مصطفی رحماندوست ( شاعر همدانی )




رحماندوست از خودش می گوید :
در نخستین‌ روز تیرماه‌ 1329در همدان‌ به‌ دنیا آمدم. کودکی‌ قابل‌ ذکری‌ نداشتم. مثل‌ همهِ‌ بچه‌ها بازی‌ می‌کردم‌ و درس‌ می‌خواندم. اسباب‌بازی‌ مهمی‌ نداشتم. وسیلهِ‌ بازی‌ فردی‌ من‌ جوی‌ آب‌ توی‌ کوچه‌ بود. سدّی‌ جلو خانه‌مان‌ می‌ساختم‌ و حرکت‌ آب‌ را به‌ سوی‌ درختهای‌ حاشیهِ‌ جوی‌ هدایت‌ می‌کردم. حوضچه‌ای‌ هم‌ پدید می‌آمد که‌ من‌ پاچهِ‌ شلوارم‌ را بالا بزنم‌ و پاهایم‌ را در خنکی‌ آب‌ حوضچه‌ بازی‌ بدهم.
کلاس‌ پنجم‌ دبستان‌ بودم‌ که‌ فهمیدم‌ می‌توانم‌ شعر بگویم. بعد از نیمه‌ شبی‌ از خواب‌ بیدارم‌ کردند که‌ به‌ حمام‌ برویم. هفته‌ای‌ یک‌ بار شبها به‌ حمام‌ می‌رفتیم، چون‌ حمام‌ محلّه‌ ما روزها زنانه‌ بود. بوق‌ حمام‌ را که‌ می‌زدند از خواب‌ بیدارمان‌ می‌کردند و با چشمهای‌ خواب‌آلوده‌ کوچه‌های‌ تاریک‌ را بقچه‌ به‌ بغل‌ پشت‌ سر می‌گذاشتیم‌ تا به‌ حمام‌ برسیم. در حمام‌ کار ما بچه‌ها کمک‌ کردن‌ به‌ بزرگترها بود: سرِ یکی‌ آب‌ می‌ریختیم، پشت‌ آن‌ یکی‌ را کیسه‌ می‌کشیدیم‌ و...
آن‌ شب‌ هم‌ به‌ دستور پدر، مشغول‌ کمک‌ کردن‌ به‌ بندهِ‌ خدایی‌ بودم‌ که‌ بسیار ضعیف‌ و لاغر بود. پوست‌ و استخوانی‌ بود و ستون‌ فقراتش‌ را می‌شد شمرد. تعجب‌ کردم. علت‌ لاغری‌ پیش‌ از حدش‌ را پرسیدم. از روزگار نالید و بیماری‌ طولانی‌ و این‌ که‌ مسافر است‌ و باید به‌ شهرش‌ برگردد. آمده‌ بود تا تن‌ و بدنی‌ بشوید. به‌ خانه‌ که‌ برگشتم‌ نتوانستم‌ بخوابم. سعی‌ کردم‌ شرح‌ رنج‌ آن‌ بندهِ‌ خدا را بنویسم. نوشتم:

بود مسافر یکی‌ اندر به‌ راه‌
توشه‌ کم‌ راه‌ فزون‌ بی‌پناه‌

و همین‌طوری‌ ادامه‌ دادم‌ و فردا، سر کلاس‌ خواندم‌ و معلم‌ گفت‌ که‌ تو شاعری‌ و این‌ که‌ نوشته‌ای‌ شعر است. بعدها فهمیدم‌ که‌ بیت‌ نخست‌ این‌ نوشته‌ام، برگرفته‌ از یکی‌ از ابیات‌ صامت‌ بروجردی‌ است. صامت‌ و قمری‌ هم‌ داستانی‌ در کودکی‌های‌ من‌ دارند. پدرم‌ کنار کرسی‌ می‌نشست‌ و با آواز صامت‌ و قمری‌ می‌خواند. هر دو شاعر دربارهِ‌ کربلا هم‌ سرده‌ بودند. پدرم‌ قوی‌ بنیه‌ بود. وقتی‌ شعرهای‌ کربلایی‌ را می‌خواند اشکش‌ درمی‌آمد. برای‌ من‌ که‌ ایشان‌ را قوی‌ و زورمند می‌دیدم، دیدن‌ اشک‌ و اندوهشان‌ عجیب‌ بود. خیلی‌ دلم‌ می‌خواست‌ بدانم‌ آن‌ کلمه‌های‌ سیاهی‌ که‌ بر کاغذ دیوان‌ صامت‌ و قمری‌ نقش‌ بسته‌ چه‌ چیز هستند و چه‌ قدرتی‌ دارند که‌ پدر زورمندم‌ را به‌ گریه‌ می‌نشانند. این‌ بود که‌ تا سواددار شدم، سعی‌ کردم‌ شعرهای‌ این‌ دو دیوان‌ را بخوانم. صامت‌ فارسی‌ بود و با حروف‌ سربی‌ چاپ‌ شده‌ بود و کمی‌ می‌توانستم‌ کلماتش‌ را بفهمم. اما قمری‌ ترکی‌ بود و چاپ‌ سنگی‌ و فاصله‌ سواد من‌ و آن‌ دیوان‌ بسیار. 
نخستین ‌شعرهایی‌که‌ حفظ کردم، شعرهای ‌مثنوی‌ مولوی‌ بود. مرحوم‌ مادرم‌ گاه‌ و بی‌گاه‌ قصه‌های‌ مثنوی‌ را زمزمه‌ می‌کردند. نیم‌ دانگ‌ صدایی‌ داشتند و برای‌ دل‌ خودشان‌ مثنوی‌ را که‌ در مدرسه‌ کودکی‌ و در خانهِ ‌پدر آموخته ‌بودند، از حفظ ‌می‌خواندند. من ‌عاشق ‌زمزمه‌های ‌گرم‌ مادر بودم. وقتی ‌به‌ کارِ خانه‌ مشغول‌ بودند و مثنوی‌ هم‌ می‌خواندند، سکوت‌ می‌کردم‌ و سراپا گوش‌ می‌شدم‌ که‌ جام‌ وجودم‌ را از شراب‌ پرعاطفه‌ و گرم‌ شعرهایی‌ که‌ می‌خواندند لبریز کنم. 
یکی‌ از سخت‌ترین‌ کارهای‌ آن‌ روزگار، “لباس‌ شستن” بود. مخصوصاً در سرمای‌ زمستان. گرم‌ کردن‌ آب‌ و چنگ‌ زدن‌ لباسها در تشت‌ لباسشویی‌ و بعد آب‌ کشیدن‌ لباسهای‌ شسته‌ شده، ماجراهایی‌ داشت. خشک‌ کردن‌ لباسهایی‌ هم‌ که‌ روی‌ بند رخت‌ چند روز یخ‌ می‌زدند، ماجرای‌ دیگری‌ بود. تا مادرم‌ مشغول‌ شستن‌ لباس‌ می‌شد، من‌ خودم‌ را کنار بساط‌ شستن‌ لباس‌ می‌رساندم. آستینم‌ را بالا می‌زدم‌ و در کنار مادر مشغول‌ چنگ‌ زدن‌ لباسها می‌شدم‌ تا صدای‌ مادر بلند شود و زمزمه‌ کند:

دید موسی‌ یک‌ شبانی‌ را به‌ راه‌
کو همی‌ گفت‌ ای‌ خدا و ای‌ اِله‌
تو کجایی‌ تا شوم‌ من‌ چاکرت‌ 
چارقت‌ دوزم، کنم‌ شانه‌ سرت.

وقتی‌ هم‌ شستن‌ لباسها یعنی‌ وقتی‌ حدود صبح‌ زود تا ظهر تمام‌ می‌شد، لباسهای‌ شسته‌ شده‌ را توی‌ سطل‌ و تشتی‌ می‌ریختیم‌ و روی‌ سر می‌گذاشتیم‌ تا به‌ خانه‌ای‌ برسیم‌ که‌ چشمهِ‌ آبی‌ داشته‌ باشد و لباسها را آب‌ بکشیم.
معمولاً چشمه‌ها در زیرزمین‌ قرار داشتند، ده بیست‌ پله‌ از کف‌ حیاط‌ پایین‌تر. برق‌ که‌ نبود، جایی‌ تاریک‌ بود و ساکت. تنها زمزمهِ‌ آب‌ چشمه‌ به‌ گوش‌ می‌رسید. چه‌ جایی‌ بهتر از آن‌ برای‌ زمزمه‌ مثنوی. ترس‌ از نامحرمی‌ که‌ صدا را هم‌ بشنود در کار نبود.
از جالب‌ترین‌ سرگرمی‌های‌ گروهی‌ آن‌ روزگار دعوای‌ محله‌ به‌ محله‌ بچه‌ها بود در خارج‌ از مدرسه‌ و مشاعره‌ در داخل‌ مدرسه. من‌ در هر دو فعالیت‌ گروهی‌ آن‌ روزگار فعال‌ بودم.
شاهِ محله‌ خودمان‌ می‌شدم‌ و به‌ بچه‌های‌ محله‌ دیگر حمله‌ می‌کردیم. کتک‌ می‌خوردیم‌ و می‌زدیم‌ و بعد رفیق‌ می‌شدیم‌ تا بهانهِ‌ دیگری‌ برای‌ دعوا پیش‌ آید. در مدرسه‌ هم‌ یکی‌ از پاهای‌ اصلی‌ مشاعره‌ بودم. حافظ‌ کهنه‌ای‌ در خانهِ‌ خاله‌ام‌ بود. به‌ هر بهانه‌ای‌ به‌ خانهِ‌ خاله‌ می‌رفتم‌ تا حافظ‌ آنها را به‌ دست‌ بگیرم‌ و چند بیتی‌ حفظ‌ کنم. وقتی‌ به‌ من‌ گفته‌ شد که‌ شاعرم، کم‌ نمی‌آوردم. هر جا بیتی‌ می‌خواستند که‌ حفظ‌ نبودم، فی‌البداهه‌ بیتی‌ بی‌معنی‌ یا با معنی‌ از خوم‌ سر هم‌ می‌کردم‌ و تحویل‌ می‌دادم.
پس‌ از گذراندن‌ شش‌ سال‌ ابتدایی‌ وارد دبیرستان‌ شدم. سه‌ سال‌ نخست‌ دبیرستان‌ را در دبیرستان‌ ابن‌سینا گذراندم. کتابخانه‌ خوبی‌ داشت، اما به‌ سختی‌ می‌توانستم‌ از آنجا کتاب‌ بگیرم. خیلی‌ از کتابهای‌ آنجا را خواندم. کمبودها را هم‌ با کرایه‌ کردن‌ کتاب‌ و مطالعه‌ سریع‌ آنها جبران‌ می‌کردم. شبی‌ یک‌ ریال‌ کرایه‌ کتاب‌ می‌دادم. خلاصهِ‌ کتابها را از بچه‌های‌ اهل‌ کتاب‌ می‌شنیدم‌ تا کرایه‌ کمتری‌ بپردازم.
سه‌ سال‌ دوم‌ دبیرستان‌ را در دبیرستان‌ امیرکبیر گذراندم‌ که‌ رشته‌ ادبی‌ داشت‌ و کتابخانه‌ نداشت. به‌ هزار در و دروازه‌ زدم‌ تا اتاقی‌ از اتاقهای‌ دبیرستان‌ را کتابخانه‌ کنم‌ و کتابخانه‌ای‌ در آن‌ مدرسه‌ راه‌ بیندازم. دبیر فلسفه‌ ما آقای‌ اکرمی‌ که‌ پس‌ از انقلاب‌ وزیر آموزش‌ و پرورش‌ شدند ، کمک‌ زیادی‌ برای‌ راه‌اندازی‌ آن‌ کتابخانه‌ کردند. خودشان‌ هم‌ کتابخانه‌ای‌ در بالاخانهِ‌ مسجد میرزاتقی‌ همدان‌ راه‌ انداخته‌ بودند به‌ نامه‌ کتابخانهِ‌ خرد. آنجا هم‌ پاتوق‌ من‌ شده‌ بود. بیشتر کتابهایش‌ مذهبی‌ بود و جلسه‌های‌ هفتگی‌ مذهبی‌ هم‌ داشت. 
قرآن‌ خواندن‌ را از زمزمه‌های‌ مادربزرگم‌ که‌ مکتب‌دار بودند و به‌ دختربچه‌ها قرآن‌ خوانی‌ می‌آموختند، شروع‌ کردم. ایشان‌ هفته‌ای‌ یک‌ بار کوله‌ باری‌ از نان‌ و گوشت‌ و نخود و... را به‌ دوش‌ من‌ بار می‌کردند تا به‌ خانه‌های‌ افراد مستمندی‌ که‌ می‌شناختند، برسانیم. با هم‌ وارد خانه‌ آنها می‌شدیم. چایی‌ می‌خوردیم‌ و گپ‌ می‌زدیم. چپقی‌ چاق‌ می‌کردند و سهمیه‌ آن‌ خانه‌ را از محموله‌ برمی‌داشتند و می‌دادند و بعد خداحافظی‌ می‌کردیم. چپق‌ کشیدن‌ را هم‌ از مادربزرگم‌ آموختم.

