شهات امام موسی کاظم

کاظم آل محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله

آن چه پیشوایان الاهی را از دیگران ممتاز ساخته، گستره وجودی و جامعیت ارزش‏های انسانی آنان است. یک بار آن بزرگواران را در هاله‏ای از عشق دلدار و دلی بی‏تاب از حب یار می‏بینی که زمزمه‏های روح‏نوازشان، طبیعت را میهمان ملکوت و همنوای خلوت انس ساخته است و دیگر بار آن‏ها را مبارزی خستگی‏ناپذیر می‏یابی که فریادشان ملتی را حیات و زندگی بخشیده و نامردمی‏ها را به تحقیر کشانده است، و این جملگی در حالی است که دستان پر مهر و عاطفه شان، جهانی از شکوفه‏های امید و رحمت را به درماندگان و بیچارگان هدیه می‏کند و خود زاهدانه‏ترین زندگی را برای خویش برمی‏گزینند.

کاظم آل محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، ستاره‏ای از این منظومه است که درخشش وجودی‏اش، انعکاس فضیلت‏های همه نیک سیرتان تاریخ به شمار می‏آید وسجده‏های طولانی و چشمان بارانی‏اش، از عشقی پایدار و ایمانی عمیق به ساحت قدس ربوبی حکایت می‏کند.

خاندان و تبار

عترت رسول اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، از اصیل‏ترین و شناخته‏ترین نَسَب‏ها و دودمان، واز نسل پیامبران پیشین هستند. پدر امام کاظم علیه‏السلام ، حضرت امام جعفر صادق علیه‏السلام ، مؤسس دانشگاه جعفری و نشردهنده فقه اصیل اسلام و احیاکننده دین بود؛ همان کسی که مظهر علم و فضیلت، زهد و تقوا و صاحب مقامات معنوی شگفت انگیزی به شمار می‏آمد. او خون حسین علیه‏السلام را در رگ‏ها داشت و از همه فرصت‏ها و امکانات زمان بهره گرفت تا فقه جعفری مدوّن گشت.

مادر

مادر امام هفتم علیه‏السلام ، حُمَیده اندلسی است؛ کنیزی که برخی او را رومی الاصل دانسته‏اند. او زنی پاک، مومن و پاکدامن بود. در شأن او همین بس که با وجود آن همه زنان آزاد و آن همه دختران از خانواده‏های اشراف، حتی از خاندان هاشمی و علوی، امام باقر علیه‏السلام به وی روی آورد و او را به همسری امام بعد از خود برگزید. در توصیف او روایت شده که در دوران بردگی، فرشتگان خدا از او حراست می‏کردند. حمیده بعدها به درجه‏ای ارزش‏مند و تعالی رسید که او را فقیه و عالمه خوانده‏اند. امام صادق علیه‏السلام درباره وی فرمودند: «حمیده، مانند طلای ناب از آلودگی‏ها پاک بود. ملائک خداوند از او حراست می‏کردند تا به همسری من درآمد و این به علت احترام من و امام بعد از من در نزد خدا بود».


.

ادامه مطلب ...

عکس هایی از همدان جدید و قدیم

انقلاب مشروطه



مرکز شهر همدان (میدان امام (ره))



مبارزین مشروطه همدان



سنگ شیر 1



شیر سنگی


مجسمه ی شیر سنگی


اوایل سال 1305

مجسمه و آرامگاه بوعلی سینا


[تصویر: 8bqbe6e.jpg]
برج قربان




aws

گنبد علویان



آبشار گنج نامه


Ganjname



کتیبه های گنج نامه




استخر عباس آباد



[تصویر: 8gh4dww.jpg]

آرامگاه باباطاهر


غروب زمستانی خورشید



دولت علویان طبرستان


دولت علویان گیلان و دیلمان

علویان طبرستان
زیدیه

بعد از رحلت امام چهارم، حضرت علی بن حسین،‌ امام سجاد علیه السلام ،‌گروهی از شیعیان او معتقد به امامت فرزندش زید شدند. زیدبن علی در زمان هشام بن عبدالملک ( 105 – 125 ه.ق.)‌ در سال (‌ 122 ه.ق. ) بر عامل او (‌یوسف بن عمر ثقفی حاکم کوفه)‌ خروج کرد، اما قیام وی سرکوب شد و به شهادت رسید. پس از زید، یحیی (‌پسرش)‌ به خراسان گریخت و در ناحیه جوزجان (بین بلخ و فاریاب) قیام کرد. نصربن سیار (حاکم خراسان) مسلم بن احوزمازنی را به جنگ وی فرستاد. مسلم یحیی را کشت و سر او را نزد ولیدبن عبدالملک (‌ 125 –129 ه.ق.)‌ فرستاد. جسد یحیی بن زید تا قیام ابومسلم خراسانی ( 129 ه.ق ) بردار بود. وی آن را از دار پایین آورد و به خاک سپرد. مشهد او در جوزجان ( نزدیک شهر سرپل یا ساری پل )‌ زیارتگاه است. گویند مرگ یحیی بن زید به حدی در مردم خراسان اثر گذاشت و آنان را غمگین کرد که در آن سال هر چه پسر در خراسان زاده شد، یحیی یا زید نام نهادند .
پس از مرگ زید ، پیروان او به چند گروه تقسیم شدند که معروفترین آنان ادریسیه ، حسنیه و قاسمیه بودند .


ادامه مطلب ...