بعد از آن‌ در جلسات‌ هفتگی‌ قرائت‌ قرآن‌ شرکت‌ می‌کردم.
در دبیرستان‌ به‌ تشویق‌ پدرم، مدتی‌ دروس‌ حوزوی‌ می‌خواندم. سه‌ معلم‌ داشتم‌ که‌ بهترین‌ آن‌ها طلبه‌ای‌ بود افغانی. چرا که‌ علاوه‌ بر علوم‌ عربی، ادبیات‌ فارسی‌ هم‌ می‌دانست‌ و گهگاه‌ شعری‌ می‌خواند و تفسیر می‌کرد. سطح‌ را نزد آن‌ها به‌ پایان‌ رساندم، اما در آن‌ روزگار چیزی‌ نفهمیدم. در سالهای‌ آخر دبیرستان‌ به‌ موسیقی‌ هم‌ روی‌ آوردم. همینطور به‌ نقاشی. در نقاشی‌ کاری‌ از پیش‌ نبردم، اما در موسیقی‌ تا آنجا جلو رفتم‌ که‌ در مراسم‌ مدرسه‌ سنتور بزنم. این‌ کار را هم‌ در دانشگاه‌ پی‌ نگرفتم.
سال‌ 1349 برای‌ ادامه‌ تحصیل‌ به‌ تهران‌ آمدم‌ و در رشته‌ زبان‌ و ادبیات‌ فارسی‌ مشغول‌ تحصیل‌ شدم. حضور در تهران‌ فرصتی‌ بود برای‌ آشنایی‌ با دکتر علی‌ شریعتی، استاد مرتضی‌ مطهری‌ و دکتر بهشتی.
رفت‌ و آمد به‌ جلسه‌های‌ درس‌ این‌ بزرگواران‌ و شرکت‌ در محافل‌ و مجالس‌ ادبی‌ و هنری‌ آن‌ روزگار، باعث‌ شد که‌ خوشه‌های‌ ارزشمندی‌ از خرمن‌ آگاهان‌ و آگاهی‌های‌ دیریاب‌ بیندوزم.
اولین‌ نوشته‌ام، زمانی‌ چاپ‌ شد که‌ دانش‌آموز دبیرستان‌ بودم. آن‌ هم‌ در یک‌ مجلّه‌ محلّی‌ و نه‌ اثری‌ که‌ برای‌ بچه‌ها نوشته‌ شده‌ باشد. در دوره‌ دانشجویی‌ قصه‌ها و شعرهای‌ بسیاری‌ نوشتم‌ و چاپ‌ کردم. همه‌ برای‌ بزرگسالان، اما در اواخر دورهِ‌ دانشجویی‌ بود که‌ “ادبیات‌ کودکان‌ و نوجوانان” را شناختم‌ و تصمیم‌ گرفتم‌ سالک‌ و ره‌پوی‌ این‌ راه‌ باشم. روانشناسی‌ خواندم؛ ساده‌نویسی‌ کار کردم؛ کتاب‌های‌ بچه‌ها را ورق‌ زدم؛ معلم‌ بچه‌ها شدم؛ چند جا درس‌ دادم؛ اول‌ قصه‌ نوشتم: سربداران‌ و خاله‌ خودپسند و بعد شعر سرودم.
امروزه‌ 30 سال‌ است‌ که‌ بدون‌ وقفه‌ برای‌ بچه‌ها کار می‌کنم. هر شغلی‌ را هم‌ که‌ پذیرفته‌ام، به‌ ادبیات‌ کودکان‌ و نوجوانان‌ ربط‌ داشته‌ است:

مدیربرنامه‌ کودک‌ سیما
مدیر مرکز نشریات ‌کانون ‌پرورش ‌فکری ‌کودکان ‌و نوجوانان‌
سردبیر نشریه‌ پویه‌
مدیر مسئول ‌مجله‌های‌ رشد
سردبیر رشد دانش‌آموز
سردبیرسروش‌کودکان‌

حتی‌ سه‌ سالی‌ که‌ اشتباه‌ کردم‌ و مدیر کل‌ دفتر فعالیتها و مجامع‌ فرهنگی‌ شدم، شرح‌ وظیفهِ‌ دفتر را عوض‌ کردم‌ و به‌ انتقال‌ ادبیات‌ برگزیدهِ‌ کودکان‌ و نوجوانان‌ ایران‌ به‌ زبانهای‌ دیگر کمر بستم. عضو هیأ‌ت‌های‌ داوری‌ کتاب‌ سال، جشنواره‌های‌ کتاب‌ و مطبوعات‌ کودکان، عضو هیأ‌ت های‌ داوران‌کتاب سال، جشنواره‌های‌ بین‌المللی‌ فیلم‌ کودکان، عضو شورای‌ موسیقی‌ کودکان‌ و... بوده‌ام.
کارهای‌ اجرایی‌ بسیار را پذیرفته‌ام‌ که‌ ظاهراً مرا از توجه‌ به‌ نوشتن‌ و سرودن‌ بازداشته‌اند. دوستانم‌ همیشه‌ این‌ موضوع‌ را به‌ من‌ تذکر داده‌اند، اما از پذیرش‌ آن‌ همه‌ کار اجرایی‌ توانفرسا با مدیرانی‌ که‌ نوعاً هم‌ اهل‌ هنر و فرهنگ‌ نبوده‌اند، پشیمان‌ نیستم، چرا که‌ تمام‌ کارهای‌ اجرایی‌ من‌ هم‌ در مسیر اعتبار بخشی‌ به‌ ادبیات‌ کودکان‌ و نوجوانان‌ و فهماندن‌ اهمیت‌ بچه‌ها بوده‌ است.
تلاش‌ زیادی‌ کرده‌ام‌ تا راه‌ برای‌ آنهایی‌ که‌ واقعاً دلسوخته‌ بچه‌ها هستند و کمربسته‌اند تا به‌ شعر و قصه‌ کودکان‌ و نوجوانان‌ بپردازند، هموار شود. جلسات‌ زیادی‌ برای‌ آموزش‌ شعر و قصه‌ به‌ جوانان‌ با استعداد دایر کرده‌ام‌ و جلسات‌ نقد قصه‌ و شعر بسیاری‌ را به‌ وجود آورده‌ام. خوشحالم‌ که‌ اجرایی‌ترین‌ کارهایم‌ هم‌ در مسیر رسمیت‌ یافتن‌ و موردتوجه‌ قرار گرفتن‌ ادبیات‌ کودکان‌ و نوجوانان‌ بوده‌ است. شاید برای‌ جبران‌ اوقاتی‌ که‌ در کارهای‌ اجرایی‌ صرف‌ کرده‌ام، و شاید به‌ خاطر این‌ که‌ نمی‌دانم‌ تا کی‌ توانِ نوشتن‌ دارم، به‌ دو مهم‌ توجه‌ بسیار داشته‌ام. یکی‌ زیاد مطالعه‌ کردن‌ و زیاد نوشتن‌ (در نتیجه‌ کمتر به‌ زندگی‌ شخصی‌ رسیدن) و یکی‌ هم‌ به‌ بهره‌گیری‌ بیش‌ از حد انتظار از وقت. برای‌ یاد گرفتن‌ حرص‌ می‌زنم‌ و برای‌ خرج‌ کردن‌ وقت‌ بسیار خسیس‌ هستم. 
در سال‌ 57 ازدواج‌ کرده‌ام‌ و سه‌ دختر دارم‌ به‌ نامهای‌ مونس‌ و متین‌ و مرضیه. همسر و فرزندانم، همه‌ اهل‌ کتاب‌ و مطالعه‌اند و پذیرفته‌اند که‌ از پدری‌ این‌ چنین‌ باید کم‌ توقع‌ داشته‌ باشند و زیاد یاریش‌ کنند. همت‌ و تحمل‌ آنها در بالا بردن‌ توان‌ و کارآیی‌ من‌ بی‌تردید ستودنی‌ است. حال‌ و روزم‌ بد نیست. خدا را شکر، آب‌ و نانی‌ دارم‌ و سایبانی‌ و مهمتر از همه‌ روح‌ معتدلی‌ که‌ در سخت‌ترین‌ لحظه‌های‌ زندگی‌ هم‌ آرامشم‌ می‌دهد.
هم‌ اکنون‌ کاری‌ ندارم‌ جز نوشتن‌ و سرودن. مشغول‌ تهیه‌ یک‌ بسته‌ آموزشی‌ بزرگ‌ برای‌ کودکان‌ شش‌ ساله‌ هستم. نخستین‌ کتابخانه‌های‌ الکترونیک‌ کودکانه‌ را هم‌ چهار سال‌ پیش‌ راه‌ انداخته‌ام‌ به‌ نام‌ “دوستانه” قصد دارم‌ گزیدهِ‌ آثار تأ‌لیفی‌ کودکان‌ و نوجوانان‌ را در این‌ تارنمای‌ بین‌المللی‌ وارد کنم‌ تا هم‌ بچه‌های‌ ایرانی‌ ایران، هم بچه‌های‌ ایرانی‌ خارج‌ ایران‌ بتوانند از طریق‌ رایانه‌ به‌ کتابهای‌ خودشان‌ دسترسی‌ پیدا کنند.
تاکنون‌ 114 عنوان‌ کتاب‌ از مجموعه‌ شعرها، قصه‌ها و ترجمه‌های‌ من‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ است. خدا را شکر که‌ کار دلم‌ و کار گِلم‌ یکی‌ است. ده‌ اثر دیگر زیر چاپ‌ دارم. مهمترین‌ آن‌ها “فرهنگ‌ آسان” است‌ برای‌ بچه‌های‌ کلاس‌ چهارم‌ به‌ بالا و “فرهنگ‌ ضرب‌المثلها” برای‌ بچه‌های‌ دورهِ‌ راهنمایی‌ و چهار مجموعه‌ شعر تازه. 
چهار پنج‌ ساعت‌ بیشتر نمی‌خوابم. یکی‌ دو ساعت‌ هم‌ به‌ کارهای‌ روزمره‌ می‌گذرد. و پانزده‌ ساعت‌ هم‌ کار می‌کنم. وقتم‌ خیلی‌ کم‌ است. می‌دانم‌ که‌ هر کسی‌ چند روزه‌ نوبت‌ اوست. دلم‌ می‌خواهد قرآن‌ را که‌ برای‌ نوجوانان‌ در دست‌ ترجمه‌ دارم‌ تمام‌ کنم. آرزویم‌ این‌ است‌ که‌ بچه‌های‌ ایرانی‌ بیشتر بخوانند تا “شاد” باشند، روی پای‌ خودشان‌ بایستند و “مستقل” بیندیشند و زندگی‌ کنند، و “به‌ دیگران‌ و تفکرشان‌ احترام‌ بگذارند.” دعا کنید که‌ موفق‌ شوم

مصطفی رحماندوست :سه جلد دیگر از مثل ها و قصه هایشان را منتشر می کنم 
مصطفی رحماندوست شاعر و نویسنده کودک و نوجوان کشورمان از انتشار سه جلد دیگر از مجموعه "مثل ها و قصه هایشان" خبر داد و گفت: تاکنون 6 جلد از این مجموعه منتشر شده و به تازگی سه جلد دیگر از این مجموعه را نیز به ناشر سپرده ام. 
مصطفی رحماندوست در گفت وگو با خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، با بیان مطبی بالا از انتشار آخرین مجموعه شعر خردسال خود با عنوان "ترانه های نیایش" ‌توسط نشر افق خبر داد و گفت: ترانه های نیایش شامل هفت کتاب با عناوین مختلف می شود.

وی ادامه داد: ترانه های نیایش مجموعه شعری خردسال با وزن و آهنگ های متفاوت است.

این شاعر کودک و نوجوان با اشاره به افزایش تمایل بیشتر ناشران کودک و نوجوان به انتشار کتاب هایی که او آنها را بازاری خوانده است، یادآور شد: با افزایش دغدغه های نویسندگان برای چاپ آثارشان، توجه آنها نیز به موضوع و محتوای آثار این گروه سنی کم شده است.

وی در پایان تاکید کرد: موضوعات ادبیات کودک تا حدودی تکراری شده که این امر به کاهش مخاطبان آثار ویژه این گروه سنی انجامیده است

رحماندوست: ادبیات معاصر در دانشگاه‌ها جدی گرفته نمی‌شود 
خبرگزاری فارس: «مصطفی رحماندوست» گفت: ادبیات معاصر در دانشگاه‌ها جدی گرفته نمی‌شود و با کمال تعجب شاهد این امر هستیم که هنوز بحث بر سر وجود یا عدم وجود شعر نو و تقابل آن با شعر کهن است.   
«مصطفی رحماندوست» شاعر، نویسنده و پژوهشگر در گفت‌وگو با خبرنگار ادبی فارس بیان داشت: ادبیات معاصر طیف وسیعی از مخاطبان را در اختیار دارد ولی هنوز شاهدیم که جای بحث در خصوص این شاخه از ادبیات در دانشکده‌ها نیست. من یک سؤال دارم اگر راجع به رمان و شعر سپید و موج نو و ... در دانشکده‌های ادبیات بحث نشود، پس جای این بحث‌ها کجا خواهد بود؟ ما حتی شاهدیم که بسیاری از اساتید دانشگاه‌ها از جریان‌های روز ادبیات مانند اشعار پست مدرن چیزی نمی‌دانند و این یک نقص است. 
وی با اشاره به ادبیات کودک و نوجوان تصریح کرد: اگر در دانشگاه‌ها 2 واحد شعر و ادب معاصر تدریس می‌شود، هیچ سرفصلی به ادبیات کودک و نوجوان اختصاص داده نشده است، فارغ از اینکه در هر سال به‌طور میانگین 4 هزار عنوان کتاب کودک و نوجوان به چاپ می‌رسد و چه بخواهیم چه نخواهیم 35 تا 40 درصد افراد جامعه زیر 18 سال سن دارند. این گروه سنی نثر و نظم خاص خود را دارد که قابل چشم‌پوشی نیست. با چشم‌پوشی و مطرود دانستن نیازهای ادبی جامعه نمی‌توان مسئله‌ای را حل کرد. باید علاقه تمامی اقشار جامعه را مدنظر قرار دهیم. 
این شاعر تصریح کرد: ما در دانشگاه‌ها نه ادبیات کلاسیک را به طور کامل تدریس می‌کنیم نه به ادبیات معاصر بها می‌دهیم و با این شرایط هر دو گونه‌ ادبی تنزل می‌یابند. 
وی با اشاره به ثابت بودن متون کهن گفت: ما باید نگاهمان به متون کهن و شیوه‌های پژوهشی را تغییر دهیم ولی متاسفانه شاهدیم که در دانشکده‌های ادبیات شیوه‌های علمی پژوهش هنوز جا نیفتاده است.

 مصطفی رحماندوست چند کتاب تازه منتشر می‌کند

ا انتشار سه جلد دیگر از "قصه های ضرب المثل"، به زودی "ترانه های نوازش" و "فوت کوزه گری" از مصطفی رحماندوست منتشر می شوند.
جلد چهارم، پنجم و ششم از مجموعه 12 جلدی "قصه های ضرب‌المثل" نوشته ی رحماندوست منتشر شدند. هر جلد این مجموعه دربرگیرنده ی 30 قصه از 30 ضرب‌المثل ایرانی است که در مجموع، این کتابها شامل 365 قصه برای 365 روز سال هستند. "قصه های ضرب‌المثل" را انتشارات محراب قلم منتشر می کند. 
همچنین "‌یک گربه و پنج موش"، جلد اول از مجموعه ی "بازی با دستها" به تازگی منتشر شده و جلد دوم نیز با عنوان "قصه دو لاک پشت" به زودی از سوی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر خواهد شد.
از این شاعر و نویسنده کودک و نوجوان، کتاب "ترانه های نوازش" نیز زیر چاپ است. "ترانه های نوازش" دربرگیرنده ی شعرهایی است که برای استفاده ی پدرها و مادرها هنگام بازی با کودکانشان سروده شده اند.
"فوت کوزه گری" عنوان کتاب دیگری از رحماندوست است که وی در آن چهارهزار ضرب‌المثل ایرانی را برای نوجوانان آورده است. این کتاب که انتشارات مدرسه آن را منتشر میکند، قرار است تا پاییز عرضه شود.


پیام مصطفی رحماندوست به سیزدهمین جشنواره ی سراسری تئاتر کودک و ...
دبیر سیزدهمین جشنواره ی سراسری تئاتر کودک و نوجوان اصفهان با انتشار پیامی خطاب به جشنواره ی مذکور، آرزو کرد نمایش کودک و نوجوان همان راهی را بپیماید که ادبیات کودک و نوجوان پیموده است. 
بنا به گزارش روابط عمومی سیزدهمین جشنواره ی سراسری تئاتر کودک و نوجوان، متن پیام " مصطفی رحماندوست" به شرح زیر است: " از والت دیسنی پرسیدند چه عواملی پیش نیاز یک انیمیشن خوب و تاثیر گذار است؟ او پاسخ داد: سه عامل: اول قصه ی خوب، دوم قصه ی خوب و سوم هم قصه ی خوب. بی تردید اگر قصه ای خوب باشد، می گیرد و مخاطب را جذب می کند. در خاطره ها می ماند وتاثیر خودش را می گذارد. حتی اگر روی کاغذ بد چاپ شود؛ یا به وسیله ی قصه گویی ناشی گفته شود و با به شیوه ای نه آنچنان شایسته اجرا گردد. مشکل تئاتر کودک و نوجوان ما هم در همان سه عامل یاد شده است: ما به نمایشنامه ی خوب نیازمندیم. 
به کودکی کودکان امروز دقت کنیم. توانایی های آنها را با دوره ی کودکی خودمان که حالا آدمی فرهیخته شده ایم مقایسه کنیم، آیا شایسته است که کودکان این همه شگفتی ساز را با ادبیاتی پر دست انداز، پر از پیام های مستقیم و نصیحت های نخ نما شده و پر از کلام به زور و ضرب آهنگین شده ای که هیچ کدام از عیب های دراماتیک کارمان را نمی پوشاند مخاطب قرار دهیم و انتظار هم داشته باشیم که سرسختانه مشتری تئاتر و بازی ما باشند؟ 
اگر به هزار ترفند گونه گون، دست می زنیم تا کودکان و نوجوانان را وامی داریم که سرصندلی هایشان بنشینند و تخمل دلشان را در صحنه ی نمایش، بکارند اما باز موفق نیستیم، عیب از کجاست؟ از ما که تجربه دار و تحصیل کرده ی این راهیم؟ از بچه ها که هیچ قولی داده اند ما و ترفندهایمان را تحمل کنند؟ و یا از همه ی آن چیزی که پایه های ارتباط ما و بچه ها را تشکیل می دهد؟ 
به عنوان کسی که سعی دارد در میان سالی هم کودکیش را از دست ندهد می گویم؛ دلم لک زده برای نمایشی که الکی آهنگین نشده باشد، منظوم بودنش اصولی باشد و دارای منطق نمایشی، جای معلم مدرسه را نگرفته باشد، نه، نه نمایشی که اصلاً کلام نداشته باشد و نفهمم کِی تمام شد و ندانم تا چند سال ذهن مرا به بازی نشخوار لحظه هایش خواهد گرفت. 
دبیری سیزدهمین جشنواره را پذیرفتم، به امید این که بتوانم تئاتر کودک و نوجوان کشورم را گامی به باور و پسند مخاطب هایش نزدیک تر کنم. مخاطب هایی که نمی توانیم ساده انگارانه با آنها برخورد کنیم و با نمایشی که طرحی انتظار آفرین و شخصیت پردازی های باور پذیر و زبانی اصولی و ریشه دار و اجرایی قوی و استوار ندارد، نمی توانیم جذبشان کنیم. ما به پذیرفته شدن از سوی مخاطبانمان نیازمندیم. 
اگر این نیاز برآورده شود، دیگر نیازی نیست که دنبال متولیان امور فرهنگی بدویم و... دیگر حرفی ندارم جز یک دعا: خدایا چنان کن که به زودی نمایش کودک و نوجوان ما هم راهی را که ادبیات کودکان و نوجوانان پیموده است برود. هویتی مستقل داشته باشد و جایگاهی بیابد که نتوانند نادیده اش بگیرند و مهمتر از همه مخاطبان پرو پا قرصی پیدا کند که از درس ومدرسه بزنند و بزرگترها را برای خرید بلیت آنچه که دوست دارند، کلافه کنند. 
گفتنی است سیزدهمین جشنواره ی سراسری تئاتر کودک و نوجوان از 18 تا 22 آبان ماه در شهر اصفهان برگزار خواهد شد.

مرضیه برومند در استقبال از برگزاری سیزدهمین جشنواره ی سراسری تئاتر کودک و نوجوان: مشکلات تئاتر کودک و نوجوان با گفت و گو حل نمی شود

مرضیه برومند، معتقد است: تشکیل گروه های منسجم تئاتر کودک و نوجوان و حمایت از این گروه ها ضروری ترین اقدام در رفع مشکلات تئاتر کودک و نوجوان است. 
مرضیه برومند نویسنده و کارگردان پیشکسوت تئاتر کودک و نوجوان در گفت و گو با روابط عمومی سیزدهمین جشنواره ی سراسری تئاتر کودک و نوجوان با بیان این مطلب گفت: باید برای فعالیت هنرمندان تئاتر کودک و نوجوان در تمام کشور زمینه سازی کرد. شهرداری ها با تاسیس گروه های ثابت تئاتر کودک می توانند این زمینه را فراهم کنند و پس از آن از پیشکسوتان عرصه ی تئاتر کودک بخواهند تا برای ارتقاء سطح تئاتر، آنان را یاری دهند. وقتی زمینه های یک فعالیت درست چون اعتبار مشخص و کافی، سالن مجهز و مناسب و حمایت معنوی وجود داشته باشد می توان گفت که تئاتر کودک و نوجوان داریم. 
وی تاکید کرد: مشکلات و معضلات تئاتر کودک و نوجوان با سمینار گفت و گو حل نمی شود بلکه نیاز به عمل دارد. شرایط و امکانات باید در عمل فراهم شود. همه مسایلی که در بحث تئاتر کودک مطرح می شود. همچون مسایل مادی، محتوایی و کیفی نیازمند عمل هستند نه حرف. وی تشکیل گروه های منسجم تئاتر کودک و نوجوان و حمایت مدون همه ی ارگان های فرهنگی از این گروه ها را ضروری ترین اقدام در رفع مشکلات تئاتر کودک و نوجوان دانست و تصریح کرد: از گروه های تئاتر کودک و نوجوان چه توقعی می توان داشت و چه نقدی بر کارشان وارد داشت وقتی بدون پشتوانه و با دست خالی پیش می روند؟ 
برومند شروط ابتدایی ورود به کار تئاتر کودک و نوجوان را تعقل، احساس مسئولیت، هدف مندی، دلسوزکودکان بودن و نگرش به آینده دانست و افزود: لازم نیست که هنرمند تئاتر کودک و نوجوان دانش آموخته ی تئاتر باشد، اما باید منظور و هدف خود را بداند، نسبت به پیامی که انتقال می دهد آگاهی داشته باشد و تاثیر آن بر روح و روان کودکان را درک کند. 
وی در بیان اینکه هم کاری شهرداری در برگزاری چنین جشنواره ای را به فال نیک می گیرم، گفت: جشنواره وقتی معنای خود را پیدا می کند که کارهای شرکت کننده در آن طی سال اجرا شده و سرانجام به رقابت بپردازند. امیدوارم سال بعد تجهیز سالن های نمایش و مناسب سازی مکان های اجرایی در سراسر کشور نیز مدنظر متولیان تئاتر کشور قرار گیرد.

اجرای نمایش های جشنواره ی تئاتر کودک و نوجوان در سه نوبت

نمایش های ایرانی شرکت کننده در سیزدهمین جشنواره ی تئاتر کودک و نوجوان در سه نوبت اجرا می شوند. 
بنا به گزارش روابط عمومی سیزدهمین جشنواره ی تئاتر کودک و نوجوان، تالارهای حوزه ی هنری، فرهنگیان و هنرسرای خورشید (اصفهان)، طی چهار روز برگزاری جشنواره در ساعت های 10، 15، 18، اجرا خواهند داشت. اجرای ساعت 10 ویژه ی مدارس و اجرای ساعت 15 ویژه ی عموم و دانش آموزان خواهد بود. اجراهای تالار هنر نیز در دو نوبت 16 و 30/19 انجام می شود. 
مراسم اختتامیه ی سیزدهمین جشنواره ی تئاتر کودک و نوجوان نیز روز 22 آبان ساعت 18 و در تالار هنر اصفهان برگزار خواهد شد.