نیکلاس لومان و نظریه نظامهاى اجتماعى


نوشته پل هریسون

ترجمه یوسف اباذرى

آثار نیکلاس لومان مبین پیشرفته‏ترین و رادیکالترین تلاش در جامعه‏شناسى معاصر براى قالب‏ریزى مجدد و کامل نظریه اجتماع است. این نظریه به این سبب پیشرفته‏ترین نظریه است که هیچ اثر دیگرى آراى نظرى هادى آن را چنین کامل از خلال نظامهاى متعدد جامعه مدرن که این نظریه آنها را شناسایى کرده است، دنبال نکرده است. این نظریه به این سبب کاملترین است که هیچ اثر دیگرى میراث نظرى خاص آن را برنگرفته و با چنان دقت و بداعتى بسط نداده است. این خصوصیت آثار لومان نتیجه رخدادى ذهنى نیست، بلکه حاصل کوشش اوست‏براى درانداختن انقلاب در نظریه جامعه، آنهم پاره‏اى به سبب رفتن به خارج از میراث جامعه‏شناختى. از نظر لومان سرچشمه‏هاى سنت جامعه‏شناختى کاملا خشکیده‏اند و حاصل بکارگیرى فزونتر آنها فقط مى‏تواند نوعى بازیابى برى از تخیل باشد. بنابراین استراتژى او این است که باب جامعه‏شناسى را به جهان خارج بگشاید اما به شیوه‏اى بس متفاوت از کسانى که آن را در کنش عام واسازى غرقه ساخته‏اند. براى لومان منبع نظرى اندک استخراج شده نظریه سیستمها (1) همان سرزمینى است که جامعه‏شناسى نیازمند است‏باب خود را به روى آن بگشاید و جامعه را - که مجددا تحت عنوان «نظام اجتماعى‏» توصیف شده است - در آن جاى دهد. البته، این بار هم نخستین‏بارى نیست که جامعه‏شناسى براى ایجاد انقلاب در خود از نظریه سیستمها استفاده کرده است. مشهورترین تلاش قبلى، آثار جامعه‏شناس امریکایى تالکوت پارسنز است که خود بیشترین تاثیر را بر لومان بر جاى گذاشته است. با این همه آثار لومان نخستین و بلندپروازانه‏ترین تلاش براى استفاده از سرچشمه‏هاى نظرى نظریه جدید سیستمها و توصیف مجدد نظام اجتماعى در پرتو این مفهوم، یعنى اتوپوئیسیس، ( autopoiesis) یا خودسازى، (self-production) است.

«جامعه‏» که به کمک نظریه سیستمها مجددا توصیف شده است‏شباهتى اندک به چیزى دارد که هم در سنت غربى و هم در جامعه‏شناسى معاصر مفروض گرفته شده است. از نظر لومان «جامعه‏» به عنوان Koinonia یا Societas در سنت غربى به دیده مى‏شود (لومان، a 1990 ص‏175). به تعبیر لومان اتخاذ چنان نظرى فقط در جامعه‏اى داراى مرکز و قشربندى‏شده ممکن است، جایى که نخبگانى که از نظر سیاسى مشخص و معین شده‏اند زندگى اجتماعى را هماهنگ مى‏سازند. جریان سیاسى با ظهور مدرنیته و پدید آمدن نظام اجتماعى مرکز زدوده و از نظر کارکردى تفکیک‏یافته، دیگر مرکز زندگى اجتماعى را اشغال نمى‏کند و هیچ جریان دیگر اجتماعى نیز نمى‏تواند جاى آن را بگیرد. بنابراین، سخن مارکسیستى درباره تعیین‏کنندگى اقتصاد در وهله نهایى به همان اندازه مردود است که سخنهاى انسان‏شناسانه درباره تعیین‏کنندگى فرهنگ. اکنون از دید نظریه سیستمها، کل فراگیر، جامعه یا نظام اجتماعى است که تعریف آن چنین است: جمع کل ارتباط درونى بامعنا. آنچه قبلا اجزا پنداشته مى‏شد، اکنون به عنوان نظامهاى اجتماعى خاص تفسیر مى‏شود، نظامهایى که صور کاملا خاص ارتباط بامعنا هستند (همانجا، ص‏176). نظام اجتماعى فراگیر، ارتباطات را از طریق ارتباط مشاهده مى‏کند و نظم مى‏بخشد. محدودیت و مرز عملکردى نظام اجتماعى که ارتباط براى آن ایجاد مى‏کند و همچنین از طریق آن ایجاد مى‏شود به آن معناست که نظام نمى‏تواند با سایر نظامهاى ارتباطناپذیر که زیست - محیط آن را تشکیل مى‏دهند ارتباط برقرار کند، نظامهایى از قبیل ماشینها و ارگانیسمها و جانها، (psyches) (لومان a 1985 ، ص‏16). نظامهاى اجتماعى صور به شدت ضابطه‏مند، (coded) ارتباط خاصى هستند که از سرشت‏به طور کارکردى تفکیک‏شده جوامع مدرن و پیچیده پدید آمده‏اند. از نظر لومان اقتصاد و حقوق و سیاست و علم و دین و آموزش، جملگى نظامهاى اجتماعى چندى هستند. آنها خود با توسل به شیوه‏هایى با زیست - محیطهاى خاص خود مرزبندى مى‏کنند که بر مبناى آنها صور درونى ضابطه‏مندیشان هم از حیث عملکردى آنها را از زیست - محیطشان جدا مى‏کند و در خود فرو مى‏برد و هم آنها را از درون از سایر نظامهاى اجتماعى تفکیک مى‏کند. واسازى نظریه‏هاى اجتماعى به ارث رسیده و بازسازى آنها به کمک نظریه سیستمها اندیشه راهنماى لومان است، اندیشه‏اى که بنیان قالب‏ریزى مفهومى مجدد سنت کارکردگرا را در جامعه‏شناسى تشکیل مى‏دهد.