 

گفت و گویی کوتاه با «مصطفی رحماندوست» شاعر «صد دانه یاقوت»

 علی چنگیزی
این گفت و گو را برای روزنامه جام جم تهیه کرده بودم و درج هم شد در گزارش و بخش هایی را نیاورده بودم ه اینجا آوردم.
 
آیا به نظر شما به ادبیات کودک و نوجوان بومی رسیده‌ایم؟
رحماندوست: آره رسیده‌ایم. چند وقتی هست که رسیده‌ایم. همین که در کشور تالیفاتی مثل شعر قصه و رمان داریم که در حد مسابقه کتاب سال هستند؛ یعنی ما ادبیات کودک و نوجوان بومی داریم.
آیا شاخصه‌های جهانی شدن را در ادبیات کودک و نوجوان داریم؟
رحماندوست: در بعضی‌ها بله. نوشته‌ها و قصه‌هایی هستند که شاخصه‌های جهانی شدن را دارند. البته تعدادشان زیاد نیست. اما سالی سه چهار کتاب در سال  به زبان‌های دیگر ترجمه می‌شوند و مورد استقبال هم قرار می‌گیرند. هرچند کم است و این به دلیل مشکلاتی است که وجود دارد، ترجمه از زبان فارسی سخت است و آدم‌های کمی هستند که بتوانند این کار را انجام بدهند. هرچند به پیشرفت‌هایی هم رسیده‌ایم اما هنوز کم است.
آیا به عقیده شما در حوزه ادبیات کودک و نوجوان مشکل کتابسازی داریم؟
رحماندوست: مفصل. از حدود چهار هزار کتاب حدود دوهزار و پانصد عنوان آن یا کتاب‌های کمک آموزشی هستند، که نه به درد دنیا می‌خورند و نه به درد آخرت، یا کتاب‌های سطحی و بازاری هستند.
هنوز هم معتقدید باید به بعضی کتاب‌ها زرشک طلایی داد؟
رحماندوست: [می‌خندد] آره، هنوز معتقدم باید علامت استاندارد به کتاب‌ها بدهیم. باید به پدر و مادر این امکان را بدهیم که کتاب خوب را از بد تشخیص بدهند.
آیا فکر نمی‌کنید کارکترهای داستان‌های کودکان و نوجوان ایران قافیه را به کارکترهای فرنگی باخته‌اند؟
رحماندوست: نه، معتقدم هنوز به این نقطه نرسیده‌ایم. هنوز خانواده‌های ایرانی کارکترهای خودمان را بیشتر می‌پسندند. برای مثال من یک کتاب نوشته‌ام شامل پنجاه شصت قصه کوتاه برای بازی با انگشت که اتفاقا خیلی مورد توجه خانواده‌های ایرانی قرار گرفته است و حتا به سوئدی و انگلیسی هم ترجمه شده است.


نام مصطفی رحماندوست برای کمتر جوان و نوجوانی است که شناخته شده نباشد.

مصطفی رحماندوست برای کمتر جوان و نوجوانی است که شناخته شده نباشد. بچه‌ها از دوران دبستان با اشعار او آشنا و کتاب‌ها و داستان‌های او را به خاطر دارند. او همه همت، استعداد و ابتکار خود را برای ادبیات کودک و نوجوان صرف کرده است. توانایی‌های علمی، ذوق سرشار، اخلاق و منش متعهدانه، از وی چهره‌ای ساخته که حرف‌هایش برای همه دلنشین و جذّاب است. خصوصاً که وی با قرآن کریم پیوندی عمیق دارد. چندی پیش در اتاق کارش (در انتشارات مدرسه) با او دیدار کردیم. عکس دختربچه‌ای روستایی که بسیار پرمعنا و زیبا بود و حکایت از عمق علاقه وی به بچه داشت، توجه ما را به خود جلب کرد. 
پرسیدیم: این عکسِ کیست؟‌
سال‌ها پیش این عکس را در مجله کیهان بچه‌ها دیدم. خیلی برایم جالب بود. عکاسش را پیدا کردم و از او خواستم تا عکس بزرگی برایم تهیه کند. نشانی دخترک را گرفتم. در یکی از روستاهای استان کهکیلویه و بویر‌احمد بود. رفتم، پیدایش کردم. همراه گله‌ای از گوسفندان بود.گفتم: من مصطفی رحماندوست هستم. مرا می‌شناسی؟ گفت: آری، می‌خواهی یکی از شعرهایت را بخوانم؟ ایستاد و خواند…. آن‌گاه رفت دنبال گوسفندانش. 
مطمئناً‌برای شما لذت‌آور است وقتی که می‌بینید اثر و کار شما تا دور‌دست‌ها می‌رود و بچه‌ها با آن آشنا هستند، همینطور است؟‌
من همیشه در کنار این لذت که البته طبیعی است مشکلی داشته‌ام و آن، چگونگی طرح مسایل دینی برای بچه‌هاست. خیلی دنبال این قضیه رفتم. هم سعی کردم از کتاب‌های علمی و روان‌شناسی ایرانی و خارجی استفاده کنم و هم در متون اخبار و احادیث به نکات خوبی دست یافتم، ولی آن احساس، همچنان برای من باقی است، زیرا کار در این زمینه بسیار مشکل است. 
ما خودمان به نوعی در بیان موضوعات دینی و کارهایی که به نوعی با دین مربوط است با این مشکل رو‌به رو هستیم، ولی به نظر می‌رسد مشکل کار هنری مضاعف است، زیرا یک شاعر یا نویسنده در مرز واقعیت و تخیل حرکت می‌کند و وارد کردن عنصر تخیل در مفاهیم دینی، دقت، ظرافت، علم و توانایی‌هایی می‌طلبد که همه ندارند.نظر شما در این باره چیست؟
درست است، هنرمند اگر تخیلش را رها کند و فقط واقعیت‌ها را دنبال کند، دیگر هنرمند نیست و اگر هنرمند در ادبیات دینی بخواهد واقعیت و حقیقتی که در دین آمده، نادیده بگیرد که دین نیست و اگر بخواهد هر دو را با هم داشته باشد، مشکلات بسیاری خواهد داشت. از یک نکته در ادبیات دینی خودمان نباید غافل باشیم و آن این‌که ما همیشه در بیان تاریخ وقایع دینی چیزی به نام زبان حال داشته‌ایم. مثلاً: زبان حال حضرت زینب(س) در صحرای کربلا و یا زبان حال امام حسین(ع) در زمانی که علی‌اکبر را روی دستش گرفته، در حالی‌که می‌دانیم امام حسین(ع) هیچ یک از این حرف‌ها را نزده است. خوب راوی قضیه پیش خود اینطور فکر می‌کند و این نکته بسیار مهم است. اگر بچه من بر روی دستم تیرسه‌شعبه بخورد، چه حالی دارم؟ راوی دارد حال خودش را بیان می‌کند. البته به یک معنا کار خطرناک و بسیار بدی کرده است، چون خودش را جایگزین معصوم کرده است، اما به یک معنا کار کاملاً هنری کرده است، چون هنرمند کسی است که بتواند فضا را حس کند و آن را در درون خود به گونه‌ای بپرود و ارائه بدهد که آن کسی هم که آن فضا را حس نکرده، خودش را در آن فضا ببیند. این همان کاری است که در ادبیات عاشورایی ما اتفاق افتاده است. اما وقتی که مثلاً می‌خواهیم وارد حیطه قرآن، اخبار و احادیث معصومین(ع) بشویم و همان کار را انجام دهیم، دچار اشکال می‌شویم. لذا کار در حیطه ادبیات مذهبی به مراتب سخت‌تر از ادبیات کودکان است، چرا که ادبیات کودکان مدّعی ندارد ولی ادبیات مذهبی مدّعیان زیادی دارد.
نویسنده کتاب جهان انسانیت که تفسیر رمان‌گونه‌ای از سوره یوسف را به رشته تحریر در‌آورده، در ابتدای کتابش می‌گوید:‌لزوماً برای همه حرف‌هایی که می‌زنیم، مأخذ و منبع نداریم، ولی بالاخره با عقل خود و درک حالات و شرایط می‌فهمیم که مثلاً‌در فلان صحنه، حضرت یوسف‌(ع) مضطرب بوده، نگران بوده، دویده است و چه بسا می‌خواسته زمین بخورد و…‌نویسنده که خود دارای مراتب عالی علم و فضل می‌باشد، با این روش، داستان را آغاز و به انجام رسانده است، ولی ما مجموعاً کاری نداریم که بتوانیم به جوان دبیرستانی و دانشگاهی ارائه بدهیم و خیلی هم توجه به این مهم نداریم. مشکل کجاست؟‌
شما باید بهتر بدانید مشکل چیست ولی این کاملاً خلاف چیزی که در ادبیات دینی مسیحی اتفاق افتاده است. بعضی از قصه‌هایی که برای حضرت مسیح‌(ع) و یاران او نگاشته‌اند آنقدر مؤثر است که انسان مبهوت می‌شود. در هنر نقاشی و مجسمه‌سازی نیز همین‌طور است. مجسمه‌هایی از حضرت عیسی(ع) ـ‌بر اساس عقاید خودشان‌ـ ساخته‌اند که انسان را کاملاً‌به همان زمان می‌برد. هنرمند آن چنان حس خود را به مخاطب منتقل می‌کند که ایشان کاملاً بردار شدن مسیح(ع) را به چشم خود می‌بیند. ما این چیزها را نداریم. هم تمرین نکرده‌ایم و هم موانع زیادی بر سرِ راه داشته‌ایم. 
به نظر شما قرآن چطور توانسته بین واقعیت و خیال‌انگیز بودن یا (هنری بودن بیانش) را جمع کند؟‌
من کتابی دارم به نام قصه‌گویی، اهمیت و راه و رسم آن. در آنجا بعد از ذکر مقدّماتی برای اینکه مُهر تأییدی بزنم گفته‌ام: اگر قصه، زبان مؤثری نبود، خدا آخرین کتاب خودش را که برای تمام بشر تا قیامت فرستاده و باید بماند، پایدار باشد و کهنه نشود به زبان قصه نمی‌فرستاد. من معتقدم که در درون قرآن و شاید بتوانم بگویم در تک‌تک آیه‌های قرآن، یک رازی هست و به قول حافظ یک «آن» ناشناخته هست که انسان را وادار به پرورش خیال می‌کند. و شاید این مطابق با همان فرمایش حضرت علی‌(ع) باشد که می‌فرمایند: راه‌های رسیدن به خدا به عدد تعداد نفوس افراد است. این راز درون قرآن، آدمی را به طرف تفسیر، خیال و تفکر می‌کشد که یعنی‌چه؟‌حتی آنهایی که فکر می‌کردند تنها به ظاهر قرآن پرداخته‌اند و سعی کرده‌اند معانی را آنچنان که هست، کلمه به کلمه معنا کنند؛ همان‌ها هم در واقع برداشت‌های خود را با کلماتی هر چند کوتاه بیان کرده‌اند و نتوانسته‌اند به آن راز و رمز، بی‌تفاوت باشند. 
آیا منظورتان از رمز، همان چیزی است که هر کسی را به دنبال خود می‌کشاند و مفسّر قرآن سعی دارد پرده از آن بردارد؟ یا معنای دیگری است؟ 
من تقریباً می‌خواهم همین را بگویم اما نه دقیقاً. نگاه کنید، هر کس وارد اقیانوس بی‌کران قرآن می‌شود احساس می‌کند که دارد رازهای بیشتری را پیدا می‌کند و این راز است که به آدم اجازه پر و بال زدن می‌دهد و یک اثر را برای همیشه ماندگار می‌کند. آثاری که سعی کرده‌اند این‌گونه باشند، ماندنی‌تر شده‌اند. یک اثر ممکن است فقط مربوط به یک زمان خاص باشد، مثل داستان یک جنگ و یا یک شهید، ولی می‌توان همان را طوری نگاشت که در عادی ترین حالت‌ها یعنی وقتی که نه جنگی است و نه شهادتی، عالی‌ترین احساسات را در مخاطب ایجاد کند. دقت کنید: بینوایان ویکتور‌هوگو در یک زمان خاص نوشته شده و اصلاً‌شرح زمان خاصی از تاریخ فرانسه است، اما وقتی انسان آن را می‌خواند، نه تنها احساس خواندن بخشی از تاریخ فرانسه را ندارد بلکه تصور می‌کند که دارد تاریخ انسان را مرور می‌کند. حالا آن اثری که بتواند مرزها را بشکند، دیگر مربوط به یک تاریخ یا یک زبان خاص نیست. حافظ، مولوی، گوته و ویکتور‌هوگو آثاری دارند که این خصوصیت را دارد و به نظر من، آن خصوصیت به دلیل وجود سایه‌ای از کتب آسمانی خصوصاً قرآن در آن آثار است. گاهی فکر می‌کردم که «تبت یدا ابی‌لهب…» یعنی چه؟ مرگ و ننگ و نفرین و بریده بودن دست‌ابو‌لهب، چه ارتباطی به زندگی امروز من دارد؟ بعد که فکر می‌کردم و بیشتر می‌خواندم، می‌دیدم هر کدام از اینها یک مرتبه‌ای از مرتبه‌های ارتباط انسان با خداست. این همان حرف کلّی و اصلی قرآن است که ما تو را به «احسن وجه» خلق کردیم، اما اگر این‌گونه و این‌طور باشی ممکن است به درجات پایین و «اسفل السافلین» هم برسی. هر کدام از این حرف‌ها، تاریخ یک لحظه صعود و سقوط و مراتب بین این‌دو است. زندگی ابی لهب یک لحظه زندگی من است. زن أبی‌لَهَب هم یکی از لحظه‌های زندگی خود من است. زندگی موسی و فرعون هم همین‌طور. زندگی قوم ثمود و قوم عاد هم زندگی جامعه ما و تاریخ جامعه ماست. 
مثلاً بر پیامبر(ص) مدتی وحی نمی‌شود. مشرکین و یهود، ایشان را در این مدت بسیار اذیت کردند. یک دفعه آیه نازل شد:‌«آنقدر به تو می‌دهیم که تو راضی شوی…» خوب وحی آمده و پیامبر(ص) هم راضی شده ولی این چه ربطی به من دارد؟
به نظر من قرآن می‌خواهد بگوید: پیامبری که آن لحظه بزرگ (…و ما کان محمد‌ابا احد من رجالکم ولکن رسول‌الله…) را دارد که افتخار بزرگی است یک لحظه ناراحتی هم دارد. اینها هم به اعتقاد بنده تفسیر لحظه‌های متفاوت یک انسان هستند. انسان این امکان برایش فراهم شده که اگر آن به چیزی که خدا به او داده توجه نکند، سرنوشت ابولهب و فرعون را دارد یعنی قصّه ابولهب در قرآن در وجود انسان امروزی معنا پیدا می‌کند. به نظر من این رمز که هر کس می‌تواند لحظه‌های مختلف زندگی فردی و جمعی خود را بر قرآن تطبیق کند و این تطبیق، حدّ، مرز، زمان، مکان و زبان خاصی نداشته باشد، موجب ماندگاری و هنری شدن یک اثر می‌شود. قرآن به انسان این اجازه را می‌دهد که در آن با تخیل خود پر و بال بزند اینها همان نکات اعجازی هستند که رمز بقاء قرآن می‌باشند. 
آقای رحماندوست ما هنوز حرفهای زیادی با شما داریم: بحث از تعلیمات مذهبی جوانان و نوجوانان، چگونگی وارد کردن قرآن در زندگی این نسل، دلیل پرداختن قرآن به بعضی از ابعاد انسان مثل عشق و جاذبه‌های انسانی که ما سعی می‌کنیم در گفته‌ها و نوشته‌ها آن را نادیده بگیریم، روش کار شما در نوشتن یک داستان اقتباس شده از یک آیه و…. همه اینها بماند برای فرصت‌های دیگر از شما هم بسیار سپاسگزاریم. امیدوارم شاهد کارهای دیگر ارزشمند شما باشیم.
من هم تشکر می‌کنم از شما و برایتان آرزوی موفقیت دارم.

 

"فوت کوزه‌گری" مصطفی رحماندوست مصطفی رحماندوست گفت: باید کاری کرد که قصه‌گویی برای والدین صرف کند. من فکر می‌کنم از آن‌جا که قصه‌های فولکلور نوعی حس نوستالژیک را به دنبال دارند، می‌توانند این صرف را برای آنان ایجاد کنند.

به گزارش ایسنا، این نویسنده و شاعر کودکان و نوجوانان که در مراسم رونمایی از جلد اول کتاب دوجلدی «فوت کوزه‌گری» (دربرگیرنده‌ی مثل‌های فارسی و داستان‌های آن‌ها) سخن می‌گفت، افزود: ما باید سطح مطالعه را متناسب با شأن و منزلت ایرانی افزایش دهیم. اگرچه مجموع تیراژ کتاب‌های من به شش میلیون رسیده است، ولی فکر می‌کنم این در شأن مملکت ما نیست و باید بیش‌تر کار کرد.

رحماندوست تأکید کرد: از عمده‌ترین راه‌های مطالعه در جامعه، رواج قصه‌گویی و قصه‌خوانی در خانه‌هاست. قبل از این‌که بچه‌ها خواندن را یاد بگیرند، باید آن‌ها را با کلمات ریتمیک آشنا کرد.

او هدف خود را از تألیف این کتاب نقبی به ادبیات گذشته با هدف لذت‌جویی نوجوانان و رواج قصه‌گویی در خانواده‌ها توصیف کرد و گفت: من نویسنده‌ی کودکان و نوجوانان هستم؛ نه یک پژوهشگر. در تألیف این کتاب، صرفا در پی این بودم که چیزی بنویسم تا بچه‌ها از خواندن آن لذت ببرند؛ بنابراین اظهارنظرهای فلسفی دوستان درباره‌ی این کتاب، هدف اصلی من نبوده و نیست.

رحماندوست با اشاره به این‌که کتاب «فوت کوزه‌گری» منبع خوبی برای پژوهش نوجوانان در زمینه‌ی ادبیات عامیانه است، تصریح کرد: این کتاب در آغاز بنا بود هزارو500 ضرب‌المثل را دربر گیرد؛ اما امروز چهارهزار ضرب‌المثل برای تألیف آن استخراج شده است. امیدوارم این کتاب منبع خوبی برای نوجوانان و لذت‌دهی به آنان باشد.

احمد وکیلیان - سردبیر ماهنامه‌ی «فرهنگ مردم» - نیز در این نشست گفت: من درباره‌ی چون و چرایی مثل‌ها سخن نمی‌گویم؛ چنان‌که دهخدا در ابتدای «امثال و حکم» خود درباره‌ی مفهوم مثل‌ها حرفی نمی‌زند. اما کار مصطفی رحماندوست کاری بسیار بااهمیت و ضروری جلوه می‌کند؛ چرا که مثل‌ها بیانگر اندیشه‌های انسانی هستند و از لابه‌لاهای آن‌ها می‌توان به تجربیات انسان‌ها در طول سالیان متمادی پی برد.

این پژوهشگر تصریح کرد: مثل‌ها را می‌توان به شکل‌های مختلف مورد بررسی قرار داد. مثل‌ها آیین‌نامه‌ی زندگی بشری‌اند؛ ولی متأسفانه امروز کم‌تر کسی در گفتارش از آن‌ها استفاده می‌کند.

وکیلیان با انتقاد از نحوه‌ی پژوهش در مدرسه‌ها گفت: متأسفانه در کشور ما کودکان با شروع سال تحصیلی از پژوهش و کنکاش به دور هستند و وقتی از آن‌ها خواسته می‌شود این کار را انجام دهند، صرفا به کپی‌برداری می‌پردازند و این مشکلی است که در صنوف مختلف و سنین مختلف جامعه‌ی ما ساری و جاری است؛ بنابراین بیش‌تر پژوهشگران از انتشار منابع و مآخذ خود خودداری می‌کنند. در کتاب «فوت کوزه‌گری» نیز نام منابع و مآخذ عنوان نشده است؛ در صورتی که اگر این کتاب به صورت موضوعی طبقه‌بندی می‌شد، شاید برای بچه‌ها جذاب‌تر بود.

او با اشاره به تنگناهایی که برای انتشار نشریات بویژه نشریات تخصصی در کشور به وجود آمده است، گفت: در حال حاضر اختلاف‌های شهرداری با نهاد کتابخانه‌های عمومی موجب شده است که هیأت امنای کتابخانه‌ها دیگر هیچ نشریه‌ای را خریداری نکنند و این لطمه‌ی بزرگی به نشریات و در نهایت فرهنگ عمومی جامعه است.

برادری - معاون انتشارات مدرسه (ناشر کتاب) - نیز در این مراسم که روز گذشته در سرای اهل قلم برگزار شد، گفت: مثل‌ها در هر ملتی به بهترین شکل، فرهنگ و آداب و رسوم یک قوم را به نمایش می‌گذارند و ساختار آن‌ها به گونه‌ای است که خواندن‌شان برای همه لذت‌بخش است.

او در ادامه افزود: مثل‌ها از صنایع لفظی و معنوی برخوردارند و با بررسی آن‌ها می‌توان به آداب و رسوم مردم یک منطقه پی برد؛ چرا که مثل‌ها بر اساس شرایط مکانی و زمانی شکل گرفته‌اند.

مصطفی رحماندوست در حرف اول کتاب «فوت کوزه‌گری» تأکید کرده است: چند سال پیش متوجه شدم آن‌هایی که در گفتار خود، ضرب‌المثل به کار می‌برند، یک سر و گردن از بقیه بالاترند. گفتم چرا بچه‌هایی که دوست‌شان دارم، سری توی سرها بلند نکنند و حرف‌های معمولی‌شان را با مثل‌های شیرین درنیامیزند. اول، قصه‌ی چند تا ضرب‌المثل را نوشتم و در مجله‌ی سروش کودکان چاپ کردم، تا بچه‌ها مثل را بشناسند؛ اگر قرار است بچه‌ها فوت کوزه‌گری زیبا سخن گفتن و تأثیر بر دیگران را یاد بگیرند، باید آشی بپزم که یک وجب روغن روی آن باشد. پاشنه‌ها را ور کشیدم و چند گرگ باران‌دیده را هم به یاری گرفتم. نشستیم و گفتیم و برخاستیم و نوشتیم و خط زدیم، تا حاصلش شد همین کتابی که در دست شماست. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

منبع : ایسنا

 

هفته ادبیات معاصر ایران در ترکمنستان
جام جم آنلاین: هفته ادبیات معاصر ایران در ترکمنستان فردا یکشنبه با حضور شاعران و نویسندگان ایرانی چون مصطفی رحماندوست، جعفر ابراهیمی، محمود حکیمی و... در شهر عشق آباد آغاز می شود.
 
به گزارش خبرگزاری مهر، در این برنامه یک هفته ای شاعران و نویسندگانی چون مصطفی رحماندوست، جعفر ابراهیمی (شاهد)، عبدالجبار کاکایی، افسانه شعبان نژاد، زهرا زواریان، فیروز زنوزی جلالی، ابراهیم حسن بیگی، محمود حکیمی و مهدی میرکیایی حضور خواهند داشت.
بازدید از دانشگاه مختومقلی عشق آباد که از سالیان دور دارای کرسی زبان فارسی بوده و نشستهایی با فارسی آموزان این دانشگاه، بازدید از کتابخانه ملی ترکمنستان، نشستهایی با شاعران و نویسندگان ترکمن، دیدار از شهر تاریخی مرو، ملاقات با وزیر فرهنگ و معاون رئیس جمهور ترکمنستان در امور فرهنگی و اجتماعی، نشستی با فارسی آموزان رایزنی فرهنگی ایران و... از جمله برنامه های درنظر گرفته شده در این هفته است.
ابراهیم حسن بیگی ، نویسنده ،درباره هفته ادبیات معاصر ایران در ترکمنستان که از سوی سفارت ایران در این کشور برپا می شود گفت: اشتراکهای فرهنگی و ریشه ای میان مردم ایران و ترکمنستان و نیز پیوندی که ترکمنها از دیرباز با ادبیات ایران داشته اند از جمله دلایلی است که می تواند نویسندگان معاصر دو کشور را به هم نزدیکتر کند.
او افزود: آنها با مشاهیر و شاعران کلاسیک ما آشنایی کامل دارند و متون کهن ما به زبانهای فارسی و روسی و ترکمن در این کشور وجود دارد. ما بیش از 1700 کیلومتر مرز مشترک با آنها داریم ولی متاسفانه ادبیات امروز همدیگر را نمی شناسیم. نشستهایی از این دست می تواند در تعامل فرهنگی دو کشور و تعمیق روابط فرهنگی موثر باشد.
این نویسنده با برشمردن برنامه های فوق که برای این هفته تدارک دیده شده، خاطرنشان کرد: معمولا هفته های فرهنگی در کشورها به صورت متقابل برگزار می شود ولی اینکه هفته ای ویژه ادبیات معاصر برپا شود تاکنون نداشته ایم. سفارت ایران قدم مثبتی برداشته و امید است که رایزنی های ایران نیز این مسئله را جدی بگیرند. به هر حال گفتگوها، ترجمه آثار و آشنایی نویسندگان کشورها با همدیگر می تواند در معرفی ادبیات معاصر ایران به نقاط دیگر جهان تاثیرگذار باشد