این فصل (2) تحلیلى از نظریه سیستمها و استفاده لومان از آن را ارائه مى‏دهد، چرا که این نظریه بنیانى ضرورى براى هر نوع بحث درباره آثار لومان است. من کار خود را با تمیز نهادن میان استفاده اولیه لومان از صور سیبرنتیکى نظریه سیستمها با استفاده بعدى او از صور پیشرفته‏تر نظریه سیستمها آغاز مى‏کنم، صورى که در زیست‏شناسى گسترش یافت و بر مفهوم خودسازى استوار است. سپس به نظریه اجتماعى لومان که مشخصه آن را هم کارکردگرا و هم تکامل‏گرا مى‏دانم و به آثار او در زمینه جامعه‏شناسى معرفت، بویژه به نکات تازه او در باره ظهور عشق رمانتیک، مى‏پردازم. تلاش مى‏کنم نشان دهم که چگونه نظریه سیستمهاى لومان به مسایل معاصر از قبیل جنبش حفظ محیط زیست و آینده دمکراسى و احساس بیم، (risk) و جهانى شدن مى‏پردازد. از اینجا به بعد از پارادایمهاى بدیل در علوم اجتماعى استفاده مى‏کنم تا از نظریه سیستمهاى اجتماعى لومان انتقاد کنم و همچنین سه مساله مهم را مورد بررسى قرار دهم: نظریه سیستمها در تقابل با نظریه کنش، و تحول‏گرایى در تقابل با ضدتحول‏گرایى، و ساخت‏گرایى، (constructivism) در تقابل با نظریه انتقادى و واسازى. من نتیجه‏گیرى خود را با تذکراتى اندک درباره دستاوردهاى پارادوکسى تغییراتى که دیدگاه سیستمى - نظرى لومان در جامعه‏شناسى پدید آورده است‏به پایان مى‏رسانم.

نظریه سیستمها

یکى از بزرگترین تقابلها در جامعه‏شناسى، تقابل میان کنش و ساخت‏بوده است. «کنش‏» را اغلب یا از روى کنش جمعى (مثل نظریه کنشگران طبقاتى و جنگ طبقاتى مارکس) الگوبردارى کرده‏اند یا از روى کنش فردى یا رخداد - کنش، ( action-event) مثل نظریه وبر درباره کنش بامعناى ذهنى. ساخت هم به معناى امر فرا - فردى تفسیر شده است هم به معناى امر مقیدکننده. ساخت‏یا معنا را برمى‏سازد (در نظریه مارکس تولید کالایى فتیشیسم را پدید مى‏آورد) یا خود معنایى برساخته شده است (مثل نظریه دورکیم درباره وجدان جمعى و ، خاصتر، نظریه بعدى او درباره نمودگارهاى جمعى - . ( در ایام اخیر این تقسیم‏بندى دوگانه کلاسیک به پردازش نظریه‏هایى درباره عمل، ( practice) منجر شده است، از قبیل نظریه‏هاى پیر بوردیو و آنتونى گیدنز، که در آنها سعى شده است که هر دو طرف تقابل در نظریه‏اى گسترده گرد هم آورده شود. نظریه بوردیو معطوف به بازتولید، (reproduction) است و نظریه گیدنز معطوف به ساختمند شدن، (structuration) ; هیچ‏یک از این دو استراتژى، استراتژیى نیست که لومان در پى آن است. او سیر و سفر نظرى تمام عمر تالکوت پارسنز را سرمشق خود ساخته است که در جریان آن پارسنز از نظریه‏هاى مبتنى بر کنش اراده‏گرایانه‏کار خود را آغاز کرد و به طرف نظریه‏هاى سیستمى کارکردگراتر رفت. بنابراین تصمیم‏گیرى نظرى اساسى نباید حول محور نظریه‏هاى کنش و ساخت انجام گیرد بلکه باید حول محور نظریه‏هاى کنش و سیستم صورت پذیرد. امکان طفره رفتن از چنان تقسیم‏بندیى که با توسل به نظریه عمل هماهنگ یا وحدت‏بخش صورت گیرد از پیش مردود اعلام مى‏شود. در آثار اولیه لومان، مفهوم سنتى کنش (که از فلسفه یونان پدید مى‏آید) در طرح ابزار - اهداف منضم مى‏شود: از آنجا که اهداف کنش به گونه‏اى تعیین مى‏شود که انگار در سرشت و طبیعت [ آن ] نگاشته شده است، انتخاب ابزار مى‏بایست‏با این برداشت جوهرى از قلانیت‏سازگار باشد (لومان 1973، صص‏17-7). با ظهور مدرنیته برداشت جوهرى از سرشت و طبیعت ناپدید مى‏شود و انتخاب اهداف به شکلى ریشه‏اى ذهنى مى‏شود. این تحول دو نتیجه به بار مى‏آورد که هیچ‏کدام رضایت‏بخش نیست: یا ما با تاکیدى وجودى، (existentialist) بر اهمیت انتخاب یا تصمیم روبه‏رو مى‏شویم (که رخدادى است که از هر نوع عقلانیت تهى شده است) یا با تاکیدى صورى، (formalist) بر کفایت ابزارى که براى هر هدفى انتخاب شده است، هدفى که فى‏نفسه هیچ نوع عقلانیت‏خاصى ندارد. از نظر لومان راه برون رفتن از این بن‏بست رها کردن نظریه کنش و به کار گرفتن نظریه سیستمهاست. نظریه سیستمها با این شگرد عقلانیت را نجات مى‏دهد که آن را آنقدرها از صفات مقاصد و اهداف کنش نمى‏داند که از صفات نظام اجتماعى و شیوه کارکرد آن. به طور خاصتر، عقلانیت چیزى پنداشته مى‏شود که نظامهاى اجتماعى را قادر مى‏سازد که پیچیدگى را در زیست - محیطى که در آن عمل مى‏کنند بکاهند. اگرچه لومان بعدا این مفهوم کاملا ذهن‏زدوده را مجددا فرموله کرد اما هسته طرح او همان باقى ماند، یعنى تاکید بر کاهش پیچیدگى زیست - محیط از طریق افزایش پیچیدگى سیستمى که خود از صفات سیستم به شمار مى‏رود.