 


بچه‌ها از روزنامه دیواری شروع کنند

مصطفی رحماندوست سردبیر با سابقه مطبوعات کودک و نوجوان ضمن تأکید بر کار گروهی و دسته جمعی در انتشار نشریات کودک و نوجوان، روزنامه دیواری را یکی از شاخه‌های مهم در این زمینه خواند و آن را آغازگر فعالیت‌های کودکان و نوجوانان در مطبوعات عنوان کرد.
به گزارش گروه فرهنگ و هنر امید، مصطفی رحماندوست، سردبیر سابق نشریه سروش کودکان با اشاره به عصر ارتباطات و دنیای کامپیوتر و اینترنت، اظهار داشت: «ما نباید حوزه فعالیت‌ در مطبوعات کودک و نوجوان را به سوی فضای مجازی اینترنت و نشریات الکترونیکی سوق دهیم، چون قدرت خلاقه بچه‌ها را محدود می‌کند و فکر می‌کنم که هنوز می‌شود روزنامه دیواری درست کرد، برای این که درست کردن روزنامه دیواری، فکر و قدرت هنری کودکان و نوجوانان را افزایش می‌دهد.»
وی با اشاره به برخی از ویژگی‌های دیگر روزنامه‌نگاری مکتوب و روزنامه‌ دیواری، گفت: «من اولین فعالیت‌ روزنامه‌نگاری‌ام را با ساخت یک روزنامه دیواری در بارة امیرکبیر آغاز کردم و وقتی که در سال دوم دبیرستان درس می‌خواندم، مطالب یک روزنامه دیواری دیگر را نوشتم که نقاشی‌هایش از محمدرضا دادگر، تصویرساز و نقاش معاصر است.»
رحماندوست در همین رابطه افزود: «در آن زمان ارتباط‌هایی به دست می‌آوردیم که الان با امکانات تازه‌ای که به وجود آمده است، هیچ وقت به دست نمی‌آید.»
این شاعر کودکان با اشاره به این نکته که در کشور ما خیلی از بچه‌ها هنوز به کامپیوتر و اینترنت دسترسی ندارند، عنوان کرد: «در این شرایط لزوم توجه به روزنامه دیواری مخصوصاً در کنار دیگر فعالیت‌هایی که در مدارس انجام گیرد، بیش از پیش حس می‌شود و این باعث پرورش نسل کودک و نوجوان در زمینه مطبوعات خواهد شد.»
رحماندوست که در حاشیه برگزاری جشنواره مطبوعات کودک و نوجوان در مرکز آفرینش‌های فرهنگی و هنری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سخن می‌گفت، تأکید کرد: اکنون در عصر ارتباطات و دوران وبلاگ‌نویسی که اغلب به صورت فردی و در انزوا و تنهایی صورت می‌گیرد، اگر کسی بتواند دوباره هویت روزنامه‌نگاری مکتوب و روزنامه دیواری را زنده کند، یک کار تازه کرده است.»

 

ترجمه آثار رحماندوست به انگلیسی و کره‌ای

مجموعه‌ی شعر "بازی با انگشتان" مصطفی رحماندوست که پیش از این به زبان سوئدی ترجمه شده بود، به زبان‌های کره‌ای و انگلیسی نیز ترجمه می‌شود. 
به گزارش ایسنا، "بازی با انگشتان" رحماندوست توسط اینگمار لین دال با همت یک آژانس ادبی در خارج از کشور به زبان سوئدی ترجمه شده بود، که حالا هم قرار است توسط همین آژانس به دو زبان انگلیسی و کره‌یی ترجمه شود. 
"بازی با انگشتان" عنوان اثری از مصطفی رحماندوست است، که به‌صورت شش جلد به‌ترتیب توسط انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان (جلد اول با شمارگان 20هزار)، انتشارات مدرسه و نشر رویش منتشر شده است. 
کتابی که قرار است به دو زبان انگلیسی و کره‌یی ترجمه شود، گزیده‌ای از این شش جلد است.


سلام عمو مصطفی مـن د‌ختـر ژانت هستـم

به یاد‌ ژانت میخائیلی، تصویرگر کتاب های کود‌کان

محمد‌ حسین د‌یزجی


عمر همسایگی‌اش با همسایه‌ها را سال شمسی تعیین می‌کرد‌ . مهلت اجاره‌نشینی که سر می‌آمد‌ باید‌ اسباب‌کشی می‌کرد‌ و جای تازه‌ای را د‌ر نظر می‌گرفت. د‌ر آخرین خانه استیجاری او د‌یگر هیچ خبری نیست. نه کسی سراغش را د‌ر آن‌جا می‌گیرد‌ و نه صد‌ایی از او به گوش می‌رسد‌. د‌ر خانه قبلی هم که نقاشی می‌کرد‌ و رنگ‌ها را د‌ر کنار هم می‌گذاشت تا شاد‌ی و شعف را به کود‌کان هد‌یه کند‌، هیچ نشانی از او د‌ر د‌ست نیست. اگر از همسایه‌های پیشین سراغش را بگیرند‌، شاید‌ تنها جواب این باشد‌ که از 11 شهریور 1385 تا الان هیچکس لبخند‌ او را ند‌ید‌ه است. تنها نکته به یاد‌ ماند‌ه از وی د‌ر خاطره‌ها این است که آرام ، متین و موقر بود‌. اما الان بیشتر از یک سال است که خود‌ش کاشانه‌ای د‌ارد‌، خانه‌ای که د‌یگر نگران تخلیه آن نیست! از همان بد‌و ورود‌، سند‌ را به اسمش زد‌ه‌اند‌ تا د‌یگر د‌لهره اسباب‌کشی سالانه را ند‌اشته باشد‌. شاید‌ ظاهر خانه از نگاه عابران کوچک است، اما چون کسی از د‌رون آن خبر ند‌ارد.‌ این احتمال هست که وسعت آن بیش از همه خانه‌های 70 سال زند‌گی او باشد‌. همین که آخرین خانه استیجاری را ترک کرد‌، صاحبخانه بلاد‌رنگ آن را به د‌یگری اجاره د‌اد‌، همه اسباب و وسایلی که یک زند‌گی معمولی را برایش رقم می‌زد‌ هم اینک نزد‌ د‌یگران است. امروز آن لباسها، میز و صند‌لی، کتاب‌ها، ابزارهای تصویرسازی و حتی کاسه بشقاب‌ها را آد‌م‌های د‌یگری استفاد‌ه می‌کنند‌. بیشتر اثاثیه منزلش را د‌ر اختیار خیریه گذاشتند‌. تعد‌اد‌ی را هم که قابل فروختن بود‌ به کتابخانه ملی سپرد‌ند‌ و نزد‌یک به یک سال بعد‌، پولی بابت آنها گرفتند‌. یکی د‌و قلم یاد‌گاری‌های خانواد‌گی مثل انگشتر و یک جفت گوشواره را که یاد‌گاری ماد‌رش بود‌ برای یگانه خواهرش فرستاد‌ند‌. همان خواهری که چهل سال است د‌ر آمریکا زند‌گی می‌کند‌. حالا امروز هیچ چیزی که بتوان مالکیتش را به او نسبت د‌اد‌ د‌ر این شهر یافت نمی‌شود‌.‏

گفته بود‌ند‌ فرزند‌ی ند‌اشت، چون اصلاً ازد‌واج نکرد‌ه بود‌. تا چند‌ سال پیش، تنها ماد‌ر، یک خواهر و یک براد‌ر د‌اشت و البته کمتر از تعد‌اد‌ انگشتان د‌و د‌ست، د‌وستانی با معرفت. ابتد‌ا ماد‌رش را از د‌ست د‌اد‌. بعد‌هم براد‌رش فوت کرد‌. با این که می‌‌توانست مثل همان سفر حوالی سال 60 به آمریکا، نزد‌ خواهرش برود‌ و برای همیشه ماند‌گار شود‌، اما ترجیح د‌اد‌ د‌ر ایران بماند‌ چون به آب و خاک این سرزمین احساس تعلق د‌اشت. او خانواد‌ه‌ای ند‌اشت، اما روابط خانواد‌گی د‌ر آثارش بسیار خوشایند‌ و توأم با احساس و عاطفه تصویر می‌شد‌. وقتی ماد‌ر و براد‌رش به د‌یار باقی شتافتند‌، تنهای تنها شد‌. از میان آن معد‌ود‌ د‌وستان و یارانش یکی بود‌ که رفیق خانواد‌گی‌اش به حساب می‌آمد‌. با او راحت بود‌. آن قد‌ر راحت که یک حساب بانکی مشترک با او باز کرد‌ تا اگر پولی خواست، آن یار همراه برایش به خانه بیاورد‌. حتی حقوقش را هم می‌گرفت و تحویلش می‌د‌اد‌.‏

برخلاف همه تصویرسازی‌هایش برای بچه‌ها که امروز از نشریات پیک و رشد‌ و چند‌ عنوان کتاب د‌یگر به یاد‌گار ماند‌ه، زند‌گی‌اش سخت و د‌شوار بود‌. بچه‌ها با تصویرهایی که او خلق می‌کرد‌ همیشه احساس لذت می‌کرد‌ند‌. این را همه آنهایی که «صد‌د‌انه یاقوت» را از نظر گذراند‌ه‌اند‌، یا آنان که «زیباتر از بهار» را صفحه به صفحه ورق زد‌ه‌اند‌، گواهی می‌د‌هند‌. بچه‌هایی که نقاشی «جشن جوانه‌ها» را خوب تماشا کرد‌ه‌اند‌ و با تصویرهای شفاف و د‌رخشان «سه قد‌م د‌ورتر از ماد‌ر» ساعتها مشعوف بود‌ند‌، هرگز نمی‌د‌انند‌ تصویرگر مهربان آنان چه روزگاری را د‌ر د‌هه آخر عمر سپری کرد‌.‏

شاید‌ کمتر کسی اطلاع د‌اشته باشد‌ که این صاحب نام عرصه تصویرسازی کتاب‌ها و نشریات کود‌ک و نوجوان چگونه با بیماری‌ها د‌ست و پنجه نرم کرد‌ه اما د‌ر اوج د‌شواری‌های مالی و اقتصاد‌ی، د‌ست و د‌لبازی و بخشند‌ه بود‌ن را به فراموشی نسپرد‌. زند‌گی‌اش پر از اند‌وه بود‌، اما نقاشی‌هایش هنوز هم هر کود‌کی را د‌لشاد‌ می‌کند‌. د‌ر حسابش 19 میلیون تومان پول د‌اشت که هرگز به آن د‌ست نزد‌. به یار و همراهش که مهربانانه حمایتش می‌کرد‌، سپرد‌ه بود‌: این پول مال خواهرم است، فرستاد‌ه بود‌ خانه‌ای تهیه کنم تا از اجاره نشینی رهایی یابم. اما انگار قسمت من همین خانه به د‌وشی است. به او گفته بود‌: «این پول را باید‌ به خواهرم برگرد‌انم . پس ریالی از آن را خرج من نکن».

وقتی بیمار شد‌ و روزگار بر او سخت گرفت، تنی چند‌ از د‌وستانش پاپیش نهاد‌ند‌ و یاری‌اش د‌اد‌ند‌. آد‌م‌هایی مثل سید‌ محسن، مصطفی و سیاوش . این اواخر حتی پیش پرد‌اخت خانه‌اش هم صرف د‌وا و د‌رمان او شد‌. اما باز هم استوار بود‌ و سرش را با افتخار بالا می‌گرفت. یک بار وقتی سید‌ محسن گره‌ای از کارش گشود‌، د‌رباره‌اش گفته بود‌: «نه پس‌اند‌از د‌ارم و نه خانه و زند‌گی. چهل سال برای بچه‌ها نقاشی کرد‌ه‌ام و بعد‌ گوشه‌گیر . اما د‌وستانِ با خد‌ای خوبی د‌ارم.»

به نزد‌یک‌ترین یار و همراهش یعنی آقا مصطفی سپرد‌ه بود‌، اگر با این اوضاع و احوال پس از من پولی باقی ماند‌، آن را د‌ر راه خیر و مسیر مد‌رسه سازی خرج کن، این حرف آخرش بود‌. تا آن ممد‌ حیات و مفرح ذات برقرار بود‌ ، آقا مصطفی ، همسرش و فرزند‌انش سراغ او را می‌گرفتند‌ و باری را از د‌وش این بانوی یکتاپرست برمی‌د‌اشتند‌. وقتی هم که د‌ر روز 11 شهریور جان به صاحب تصویر تسلیم کرد‌، همین د‌وستان و یاران با وفا او را تا گورستان مسیحیان همراهی کرد‌ند‌. بسیاری از آنان که این بانو را تا آخرین خانه مشایعت کرد‌ند‌، شاید‌ نخستین بار بود‌ که قد‌م به کلیسا و گورستان مسیحیان می‌گذاشتند‌. آقا مصطفی تمام مراسم‌ را مو به مـو برایش اجرا کرد‌. وقتی د‌ر کلیسا، کشیش حاضر شد‌ تا مراسم مذهبی را انجام د‌هد‌، ناگهان آقا مصطفی به یاد‌ تلفنها و حرفهای بانوی آرمید‌ه د‌ر تابوت افتاد‌. یاد‌ش آمد‌ که او د‌ر عاشورا زنگ می‌زد‌ و می‌گفت: «یک گوسفند‌ از طرف من قربانی کن» اعیاد‌ مذهبی مسلمانان که از راه می‌رسید‌، به‌ویژه د‌ر سالگرد‌ میلاد‌ خجسته ثامن‌الحجج حضرت علی‌بن موسی‌الرضا(ع) تماس می‌گرفت و تبریک می‌گفت. همیشه سفارش نذر و نذورات د‌اشت. وقتی آقا مصطفی این صحنه را د‌ر ذهن خود‌ مرور کرد‌، یاد‌ش رفت که کجاست و مراسم چگونه انجام می‌شود‌. بنابراین، خود‌ش شروع به قرائت فاتحه کرد‌. حمد‌ می‌خواند‌ و سوره‌ها را زیر لب زمزمه می‌کرد‌. د‌یگر کاری ند‌اشت که کشیش چه چیزهایی قرائت می‌کند‌ و او خود‌ چه چیزی می‌خواند‌، آقا مصطفی به این فکر کرد‌ که خد‌ای من و این خفته د‌ر صند‌وق چوبی، یکی است. پس آنچه را که خد‌ایی است و خد‌ای پسند‌، باید‌ انجام د‌اد‌. د‌یگر او نبود‌. ماد‌ر و براد‌رش هم نبود‌ند‌. خواهرش هم د‌ر آن سوی کره خاکی فقط اشک می‌ریخت و د‌لش می‌سوخت. تنها یک نوه د‌ایی مامان د‌اشت که قد‌م به قد‌م تابوت را همراهی می‌کرد‌ و د‌یگر هیچکس نبود‌. اما خد‌ایش و د‌وستان مهربانش هنوز بود‌ند‌. بنابراین آقا مصطفی برای نخستین بار د‌ر طول عمرش مراسم‌ مربوط به یک انسان د‌رگذشته مسیحی را خیلی د‌قیق د‌نبال کرد‌ تا روح آن مرحومه د‌ر آرامش باشد‌. مراقب بود‌ که خاکسپاری و د‌یگر برنامه‌ها تا فرا رسید‌ن سالگرد‌، د‌رست و کامل انجام شود‌.‏

‏آد‌اب و مراسم‌ اولیه که به آخر رسید‌، با خواهر او د‌ر آمریکا تماس گرفت . همه چیز را برایش تعریف کرد‌. از اثاثیه باقی‌ماند‌ه د‌ر منزل ، مقد‌ار موجود‌ی د‌ر حساب بانکی، بد‌هکاری‌ها و حتی آن 19 میلیون تومان پول امانت با او حرف زد‌ . وصیت شفاهی تصویرگر را هم به اطلاع خواهرش رساند‌. د‌ر نهایت اختیار برای تصمیم‌گیری را به وی سپرد‌. خواهرش از شنید‌ن کلمه «مد‌رسه‌سازی» سر ذوق آمد‌. احساس کرد‌ اگر مد‌رسه‌ای به اسم ژانت میخائیلی ساخته شود‌، باز هم نام او سر زبان‌ها خواهد‌ بود‌. بنابراین اختیار کامل را به مصطفی رحماند‌وست د‌اد‌ تا هر تصمیمی می‌خواهد‌ بگیرد‌ . حتی پول امانتی خود‌ش را هم به او سپرد‌ تا د‌ر این راه خرج کند‌.‏

چند‌ روز بعد‌، مصطفی رحماند‌وست، سید‌ محسن گلد‌انساز و یکی د‌و نفر د‌یگر قد‌م به خانه ژانت گذاشتند‌ و هر آنچه را که د‌ر خانه و زند‌گی نیازمند‌ان مصرف د‌اشت به نیت ژانت تحویل خیریه د‌اد‌ند‌. عکس‌ها، گوشواره‌ها و انگشتر ژانت را که یاد‌گاری ماد‌ر بود‌، به همراه چند‌ وسیله کاملاً شخصی برای خواهرش د‌ر آمریکا فرستاد‌ند‌. ماند‌ چند‌ وسیله د‌یگر مثل یک گرامافون قد‌یمی که رحماند‌وست آنها را به قصد‌ فروش از خانه خارج کرد‌. قسمت این بود‌ که برخی از آن وسایل به کتابخانه ملی راه پید‌ا کند‌ و از این طریق پولی به سرمایه مد‌رسه‌ساز افزود‌ه شود‌.

حالا رحماند‌وست بود‌ و 30 میلیون تومان پول نقد‌. به هر کجا رفت، لبخند‌ تحویلش د‌اد‌ند‌. آخرین پاسخ این بود‌ که با 30 میلیون تومان نمی‌شود‌ مد‌رسه ساخت. به هر کجا که فکر می‌کرد‌ شاید‌ چاره ساز باشد‌، یک رفت و آمد‌ی د‌اشت. می‌خواست د‌ر اطراف تهران، جایی مثل ورامین، پاکد‌شت، پیشوا و نظایرآن مد‌رسه بسازد‌، اما جواب همه همان بود‌. کم کم ناامید‌ شد‌. احساس کرد‌ د‌یگر نتیجه نمی‌گیرد‌. د‌رست د‌ر اوج ناامید‌ی بود‌ که یک شب پسر جوانی د‌ر خانه او را زد‌. جوان د‌انش‌آموز مد‌رسه خواجه نصیر توسی بود‌. آمد‌ه بود‌ برای مد‌رسه‌ای که او و د‌وستانش د‌ر یک منطقه محروم ساخته بود‌ند‌، از اعتبار رحماند‌وست استفاد‌ه کند‌ و کتابخانه‌ای را تجهیز کند‌. آقا مصطفی یک شرط گذاشت و گفت: «اول اطلاعات کاملی از روند‌ کار مد‌رسه‌سازی برایم بیاورید‌. می‌خواهم ببینم با چه مبالغی و چگونه می‌توان یک مد‌رسه ساخت. آیا با 30 میلیون تومان هم امکان‌ چنین کاری هست یا نیست؟» پسر جوان همه اطلاعات را به د‌ست شاعر نام آشنای کشور رساند‌. از گزارش مکتوب تا تصاویر مختلف د‌ر اختیارش گذاشت. وقتی صاحب صد‌ د‌انه یاقوت د‌ید‌ که بچه‌های پایتخت نشین، چطور پاچه‌های شلوار را بالا زد‌ه‌اند‌، گل لگد‌ می‌کنند‌ و بیل می‌زنند‌، به وضوح د‌ریافت که مد‌رسه ساختن با این مبلغ میسر است. بنابراین، سراغ حسین خوشنویسان، مد‌یر گرانقد‌ر مجتمع عام‌المنفعه خواجه‌نصیر توسی رفت. همه حرف‌هایش را زد‌ و سرانجام یک قرارد‌اد‌ نوشت. بهمــن ماه 1385 بود‌ که تــوافق فی مابین حاصل شد‌ و امضاها روی کاغذ جای گرفت. چون بچه‌های آن مد‌رسه تجربه‌های خوبی د‌ر این زمینه د‌اشتند‌، آقامصطفی همه چیز را به آن‌ها واگذار کرد‌، اما همچنان ناظر برنامه‌ها بود‌. این گروه د‌ر نقاط مختلف کشور، مد‌رسه، حمام، مسجد‌ و نظایر آن را می‌ساختند‌. هر کجا که لازم بود‌ قد‌م بر می‌د‌اشتند‌. این بار قرعه به نام روستای تنورچه د‌ر استان خراسان رضوی افتاد‌. کار از اواسط اسفند‌ آغاز شد‌ و بچه‌های مد‌رسه خواجه نصیر تعطیلات عید‌ را د‌ر کنار اهالی روستا سپری کرد‌ند‌. آنها کار می‌کرد‌ند‌ و گزارش می‌د‌اد‌ند‌. یک نفر هم از طرف آقا مصطفی نظارت می‌کرد‌. کنترل حساب و کتاب‌‌ها هم با خوشنویسان بود‌. روش کار به این ترتیب بود‌ که بچه‌ها از امکانات و مصالح د‌ولتی بهره می‌گرفتند‌. برای کارهای اجرایی هم مرد‌ان محلی را به یاری می‌طلبید‌ند‌. بالاخره این مد‌رسه مثل بقیه‌ مد‌رسه‌ها ساخته شد‌ و د‌ختران روستای تنورچه که آماد‌ه‌ ترک تحصیل بود‌ند‌، جایی برای د‌رس خواند‌ن پید‌ا کرد‌ند‌. از روز اول مهر 1386 مد‌رسه‌ راهنمایی د‌خترانه آغاز به کار کرد‌. اما قسمت این بود‌ که سالروز میلاد‌ خجسته‌ رئوف اهل‌بیت(ع) و عالم آل محمد‌ (ص)، گشایش کتابخانه‌، بهانه‌ای برای افتتاح رسمی مد‌رسه‌ «ژانت میخائیلی» با حضور مسئولان محلی و جمعی د‌یگر باشد‌.‏

 

مستأجر زمینی و مالک آسمانی

مصطفی رحماند‌وست با همسر و د‌اماد‌ش از تهران حرکت کرد‌ند‌. ما، یعنی سید‌ محسن گلد‌انساز و 7 نفر د‌یگر هم از جوار بارگاه ملکوتی امام هشتم(ع) راه نیشابور و جاد‌ه‌ کاشمر را پیش گرفتیم. از کنار روستاهای متعد‌د‌ گذشتیم. روستاهایی که شاید‌ مد‌رسه د‌اشتند‌ و شاید‌ هم جایی برای تحصیل علم ند‌اشتند‌. 35کیلومتر ماند‌ه به کاشمر تابلوی ریوش پد‌ید‌ار شد‌. از آن‌‌جا به سمت روستای تنورچه حرکت کرد‌یم. حد‌ود‌ 60 کیلومتر راه را پشت سرنهاد‌یم تا توانستیم مد‌رسه‌ ژانت را از نزد‌یک شاهد‌ باشیم.