آثار لومان به دو دوره تقسیم مى‏شود. در دهه‏هاى 60 و 70 قرن بیستم لومان سعى مى‏کرد با پیش کشیدن نظریه سیستمهاى دقیقتر که با نظریه‏هاى سیبرنتیک متاخر سازگار باشد از میراث پارسونزى فراتر رود و در عین حال بر آن بود که روایتى پدیدارشناختى از معناى فرا - فردى را در نظریه خود ادغام کند. در دهه‏هاى 80 و 90 شاهدیم که لومان کل نظریه خود را در پرتو تحولات اخیر در زیست‏شناسى و علوم شناختى مورد تجدیدنظر قرار مى‏دهد، تحولاتى که حول محور خودسازى انجام گرفته است. مهمترین کار نظرى دوره نخست را مى‏توان در آن مقالاتى یافت که به همراه انتقادات هابرماس چاپ شد، کتاب مشهورى که آغازگر چاپ کتابهاى بعدى بود; کتابهایى که شرکت‏کنندگان دیگر، استدلالهاى مربوطه را پى گرفتند (هابرماس و لومان 1970). اهمیت این اثر در این است که لومان از تلاش اولیه‏اش براى نجات دادن مقاصد یا اهداف، به عنوان صفات نظام، تبرى مى‏جوید و به طرف برداشتى از گزینش سیستمى که بیشتر سیبرنتیکى است پیش مى‏رود. لومان در همان کتاب مشهور Theorie-Diskussion ،در مقاله‏اى که درباره نظریه‏هاى سیستم مدرن نوشته است، روایت‏خود را در چهار مرحله بازسازى مى‏کند. در مرحله اول، سیستمها برحسب روابط میان افراد و میان اجزاء و کل درک مى‏شوند. مرحله بعدى نظریه‏هاى تعادل، ( equilibrium) را بسط و گسترش مى‏دهد، جایى که مفهوم زیست - محیط به عنوان سرچشمه اختلال، (disturbance) معرفى مى‏شود، اختلالى که با تغییر وضعیت‏سیستمى مى‏تواند یا نمى‏تواند به حالت موازنه درآید. در مرحله سوم، نظریه سیستمى که از لحاظ زیست - محیطى باز است‏بسط و گسترش مى‏یابد، جایى که نظامها در جریان مبادله با زیست - محیطى هستند که سعى مى‏کنند هم خود را از آن جدا نگه دارند و هم به طور گزینشى آن را هدایت کنند. مشخصه مرحله بعدى، تحول نظریه سیستمهاى سیبرنتیکى است. در این مرحله گمان مى‏رود که زیست - محیطهایى که در آن سیستمها کار مى‏کنند به نحوى فراگیر پیچیده‏اند و به سیستمها وظیفه کاهش این پیچیدگى احاله مى‏شود. نظامها با افزایش قابلیت‏خود براى اداره کردن پیچیدگى، خود پیچیده‏تر مى‏شوند یا به عبارت دیگر «گونه‏اى بایسته‏تر»، (Requisite Variety) را خلق مى‏کنند، که سیستمها را توانا مى‏سازد که از گزینش گسترش یافته‏اى سود ببرند تا پیچیدگى زیست - محیطى را کاهش دهند (همانجا، ص‏10) . آنچه این روایت نشان مى‏دهد این است که نظریه سیستمى مدرن حقیقتا با تمایز میان سیستم و زیست - محیط آغاز مى‏شود. علاوه بر این، گرایش در نظریه سیستمها بر این است که این رابطه نه برحسب مبادله درونى، بلکه برحسب فروبستگى (کفایت) سیستمى، (systemic closure) در نظر گرفته شود. این گرایش، به نظریه سیستمهاى خودساز منتهى مى‏شود، نظریه‏اى که فروبستگى عملکردى را شرط باز بودن گزینشى به زیست - محیط مى‏داند.

وظیفه لومان در آثار اولیه‏اش بسط و گسترش نظریه سیبرنتیکى نظامهاى اجتماعى است. وى کار خود را از اطلاعات ابتدایى زیست - محیط اجتماعى یا به عبارت دیگر از «احتمال اجتماعى تجربه زنده، (Lived Experience) بامعنا» آغاز مى‏کند (همانجا، ص‏11). وظیفه نظام اجتماعى کاهش این پیچیدگى است و نظام اجتماعى این کار را با افزایش پیچیدگى خود به عنوان «نظامى که از طریق معنا خود را مى‏شناسد» انجام مى‏دهد (همانجا). در نتیجه معنا دیگر صفت ذهن یا التفات ذهنى نیست، بلکه ذهن یا کنش ذهنى صفت معناست که «به عنوان سیستمى که معنا را مورد استفاده قرار مى‏دهد» فهمیده مى‏شود (همانجا، ص‏12) . در این حالت، معنا به «استراتژى معین رفتار گزینشى، (Verhalten) »تحت وضعیتهاى پیچیدگى والاتر مبدل مى‏شود. بنابراین لومان معنا را به دو شیوه متفاوت رادیکال مى‏فهمد: به عنوان تجربه زنده، (Erlebnis) و رفتار، (Verhalten) مشابهت این دو گونه استفاده از معنا همانقدر اهمیت دارد که تفاوت آشکارشان و این امر در این واقعیت نهفته است که معنا، چه به عنوان «افق‏»، (horizon) و چه به عنوان «نظام‏»، پدیده‏اى فرافردى و التفات‏زدوده است. تفاوت در اینجا عبارت است از ایده ادموند هوسرلى معنا به عنوان «افق‏» و ایده سیستمى - نظرى معنا به عنوان «گزینش سیستمى‏».

وظیفه سیستمى که از معنا استفاده مى‏کند کاهش پیچیدگى زیست - محیطى با افزایش پیچیدگى سیستمى خود است. در جامعه مدرن تفکیک کارکردى اجازه پیچیدگى سیستمى بیشتر را مى‏دهد و بنابراین جامعه بیشتر قادر مى‏شود که پیچیدگى زیست - محیطى را اداره کند. این امر به آن معناست که جامعه مدرن به تعدادى خرده‏نظام تقسیم مى‏شود که هر یک از آنها نظامهاى خاصى از معنا را پردازش مى‏کند. لومان سه مثال کوتاه ارائه مى‏دهد - که بعدا براى هر یک کتابى نوشت - که چگونه این عمل انجام مى‏گیرد (همانجا، صص‏17-16). علم با گزاره‏ها از حیث صدق یا عدم صدق آنها سروکار دارد. حقوق با تصمیمهایى سروکار دارد که از منطق خودآئین قانونى ناشى مى‏شود که به شیوه‏اى اثباتى وضع شده است. عشق بیشتر به نمونه‏اى از شور (بخشى ضرورى از منش، (ethos) هر نظام اجتماعى). تمام این نظامها با«معنا» کار مى‏کنند و با پردازش معنا به شیوه‏هاى متفاوت، مرزهاى خود را از دیگر نظامها جدا مى‏سازند. از آنجا که این امر به چنان نظامهایى اجازه مى‏دهد که به شیوه‏اى که در دنیاى ماقبل مدرن ممکن نبود، پیچیدگى زیست - محیط را کاهش دهند، از نظر لومان تفکیک کارکردى مبین دگرگونیى مبتنى بر تکامل است. تکامل به آن معناست که در وضعیت پیچیدگى زیست - محیطى بیشتر، نظامها قادرند در کشاکش گسترش یافتن بدیلها، با افزایش توانایى گزینشى خود، قابلیت‏خود را افزایش دهند. این امر ثبات را تضمین مى‏کند منتهى فقط در سطح والاترى از پیچیدگى (همانجا، ص‏22). بنابراین گزینش سیستمى گسترده‏تر خرده‏نظامها (که مبناى آن رفتار گزینشى یا Verhalten است) با سطح همواره فزاینده تجربه و کنش، (Erlebnis and Handeln) ممکن، مقابله مى‏کند یا آن را خنثى مى‏سازد.

هنگامى که لومان همساز با تحولات جدید در نظریه سیستمها کار بر نظریه خود را از سر گرفت، ابعاد کارکردگرا و تکامل‏گراى برنامه او در درون چارچوب تغییر یافته، دست‏نخورده باقى ماند. این ابداعات و نوآوریها در خارج از جامعه‏شناسى پدید آمد; جامعه‏شناسیى که لومان آن را متهم مى‏سازد که فقط یا با داده‏هاى خودساخته و یا با سنت کلاسیک خودساخته سروکله مى‏زند (لومان 1958a ،ص‏28). لومان سرچشمه‏هاى این نظریه سیستمهاى جدید را، از یک سو، ترمودینامیک و زیست‏شناسى و کالبدشناسى عصبى و نظریه سلول و نظریه کامپیوتر، و از سوى دیگر، نظریه اطلاعات و سیبرنتیک، من‏جمله سیبرنتیک مرتبه دوم، (second-order) مى‏داند (همانجا، ص‏27). شرحى که اکنون لومان از تاریخ نظریه سیستمها به دست مى‏دهد، آن را به سه و نه به چهار مرحله تقسیم مى‏کند. اول، مفهوم قدیمى کل و اجزاء ظاهر مى‏شوند درحالى‏که مرحله دوم با مفهوم سیستمهایى که از حیث زیست - محیطى باز هستند آغاز مى‏شود. مرحله سوم شاهد ظهور چیزى است که لومان آن را «نظریه سیستمهاى خود ارجاع، (self-referential) »مى‏نامد، نظریه‏اى که او وظیفه خود مى‏داند تا آن را برحسب نظامهاى اجتماعى بسط و گسترش دهد (همانجا، صص‏5-20). نظامهاى خود ارجاع توصیفهایى از خود به دست مى‏دهند و از آنها استفاده مى‏کنند تا بتوانند اجزاى خود و عملیات خود را برسازند. این توصیفها بر پایه تمایزى استوارند و از آن فراتر مى‏روند که سیستمها به طور درونى میان «سیستم‏» و «زیست - محیط‏» گذاشته‏اند. بنابراین برخلاف نظریه سیستمى باز (که تمایز ساده میان سیستم / زیست - محیط را اصل مسلم مى‏شمارد) نظریه خود ارجاع همانندسازى (تکثیر) این تمایز را در درون خود سیستم اصل مسلم مى‏انگارد. گفته مى‏شود که سیستمها از حیث عملکردى فروبسته‏اند، (closed) زیرا که آنها با زیست - محیط مبادله درونى ندارند; در عوض آنها عناصرى را که از آنها تشکیل شده‏اند مورد استفاده قرار مى‏دهند تا عملکردهاى خود را ایجاد کنند. به همین سبب است که آنها را خودساز توصیف مى‏کنند. این امر به هر تقدیر به آن معنا نیست که نظریه خود ارجاع، خودباورانه، (solipsistic) است، چرا که به نظر لومان زیست - محیط همبسته ضرورى عملیات خود ارجاعى است. با اینهمه این امر به آن معنا نیست که باز بودن آنها به زیست - محیط بیشتر از طریق فروبستگى خود ارجاع آنها خلق مى‏شود تا از طریق سلسله‏اى از مکانیسمهاى مبتنى بر داده و ستانده (همانجا، ص‏25). مفهوم فروبستگى خود ارجاع به این معناست که تفاوت میان اینهمانى (سیستم) و تفاوت (زیست - محیط) مقدم بر هر مفهومى از اینهمانى است (همانجا، ص‏26). لومان با تاکید بر تفاوت - و با تاکید موازى آن بر رنوشت‏برساخته‏شده واقعیت‏به عنوان محصول نظامهاى خود ارجاع بسته - از دیدگاه سیستمى - نظرى، در جشن پست‏مدرن براى ستایش از تفاوت و واسازى منطق اینهمان انگار فلسفه غربى شرکت مى‏کند. اندیشه سرشت‏خود ارجاع سیستمها به شیوه‏اى مشابه قابل انطباق با نظامهاى اجتماعى است، نظامهایى که لومان آنها را از حیث عملیاتى نظامهاى بسته ارتباط بامعنا متصور مى‏شود. جامعه از ارتباط تشکیل شده است زیرا که ارتباطات عناصر بنیادى آن هستند و ارتباط برقرار کردن عمل اساسى آن است. نظام اجتماعى فقط از طریق ارتباطات بیشتر مى‏تواند خود را مشاهده کند و نظم بخشد: جامعه به عنوان «نظام مشاهده‏گر» از طریق مشاهداتى که درباره مشاهدات انجام مى‏دهد خود را مشاهده مى‏کند. به طور موجز جامعه به شیوه خود سازانه عمل مى‏کند. در نتیجه جامعه با زیست - محیط خود ارتباط برقرار نمى‏کند، زیست - محیطى که از نظر لومان فقط زمانى که ارتباط را مغشوش یا مختل کند هویدا مى‏شود (لومان 1989، ص‏29). نتیجه منطقى این امر آن است که جامعه فقط از طریق ارتباط مى‏تواند خود را به خطر بیندازد. تهدیدهایى که متوجه جامعه مى‏شود از زیست - محیط یا فجایع زیست - محیطى ناشى نمى‏شود بلکه از ارتباطاتى در باره زیست - محیط ناشى مى‏شود که خود نظام اجتماعى آنها را موجد شده است (همانجا، ص‏32). اینها همان چیزهایى هستند که لومان آنها را ارتباطات اضطراب‏زا، (communications of anxiety) مى‏نامد.

خرده نظامهاى جامعه نیز برنامه‏هاى خود را به شیوه‏اى خود ارجاع جامه عمل مى‏پوشانند. این کار به شیوه‏اى ارتباطى یا به عبارت دقیقتر از طریق ضابطه‏گذارى دوگانه انجام مى‏گیرد، به گونه‏اى که امکان هر نوع بدیل سوم از میان برود. به عنوان مثال، برنامه نظام حقوقى حول محور عدالت‏شکل مى‏گیرد; این برنامه را هنجارهاى قانونى تدارک مى‏بینند، هنجارهایى که کنشها را برحسب قانونى بودن و غیرقانونى بودن ضابطه‏مند مى‏سازند. توجه نظام اقتصادى بر پول و مبادلات پولى استوار است، مبادلاتى که در جریان آن قیمتها برنامه‏اى را به فعلیت درمى‏آورند که معین سازد چه کسى مى‏تواند و مى‏پردازد و چه کسى نمى‏تواند و نمى‏پردازد. نظام علمى حول محور کسب دانش علمى جدید مى‏چرخد، دانشى که صورت نظریه‏هایى را به خود مى‏گیرد که مى‏توانند صادق یا باطل باشند. نظام سیاسى دمکراتیک بر خلق تصمیمات جمعى مقیدکننده‏اى استوار است; این تصمیمها را افرادى مى‏گیرند که در راس امور قرار دارند یا به طور خلاصه، صاحب قدرت هستند. آنها تشکیل‏دهنده حکومت‏اند و در برابر اپوزیسیون یا مخالفان قرار دارند (همانجا، صص 94-84). نظام هنرى حول محور شکل، (form) مى‏چرخد که بر طبق آن سبکها و نوآوریهاى سبکى، بر این مبنا که یا زشت‏اند یا زیبا ضابطه‏مند مى‏شوند (لومان a 1990، صص‏215-191). هر یک از این نظامها کانون خود ارجاع خود را دارند (عدالت و پول و دانش و قدرت و زیبایى) و همچنین داراى برنامه خودساز فروبسته خود هستند (قوانین و قیمتها و نظریه‏هاى علمى و مراکز قدرت و سبکها) که با آنها واقعیت‏خود آفریده خود را مشاهده و پردازش مى‏کنند. جمع این خرده نظامها دیگر مقوم کلیتى نیستند زیرا که دیگر کانون وحدت‏بخشى وجود ندارد. موقعیتهایى نیز که از میان آنها این «نظامهاى مشاهده‏گر» مى‏توانند خود مورد مشاهده قرار گیرند در درون قرار دارند تا در برون.

نظریه اجتماعى

آثار لومان به مکتب کارکردگراى جامعه‏شناسى تعلق دارد، هرچند با رویکرد سیستمى - نظرى خود این مکتب را دگرگون ساخته و رادیکال کرده است. پیشینیان نظرى اصلى او آثار امیل دورکیم و به شکلى بلاواسطه‏تر آثار متاخر تالکوت پارسنز است. لومان رویکرد وبرى را به این سبب رد مى‏کند که این رویکرد کنش فردى و معناى ذهنى آن را نقطه شروع خود قرار مى‏دهد. او رویکرد مارکسیستى را نیز به این دلیل مردود مى‏شمارد که ایده نقد اجتماعى نیازمند موقعیتى در خارج از جامعه است و وجود چنین چیزى نامیسر است. او به دو دلیل رویکرد دورکیم را دیگر مثمرثمر نمى‏داند: اول، دورکیم به رغم پیش کشیدن نظریه تفکیک اجتماعى، هنوز پیوندى میان اشکال تازه‏تر همبستگى و اخلاق مشاهده مى‏کرد و [ در نتیجه ] در بازشناسى سرشت اخلاقا خنثاى واسطه‏هاى نمادینى همچون پول شکست‏خورد. نظریه دورکیم تلاش کرد تا میان تکامل و تغییرات در اندازه، (size) پیوندى برقرار کند و از سرشت‏خود ارجاع این جریان غفلت کرد (لومان 1982، صص‏30-3). بنابراین، آثار نظرى پسا کنش پارسنز بلاواسطه‏ترین تاثیر را بر اندیشه لومان بر جاى گذاشته است. استراتژى لومان این است که عناصر نظریه خود ارجاع را که در حال پدید آمدن در طرح AGIL (3) پارسنز است مشاهده و کشف کند (سازگارى A adaptation ،دستیابى به هدف G goal attainment ،انسجام I integration ،حفظ الگوى پنهان (L Latent pattern maintenance ،یعنى تا آنجا که هر مربعى را بدین‏گونه بتوان در نظر آورد که با واسطه، (medium) عام نمادین خود وارد عمل مى‏شود (همانجا، ص‏62). بنابراین، لومان کار خود را از نقطه‏اى آغاز مى‏کند که هابرماس کار خود را در آنجا پایان بخشیده است، یعنى با ایده پارسنزى رسانه‏هاى نمادین پول و قدرت به عنوان رسانه‏هاى سیستمى - سازمان‏دهنده. به هر تقدیر در آثار متاخر لومان نظریه پیچیده‏ترى درباره فروبستگى خود سازانه وجود دارد که همین ایده و فرضیه درباره رسانه را از نو توصیف مى‏کند. همچنین توصیفات چندبعدى‏ترى درباره خرده نظامهاى اجتماعى وجود دارد، توصیفاتى که زیست - جهان را در برابر نظامهاى پول و قدرت قرار نمى‏دهد بلکه به جاى آن هر خرده نظام را به گونه‏اى متصور مى‏شود که هر یک داراى زیست - محیط خود است.

نظریه اجتماعى لومان به عنوان تحلیلى کارکردگرا حول مفاهیم تفکیک و تکامل گرد آمده است. لومان در آثار اولیه خود در باره تفکیک مى‏گوید که فقط اشکال معدودى از آن بسط و تحول یافته‏اند: قطاعى شدن، (segmentation) ،قشربندى و تفکیک ساختارى. «قطاعى شدن‏» مشخصه‏اى از جوامع «باستان‏» است. جایى که تفکیک از طریق تشکیل خرده نظامهاى برابر رخ مى‏دهد (مثل زمانى که قبیله از حیث اندازه به منتهاى بوم خود مى‏رسد و واحد جدیدى از آن منشعب مى‏شود). «قشربندى‏» در جایى رخ مى‏دهد که معمولا به آن جوامع «متمدن‏» مى‏گویند; قشربندى، جامعه را به خرده نظامهاى متفاوت یا «نابرابر» تقسیم مى‏کند. از آنجا که گمان مى‏رود برابرى چیزى است که در جامعه خودى وجود دارد، جوامع دیگر به عنوان جوامع «نابرابر» یا «پست‏» دیده مى‏شوند. قشربندى همچنین در جوامعى رخ مى‏دهد که در آنها طبقات بالا، طبقات پایین را خرده نظامى نابرابر مى‏پندارند که با آن نباید ارتباط برقرار کنند (همانجا، صص‏235-233). آنچه در اینجا مهم است این است که دمکراسیهاى باستانى و استبدادهاى باستانى صرفا به عنوان استراتژیهاى متفاوت قشربندى طبقه‏بندى مى‏شوند. دست آخر «تفکیک کارکردى‏» وجود دارد که کارکردها را برحسب جریانهاى ارتباطى ویژه‏اى متمایز مى‏سازد. لومان مستدل مى‏سازد که در اینجا کارکردها «نابرابر» یا متمایز هستند اما دسترسى به آنها به طور برابر امکان‏پذیر است. امتیاز این نوع از تفکیک آن است که مى‏تواند به خوبى پیچیدگى را اداره و مهار کند (همانجا، صص‏237-236). در آثار متاخر لومان، خرده نظامهاى جامعه تفکیک‏شده به عنوان منادیهاى لایب نیتس پنداشته شده‏اند، به گونه‏اى که هریک وحدت سیستم را به شیوه خود متجلى مى‏سازند و بیان مى‏کنند. هیچ نظام کارکردى نمى‏تواند جایگزین دیگرى شود حتى اگر فرایندهاى تغییر (یا به تعبیر لومان جایگزینیها) در هر خرده نظام درونى باشند. این امر به آن معناست که اگرچه خرده نظامها ممکن است‏خود را به شیوه‏هایى متفاوت سازمان دهند، تفاوتهاى ویژه هر یک مى‏بایست‏حفظ شود. سیاست‏زده کردن اقتصاد یا تقدس زده کردن جامعه به تفکیک‏زداییى منجر مى‏شود که نمى‏شود از آن دفاع کرد و حاصل این امر قربانى کردن فوایدى است که جامعه مدرن به بار آورده است (لومان 1989، صص‏112-106). در نتیجه برخى از اشکال خاص سوسیالیسم و بنیادگرایى و همچنین حفظ محیطزیست‏گرایى ضد مدرن قلمداد مى‏شود.

تکامل‏گرایى لومان او را از اغلب جریانهاى اصلى نظریه اجتماعى معاصر بیگانه مى‏سازد زیرا که این جریانها بر اثر نفوذ ساخت‏گرایى و پسا ساخت‏گرایى مشخصا ضدتکامل‏گرا هستند. تکامل‏گرایى لومان داراى دو جزء اصلى و به هم پیوسته است: اول، ما با استدلال نظرى - اجتماعى کلیتر مواجه هستیم مبنى بر اینکه: از آنجا که جوامع از وضعیت قشربندى‏شده جدا مى‏شوند و از حیث کارکردى تفکیک مى‏یابند، در نتیجه، این امر مبین دستاوردى تکاملى است که فقط جریانهاى تفکیک‏زدا قادرند رشته آن را پنبه سازند. دوم، ما با استدلالى که از درون جامعه‏شناسى معرفت ارائه مى‏شود روبه‏رو هستیم، مبنى بر اینکه: تغییراتى که در معناشناسى تاریخى، (historicul semantics) رخ مى‏دهد ملازم و همبسته تغییراتى است که به هنگام گذار از جامعه قشربندى‏شده به جامعه [ از حیث کارکردى ] تفکیک‏یافته رخ مى‏دهد. در مورد جزء اول مى‏توان گفت که تکامل‏گرایى لومان خاصه خود را از داروینیسم اجتماعى پیشینیان خود در قرن نوزدهم متمایز مى‏سازد و خود را کاملا در درون سنت دورکیمى قرار مى‏دهد. آنچه لومان در پى آن است، نوعى نظریه کلان تاریخى و على در مورد تغییر از جوامع ماقبل مدرن به مدرن نیست، بلکه نظریه‏اى است که از زبان تغییر، (variation) و گزینش و ثبات استفاده مى‏کند تا شرحى در باره قابلیت جوامع مدرن براى اعمال کنترل بیشتر ارائه دهد (لومان 1982، ص‏258). به نظر مى‏رسد در این باره که چه چیز تغییر را در وهله نخست ممکن مى‏سازد، لومان دو پاسخ مختلف در آستین دارد. در آثار اولیه، قابلیت زبان براى «نه‏» گفتن همان واقعیت‏بنیانى زبانى است که تغییر تکاملى یا نوآورى را ممکن مى‏سازد (همانجا، ص‏266). در آثار متاخر، «میدان تحقیق‏»، (research field) تمام‏عیار کنش متقابل است که مقوم امکان تغییر به حساب مى‏آید - حتى اگر پیشفرض خود تکامل اجتماعى - فرهنگى، تفاوت میان نظامهاى کنش متقابلى و نظامهاى اجتماعى باشد و حتى اگر پیشرفتهاى تکاملى واقعى فقط در سطح خود نظامهاى اجتماعى ممکن گردد (لومان 1985، ص‏575). عقیده لومان همچنین در باره گونه‏ها یا بدیلهاى، (Variants) مهمى که گزیده شده و بعدا به شکلى موفقیت‏آمیز ثبات یافته‏اند متغیر است. در آثار اولیه او موارد زیر را متذکر مى‏شود: شهر، (polis) یونانى، سازمان‏یابى محدود قلمروها در اروپاى قرن دوازدهم و سیزدهم، و تحول جامعه بورژواى مدرن در قرون هجدهم و نوزدهم، تمامى این موارد، زمانهایى هستند که تغییر و تامل در باره تغییر به شکلى همزمان ظاهر مى‏شوند (لومان 1982، ص‏267). در آثار متاخر به نظر مى‏رسد که استدلالى دوخطى در پیش گرفته مى‏شود. یکى بر صور ارتباط متمرکز شده است و توجه خود را به تحولات تکاملى جدید از قبیل نوشتن و چاپ معطوف کرده است و مشتمل بر تاملاتى است که یادآور تاملات ژان بودریار در باره صور جدید ارتباط است (لومان 1985، ص‏410; 1990، صص‏106-86). استدلال بعدى از تمایز میان نظامهاى کنش متقابلى و اجتماعى شروع مى‏کند و بر آن است که فقط نظام اجتماعى است که قادر است صور تکاملى نامحتمل و بعید را ثبات بخشد. این دو نوع تامل در این فرض لومان به هم مى‏رسند که جامعه به شکلى ارتباطى عمل مى‏کند و خرده نظامهاى اجتماعى با استفاده از انواع ضوابط عمل مى‏کنند. خرده نظامهایى که به شکل ارتباطى عمل مى‏کنند و به شکلى دوتایى ضابطه‏مند، (binary-coded) شده‏اند در قیاس با نظامهاى کنش متقابلى که بر حضور واقعى و مکانى و زمانى تاکید مى‏کنند مبیین پیشرفتى تکاملى هستند. خرده نظامهاى ارتباطى به این سبب موفق به این کار مى‏شوند که به انتزاع و کارآیى فنى میدان مى‏دهند و در نتیجه به ابزار پیچیده‏تر اداره پیچیدگى زیست - محیطى دست مى‏یابند.


ادامه مطلب ...