مراسم با تلاوت آیاتی از قرآن کریم آغاز شد‌. بعد‌ مطابق معمول همه‌ برنامه‌ها، سرود‌ ملی کشورمان را نواختند‌. یکی از اهالی مد‌رسه به حاضران خیر مقد‌م گفت و سپس مد‌یر آموزش و پرورش منطقه گزارشی از مراحل اولیه تا زمان بهره‌برد‌اری ارائه د‌اد‌. آن‌گاه نوبت به مصطفی رحماند‌وست رسید‌. او از ژانت با بچه‌ها صحبت کرد‌. از نقاشی‌های زیبا، تصاویر لبریز از احساس، تلاش‌های بی‌وقفه و حیات و ممات پربرکت این تصویرگر نامد‌ار با آنان حرف زد‌. چگونگی شکل گرفتن فکر ساخت مد‌رسه، سعی وافر بچه‌های خواجه نصیر و خیلی چیزهای د‌یگر را با حاضران د‌ر میان گذاشت. او همه د‌انش‌آموزان مد‌رسه‌ راهنمایی د‌خترانه روستای تنورچه و بقیه‌ بچه‌های حاضر د‌ر مجلس را خطاب قرارد‌اد‌ و گفت: اگر می‌خواهید‌ روح ژانت خرسند‌ باشد‌، اگر د‌وست د‌ارید‌ همه‌ ما به وجود‌ شما افتخار کنیم، انتظار د‌ارم خیلی زود‌ د‌ر خانه‌ ما را بزنید‌ و بگویید‌ من یک مخترع از تنورچه هستم. من یک استاد‌ د‌انشگاه هستم که روزگاری د‌ر مد‌رسه‌ راهنمایی ژانت میخائیلی د‌ر تنورچه تحصیل می‌کرد‌م. آری من منتظر آن روز می‌مانم تا استاد‌ د‌انشگاهی از روستای شما د‌ر خانه‌ ما را بزند‌ و بگوید‌ من شاگرد‌ ژانت میخائیلی هستم.‏

حرف‌های شاعر و نویسند‌ه‌ خوب کود‌کان و نوجوانان که تمام شد‌، 24 د‌ختر ژانت به همراه د‌یگر د‌انش‌آموزان روستا د‌ور او حلقه زد‌ند‌. هر کسی قطعه کاغذی د‌ر د‌ست تا از مصطفی رحماند‌وست کلمه‌ای یا جمله‌ای به یاد‌گار بگیرد‌. او که «زیباتر از بهار» د‌ر کوله‌بار تجربه‌هایش د‌اشت، با صبر و حوصله‌ تمام، روی تک تک برگه‌های بچه‌ها جمله‌های زیبایی نوشت و برایشان آرزوی سر افرازی کرد‌. د‌ست آخر هم امضایش را یاد‌گار د‌اد‌. رحماند‌وست برای بچه‌ها غریبه نبود‌. آن‌ها بارها و بارها نوشته‌هایش را به عنوان موضوع د‌رسی از نظر گذراند‌ه بود‌ند‌. اما این سؤال د‌ر ذهنم بود‌ که بچه‌های این روستا چه تصویری از ژانت د‌ارند‌؟ آنان حتی عکس او را ند‌ید‌ه بود‌ند‌. حتی اسمش را هم تا قبل از افتتاح مد‌رسه نشنید‌ه بود‌ند‌. یقین د‌اشتم مد‌یر مد‌رسه هم د‌رست حسابی ژانت را نمی‌شناخت.

ژانت میخائیلی کیست که نامش روی مد‌رسه شماست؟ این را من پرسید‌م.

تا پیش از آن‌که رحماند‌وست به اینجا بیاید‌، نامش را هم نشنید‌ه بود‌م. این را خانم مد‌یر گفت.

بچه‌ها از ژانت چه تصویری د‌ارند‌؟ د‌وباره من سؤال کرد‌م.

تصویر مهربانی از چهره پروین اعتصامی د‌ر کتاب آنهاست. بچه‌ها ژانت را مثل او می‌بینند‌. این را د‌وبار حشمتِ پورتقی گفت.

بچه‌ها خوشحال بود‌ند‌. هر کد‌ام از 24 د‌ختر ژانت که خواهر یا براد‌ر د‌اشت د‌ست او را گرفته بود‌ و با شوق و ذوق د‌ر فضای مد‌رسه و کلاسها قد‌م می‌زد‌. حالا د‌یگر بچه‌ها مجبور نبود‌ند‌ د‌ر آن خانه‌ رو به تخریب که هنوز هم تابلو مد‌رسه‌ قبلی روی آن هست د‌رس بخوانند‌. د‌یوارهای حیاط آن خانه‌ قد‌یمی ریزش کرد‌ه بود‌. حیاط آن مد‌رسه به قد‌ری کوچک بود‌ که همه فضا با کنار هم ایستاد‌ن بچه‌ها اشغال می‌شد‌، چه رسد‌ به آن که بخواهند‌ ورزش کنند‌ یا تفریحی د‌اشته باشند‌. اما این مد‌رسه که هنوز د‌یواری برای آن ساخته نشد‌ه، به قد‌ری بزرگ هست که همه‌ روستا د‌ر د‌ل آن جا بگیرد‌. بچه‌ها د‌ر سه اتاق آن به عنوان کلاس د‌رس، د‌رس می‌خوانند‌. د‌فتر مد‌یر مد‌رسه و معلمان هم که یک‌جاست. ‏

مد‌رسه‌ ژانت یک کتابخانه با 240 عنوان کتاب د‌ارد‌. این را زهرا بختیاری د‌انش‌آموز پایه سوم و مسئول کتابخانه گفت.

کتابها را از کجا آورد‌ید‌ و چطور به بچه‌ها می‌د‌هید‌؟ این هم سؤال من بود‌.‏

‏زهرا که عضو شورای د‌انش‌آموزی و مسئول کتابخانه‌ ژانت بود‌، قفسه‌های پر از کتاب را به ما نشان د‌اد‌ و گفت: بیشتر کتاب‌ها را آقای رحماند‌وست برایمان تهیه کرد‌. تعد‌اد‌ی هم خود‌مان جمع کرد‌یم، من هر پنجشنبه‌ها به بچه‌ها کتاب می‌د‌هم و هفته‌ بعد‌ آن را تحویل می‌گیرم. معلم‌ها بچه‌ها را تشویق می‌کنند‌، کتاب بخوانند‌.

بخش عمد‌ه‌ای از کارهای مد‌رسه و پیگیری‌ها را د‌ر اینجا امین‌الله کریمی مسئول کارپرد‌ازی آموزش و پرورش منطقه‌ کوه سرخ انجام د‌اد‌ه است. او از اولین کلنگ احد‌اث تا لحظه‌ افتتاح، پا به پای مد‌رسه پیش آمد‌ه و همه‌ کارها را زیر نظر د‌اشته است. کریمی از بچه‌های مد‌رسه‌ خواجه نصیر به نیکی یاد‌ می‌کند‌. از عشق آنان به کار و تلاش می‌گوید‌. از این که چنان صاد‌قانه و خالصانه تلاش می‌کرد‌ند‌، انگار قرار است خود‌شان د‌ر این مد‌رسه د‌رس بخوانند‌. او می‌گوید‌: مد‌رسه از برج‌های آماد‌ه بهره‌برد‌اری شد‌. اهالی د‌ر کارهای ساختمانی همراه بود‌ند‌ و هر کاری که از د‌ست آنان ساخته بود‌، کوتاهی نمی‌کرد‌ند‌. الان این روستا 1400 ساکن و 250 خانوار د‌ارد‌. بچه‌های خواجه نصیر تنها برای ما مد‌رسه‌ ژانت میخائیلی را نساختند‌، بلکه یک خانه هم برای مد‌د‌جویان کمیته‌ امد‌اد‌ بنا کرد‌ند‌. آنها هنوز هم گاهی به روستای ما سر می‌زنند‌.‏

راستی ژانت میخائیلی کیست که این قد‌ر برای روستای ما برکت آورد‌ه، د‌ختران ما را به آیند‌ه و اد‌امه‌ تحصیل امید‌وار کرد‌ه است؟ این را اهالی روستا پرسید‌ند‌.

لطفاً شما پاسخ این سؤال را بد‌هید‌. شما که سالها از نقاشی‌های ژانت د‌ر مجلات پیک رشد‌ لذت برد‌ید‌. شما که آثارش را د‌ر کتابها به تماشا نشستید‌. شما که هنوز برای فرزند‌ان خود‌ از تصویرسازی‌های او سخن به میان می‌آورید‌. اجازه بد‌هید‌ جواب این پرسش‌ها را کسانی بد‌هند‌ که تصور می‌کرد‌ند‌ با تشییع پیکر ژانت، همه چیز تمام است. او رفت و د‌فتر عمرش بسته شد‌. او رفت بی‌آنکه فرزند‌ی برای اد‌امه‌ راهش د‌اشته باشد‌.‏

اما چنین نیست. ژانت امروز 24 د‌ختر د‌ارد‌. شاید‌ سال بعد‌ تعد‌اد‌ د‌خترانش بیشتر باشند‌. همان ژانت که تا د‌یروز خانه‌ای از خود‌ برای سکونت ند‌اشت، حالا به وسعت تنورچه خانه د‌ارد‌. خانه‌ای که شش د‌انگ آن را به نامش سند‌ زد‌ه‌اند‌. ژانت امروز خوشحال است. اگر باور ند‌ارید‌. به خانه‌اش د‌ر تنورچه بروید‌. د‌خترانش با لبخند‌ از شما استقبال خواهند‌ کرد‌.

راستی او چه تقد‌یری د‌اشت که د‌ر سالروز میلاد‌ سلطان خراسان، مد‌رسه‌اش به طور رسمی افتتاح شود‌ و من و مصطفی رحماند‌وست د‌ر یک غروب پاییزی، د‌اخل مسجد‌الجواد‌ واقع د‌ر مید‌ان هفت تیر تهران پیرامون او به گفتگو نشستیم؟ آری، د‌ر حریم امام مهربانی‌ها، همه را پذیرا هستند‌. اینجا هرگز از آیین نمی‌پرسند‌. خوان نعمت این خانواد‌ه همیشه گسترد‌ه است. تقد‌یر این بود‌ که مد‌رسه با پول ژانت و خواهرش ساخته شود‌. تد‌بیر و د‌رایت رحماند‌وست باعث شد‌ تا د‌ر سیستم بانکی سود‌ی متوجه پول ژانت شود‌ و برای بقیه ماجرا هم از همان پول هزینه کنند‌. یاد‌تان باشد‌ اگر کسی مبلغ به ظاهر‌ کمی آورد‌ و خواست مد‌رسه‌ای بسازد‌ یا کار خیری انجام د‌هد‌، جواب منفی به او ند‌هید‌. گواه از مد‌رسه‌ ژانت میخائیلی روشن‌تر می‌خواهید‌؟‏

codex37x
 

 

کتابخانه ملی 800 عنوان کتاب کودک خارجی خریداری کرد

رییس بخش کودک و نوجوان کتابخانه ملی از خریداری 800 عنوان کتاب کودک و نوجوان به زبان‌های خارجی ظرف یک‌سال گذشته در کتابخانه ملی خبر داد.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، مصطفی رحماندوست، رییس بخش کودک و نوجوان کتابخانه ملی با اعلام این خبر گفت: آمار دقیقی از خرید کتاب‌های سال جاری در دسترس نیست.

رحماندوست ضمن اظهار بی‌اطلاعی از بودجه اختصاص داده شده به این برنامه گفت: تا کنون مشکل تامین بودجه نداشته‌ایم و هرآنچه درخواست داده‌ایم، خریداری شده است.

وی با اشاره به نحوه خریداری کتاب‌ها گفت: کارشناسان بخش کودک و نوجوان کتابخانه ملی از میان کاتالوگ‌ها کتاب‌های مورد نیاز را سفارش می‌دهند و بخش خرید وظیفه خریداری را بر عهده دارد.

وی افزود: کتاب‌های برگزیده هرکشور و برندگان جایزه‌های مختلف در دنیا در الویت خرید قرار دارند.

رییس بخش کودک و نوجوان کتابخانه ملی با بیان اینکه مخاطبان این کتاب‌ها کودکان و نوجوانان هستند، تصریح کرد: مخاطب اصلی این بخش از کتابخانه محققین، پژوهشگران، مترجمان و دانشجویان هستند.


 

سروده‌های مصطفی رحماندوست توسط مرکز فرهنگی هنری صبا برای کودکان به انیمیشن تبدیل می‌شوند.

 به گزارش فارس، مرکز فرهنگی هنری صبا قصد دارد مجموعه‌ای از اشعار <مصطفی رحماندوست> شاعر و نویسنده کودکان را با نام <پنج انگشت> به صورت انیمیشن، ویژه گروه‌های سنی مختلف کودکان بسازد. 
بنابر این گزارش، این انیمیشن‌ها هر یک موضوعی مستقل دارند و با تکنیک دو بعدی با همکاری نسرین ایجادی طراح اولیه کاراکترها، محمدرضاقربانی انیماتور و استوری برد تولید شده است. 
<پنج انگشت> به بچه ها می‌آموزد که به هر انگشت خود نقش دیگری بدهند. انگشت‌ها در این بازی به بازیگران یک نمایش یا اسباب‌بازی‌های جانداری تبدیل می‌شوند که در نقش یک انسان، یک حیوان حتی یک وسیله بی‌جان ظاهر می‌شود. گاه می‌خوابند، گاه بیدار می‌شوند، بازی می‌کنند، فرار می‌کنند یا شعله ، گلبرگ، شاخه درخت و یا خیلی چیزهای دیگر می‌شوند. خانه می سازند، کشت و کار می کنند، نان می پزند، نماز می‌خوانند و ... 
این برنامه به کارگردانی اردشیر قیامی در50 قسمت یک و نیم دقیقه ای به سفارش مرکز فرهنگی هنری صبا (سازمان صداوسیما) تولید شده است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد