بابا طاهر عریان ( شاعر همدانی )


 

 

زندگینامه

بابا طاهر عریان همدانی یکی از شاعران اواسط قرن 5 هجری قمری است که ولادت او اواخر قرن 4 می باشد. درباره زندگانی این شاعر عارف اطلاعات دقیقی در دست نیست. تنها روایتها و داستانهایی از مقام علمی و عرفانی این شاعر وجود دارد و گفته اند که به این دلیل به او عریان می گفتند چون از علایق دنیا دست کشیده بود و گفته شده که او معاصر با پادشاهی طغرل بیک سلجوقی بوده و این پادشاه ملاقاتهایی با بابا طاهر داشته است.

 

 با دقت کردن در رباعیات او می توان به برخی از احوال او پی برد. به عنوان مثال او در این رباعی فرموده است:"نصیحت بشنو از پور فریدون که شعله از تنور سرد نایو"، متوجه می شویم که نام پدر او فریدون بوده است و همچنین گفته شده که بابا طاهر فرزندی به نام فریدون داشته که در زمان حیات او فوت شده که در سوگواری او گفته: "فریدون عزیزم رفته از دست   بوره کز نو فریدونی بسازیم" که معنای آن این است که فریدون عزیزم از دست رفته و از خدا فرزندی دیگر بطلبیم و نکته دیگر از زندگانی بابا طاهر این است که او روزها را بیشتر در کوه و بیابان می گذرانده و شبها را به عبادت و ریاضت مشغول بوده است و در مورد سال وفات این شاعر عارف نظریه های مختلفی بیان شده و به طور یقین نمی توان سال وفات او را مشخص کرد.

 

مقبره بابا طاهر در شهر همدان قرار دارد و نزدیک بقعه امامزاده حارث بن علی واقع است. اینک چند مورد از روایتها و داستانهایی که در مورد بابا طاهر عریان بیان شده است ذکر می کنیم.

 

حکایت اول: گویند شاه سلجوقی (طغرل بیک) در دوران سفر و فتوحاتش به شهر همدان می رسد و به خدمت بابا طاهر، از او پند و اندرزی خواست. بابا طاهر به او گفت من با تو آن را می گویم که خدای متعال در قرآن فرمود: "انّ اللهَ یَأمُرُکُم بِالعَدلِ وَ الاِحسانِ" با بندگان خدا عدل و احسان کن و سپس بابا طاهر لوله ابریقی را که با آن وضو می گرفت شکست و به جای انگشتر در انگشت طغرل کرد و گفت برو به یاری خدا پیروز خواهی شد و گویند تا زمانی که آن انگشتر در دست او بود پیوسته در جنگها فاتح و پیروز بود چون آن شکست، او هم در جنگها شکست خورد.

 


ادامه مطلب ...

مصطفی رحماندوست ( شاعر همدانی )




رحماندوست از خودش می گوید :
در نخستین‌ روز تیرماه‌ 1329در همدان‌ به‌ دنیا آمدم. کودکی‌ قابل‌ ذکری‌ نداشتم. مثل‌ همهِ‌ بچه‌ها بازی‌ می‌کردم‌ و درس‌ می‌خواندم. اسباب‌بازی‌ مهمی‌ نداشتم. وسیلهِ‌ بازی‌ فردی‌ من‌ جوی‌ آب‌ توی‌ کوچه‌ بود. سدّی‌ جلو خانه‌مان‌ می‌ساختم‌ و حرکت‌ آب‌ را به‌ سوی‌ درختهای‌ حاشیهِ‌ جوی‌ هدایت‌ می‌کردم. حوضچه‌ای‌ هم‌ پدید می‌آمد که‌ من‌ پاچهِ‌ شلوارم‌ را بالا بزنم‌ و پاهایم‌ را در خنکی‌ آب‌ حوضچه‌ بازی‌ بدهم.
کلاس‌ پنجم‌ دبستان‌ بودم‌ که‌ فهمیدم‌ می‌توانم‌ شعر بگویم. بعد از نیمه‌ شبی‌ از خواب‌ بیدارم‌ کردند که‌ به‌ حمام‌ برویم. هفته‌ای‌ یک‌ بار شبها به‌ حمام‌ می‌رفتیم، چون‌ حمام‌ محلّه‌ ما روزها زنانه‌ بود. بوق‌ حمام‌ را که‌ می‌زدند از خواب‌ بیدارمان‌ می‌کردند و با چشمهای‌ خواب‌آلوده‌ کوچه‌های‌ تاریک‌ را بقچه‌ به‌ بغل‌ پشت‌ سر می‌گذاشتیم‌ تا به‌ حمام‌ برسیم. در حمام‌ کار ما بچه‌ها کمک‌ کردن‌ به‌ بزرگترها بود: سرِ یکی‌ آب‌ می‌ریختیم، پشت‌ آن‌ یکی‌ را کیسه‌ می‌کشیدیم‌ و...
آن‌ شب‌ هم‌ به‌ دستور پدر، مشغول‌ کمک‌ کردن‌ به‌ بندهِ‌ خدایی‌ بودم‌ که‌ بسیار ضعیف‌ و لاغر بود. پوست‌ و استخوانی‌ بود و ستون‌ فقراتش‌ را می‌شد شمرد. تعجب‌ کردم. علت‌ لاغری‌ پیش‌ از حدش‌ را پرسیدم. از روزگار نالید و بیماری‌ طولانی‌ و این‌ که‌ مسافر است‌ و باید به‌ شهرش‌ برگردد. آمده‌ بود تا تن‌ و بدنی‌ بشوید. به‌ خانه‌ که‌ برگشتم‌ نتوانستم‌ بخوابم. سعی‌ کردم‌ شرح‌ رنج‌ آن‌ بندهِ‌ خدا را بنویسم. نوشتم:

بود مسافر یکی‌ اندر به‌ راه‌
توشه‌ کم‌ راه‌ فزون‌ بی‌پناه‌

و همین‌طوری‌ ادامه‌ دادم‌ و فردا، سر کلاس‌ خواندم‌ و معلم‌ گفت‌ که‌ تو شاعری‌ و این‌ که‌ نوشته‌ای‌ شعر است. بعدها فهمیدم‌ که‌ بیت‌ نخست‌ این‌ نوشته‌ام، برگرفته‌ از یکی‌ از ابیات‌ صامت‌ بروجردی‌ است. صامت‌ و قمری‌ هم‌ داستانی‌ در کودکی‌های‌ من‌ دارند. پدرم‌ کنار کرسی‌ می‌نشست‌ و با آواز صامت‌ و قمری‌ می‌خواند. هر دو شاعر دربارهِ‌ کربلا هم‌ سرده‌ بودند. پدرم‌ قوی‌ بنیه‌ بود. وقتی‌ شعرهای‌ کربلایی‌ را می‌خواند اشکش‌ درمی‌آمد. برای‌ من‌ که‌ ایشان‌ را قوی‌ و زورمند می‌دیدم، دیدن‌ اشک‌ و اندوهشان‌ عجیب‌ بود. خیلی‌ دلم‌ می‌خواست‌ بدانم‌ آن‌ کلمه‌های‌ سیاهی‌ که‌ بر کاغذ دیوان‌ صامت‌ و قمری‌ نقش‌ بسته‌ چه‌ چیز هستند و چه‌ قدرتی‌ دارند که‌ پدر زورمندم‌ را به‌ گریه‌ می‌نشانند. این‌ بود که‌ تا سواددار شدم، سعی‌ کردم‌ شعرهای‌ این‌ دو دیوان‌ را بخوانم. صامت‌ فارسی‌ بود و با حروف‌ سربی‌ چاپ‌ شده‌ بود و کمی‌ می‌توانستم‌ کلماتش‌ را بفهمم. اما قمری‌ ترکی‌ بود و چاپ‌ سنگی‌ و فاصله‌ سواد من‌ و آن‌ دیوان‌ بسیار. 
نخستین ‌شعرهایی‌که‌ حفظ کردم، شعرهای ‌مثنوی‌ مولوی‌ بود. مرحوم‌ مادرم‌ گاه‌ و بی‌گاه‌ قصه‌های‌ مثنوی‌ را زمزمه‌ می‌کردند. نیم‌ دانگ‌ صدایی‌ داشتند و برای‌ دل‌ خودشان‌ مثنوی‌ را که‌ در مدرسه‌ کودکی‌ و در خانهِ ‌پدر آموخته ‌بودند، از حفظ ‌می‌خواندند. من ‌عاشق ‌زمزمه‌های ‌گرم‌ مادر بودم. وقتی ‌به‌ کارِ خانه‌ مشغول‌ بودند و مثنوی‌ هم‌ می‌خواندند، سکوت‌ می‌کردم‌ و سراپا گوش‌ می‌شدم‌ که‌ جام‌ وجودم‌ را از شراب‌ پرعاطفه‌ و گرم‌ شعرهایی‌ که‌ می‌خواندند لبریز کنم. 
یکی‌ از سخت‌ترین‌ کارهای‌ آن‌ روزگار، “لباس‌ شستن” بود. مخصوصاً در سرمای‌ زمستان. گرم‌ کردن‌ آب‌ و چنگ‌ زدن‌ لباسها در تشت‌ لباسشویی‌ و بعد آب‌ کشیدن‌ لباسهای‌ شسته‌ شده، ماجراهایی‌ داشت. خشک‌ کردن‌ لباسهایی‌ هم‌ که‌ روی‌ بند رخت‌ چند روز یخ‌ می‌زدند، ماجرای‌ دیگری‌ بود. تا مادرم‌ مشغول‌ شستن‌ لباس‌ می‌شد، من‌ خودم‌ را کنار بساط‌ شستن‌ لباس‌ می‌رساندم. آستینم‌ را بالا می‌زدم‌ و در کنار مادر مشغول‌ چنگ‌ زدن‌ لباسها می‌شدم‌ تا صدای‌ مادر بلند شود و زمزمه‌ کند:

دید موسی‌ یک‌ شبانی‌ را به‌ راه‌
کو همی‌ گفت‌ ای‌ خدا و ای‌ اِله‌
تو کجایی‌ تا شوم‌ من‌ چاکرت‌ 
چارقت‌ دوزم، کنم‌ شانه‌ سرت.

وقتی‌ هم‌ شستن‌ لباسها یعنی‌ وقتی‌ حدود صبح‌ زود تا ظهر تمام‌ می‌شد، لباسهای‌ شسته‌ شده‌ را توی‌ سطل‌ و تشتی‌ می‌ریختیم‌ و روی‌ سر می‌گذاشتیم‌ تا به‌ خانه‌ای‌ برسیم‌ که‌ چشمهِ‌ آبی‌ داشته‌ باشد و لباسها را آب‌ بکشیم.
معمولاً چشمه‌ها در زیرزمین‌ قرار داشتند، ده بیست‌ پله‌ از کف‌ حیاط‌ پایین‌تر. برق‌ که‌ نبود، جایی‌ تاریک‌ بود و ساکت. تنها زمزمهِ‌ آب‌ چشمه‌ به‌ گوش‌ می‌رسید. چه‌ جایی‌ بهتر از آن‌ برای‌ زمزمه‌ مثنوی. ترس‌ از نامحرمی‌ که‌ صدا را هم‌ بشنود در کار نبود.
از جالب‌ترین‌ سرگرمی‌های‌ گروهی‌ آن‌ روزگار دعوای‌ محله‌ به‌ محله‌ بچه‌ها بود در خارج‌ از مدرسه‌ و مشاعره‌ در داخل‌ مدرسه. من‌ در هر دو فعالیت‌ گروهی‌ آن‌ روزگار فعال‌ بودم.
شاهِ محله‌ خودمان‌ می‌شدم‌ و به‌ بچه‌های‌ محله‌ دیگر حمله‌ می‌کردیم. کتک‌ می‌خوردیم‌ و می‌زدیم‌ و بعد رفیق‌ می‌شدیم‌ تا بهانهِ‌ دیگری‌ برای‌ دعوا پیش‌ آید. در مدرسه‌ هم‌ یکی‌ از پاهای‌ اصلی‌ مشاعره‌ بودم. حافظ‌ کهنه‌ای‌ در خانهِ‌ خاله‌ام‌ بود. به‌ هر بهانه‌ای‌ به‌ خانهِ‌ خاله‌ می‌رفتم‌ تا حافظ‌ آنها را به‌ دست‌ بگیرم‌ و چند بیتی‌ حفظ‌ کنم. وقتی‌ به‌ من‌ گفته‌ شد که‌ شاعرم، کم‌ نمی‌آوردم. هر جا بیتی‌ می‌خواستند که‌ حفظ‌ نبودم، فی‌البداهه‌ بیتی‌ بی‌معنی‌ یا با معنی‌ از خوم‌ سر هم‌ می‌کردم‌ و تحویل‌ می‌دادم.
پس‌ از گذراندن‌ شش‌ سال‌ ابتدایی‌ وارد دبیرستان‌ شدم. سه‌ سال‌ نخست‌ دبیرستان‌ را در دبیرستان‌ ابن‌سینا گذراندم. کتابخانه‌ خوبی‌ داشت، اما به‌ سختی‌ می‌توانستم‌ از آنجا کتاب‌ بگیرم. خیلی‌ از کتابهای‌ آنجا را خواندم. کمبودها را هم‌ با کرایه‌ کردن‌ کتاب‌ و مطالعه‌ سریع‌ آنها جبران‌ می‌کردم. شبی‌ یک‌ ریال‌ کرایه‌ کتاب‌ می‌دادم. خلاصهِ‌ کتابها را از بچه‌های‌ اهل‌ کتاب‌ می‌شنیدم‌ تا کرایه‌ کمتری‌ بپردازم.
سه‌ سال‌ دوم‌ دبیرستان‌ را در دبیرستان‌ امیرکبیر گذراندم‌ که‌ رشته‌ ادبی‌ داشت‌ و کتابخانه‌ نداشت. به‌ هزار در و دروازه‌ زدم‌ تا اتاقی‌ از اتاقهای‌ دبیرستان‌ را کتابخانه‌ کنم‌ و کتابخانه‌ای‌ در آن‌ مدرسه‌ راه‌ بیندازم. دبیر فلسفه‌ ما آقای‌ اکرمی‌ که‌ پس‌ از انقلاب‌ وزیر آموزش‌ و پرورش‌ شدند ، کمک‌ زیادی‌ برای‌ راه‌اندازی‌ آن‌ کتابخانه‌ کردند. خودشان‌ هم‌ کتابخانه‌ای‌ در بالاخانهِ‌ مسجد میرزاتقی‌ همدان‌ راه‌ انداخته‌ بودند به‌ نامه‌ کتابخانهِ‌ خرد. آنجا هم‌ پاتوق‌ من‌ شده‌ بود. بیشتر کتابهایش‌ مذهبی‌ بود و جلسه‌های‌ هفتگی‌ مذهبی‌ هم‌ داشت. 
قرآن‌ خواندن‌ را از زمزمه‌های‌ مادربزرگم‌ که‌ مکتب‌دار بودند و به‌ دختربچه‌ها قرآن‌ خوانی‌ می‌آموختند، شروع‌ کردم. ایشان‌ هفته‌ای‌ یک‌ بار کوله‌ باری‌ از نان‌ و گوشت‌ و نخود و... را به‌ دوش‌ من‌ بار می‌کردند تا به‌ خانه‌های‌ افراد مستمندی‌ که‌ می‌شناختند، برسانیم. با هم‌ وارد خانه‌ آنها می‌شدیم. چایی‌ می‌خوردیم‌ و گپ‌ می‌زدیم. چپقی‌ چاق‌ می‌کردند و سهمیه‌ آن‌ خانه‌ را از محموله‌ برمی‌داشتند و می‌دادند و بعد خداحافظی‌ می‌کردیم. چپق‌ کشیدن‌ را هم‌ از مادربزرگم‌ آموختم.

ادامه مطلب ...

بیوگرافی و زندگینامه مهران مدیری

• متولد دی ماه سال 1340، پدر و مادرش اراکی هستند اما او در تهران به دنیا آمد. 
• پدرش کارمند وزارت نیرو است و مهران آخرین فرزند یک خانواده شش نفره، او سه برادر بزرگ تر از خود دارد.
• بزرگ ترین برادرش از پیانیست های قابل است و برادر دومش نقاش و گرافیست. در خانواده مدیری هنر اهمیت فراوانی دارد.
• از پنج سالگی با موسیقی آشنا شد و از 12 سالگی تنها به موسیقی کلاسیک گوش می داد. او یکی از کامل ترین آرشیوهای موسیقی کلاسیک را دارد.
• در کودکی زیاد شر و شور نبود اما بسیار کنجکاو بود، به طوری که در غیاب برادرش به اتاق او می رفت و تمام کتاب های نقاشی اش را زیر و رو می کرد.
• برادر نقاشش (حمید) در سوئد زندگی می کند. هنر و ادب موجب شد تا مهران تاثیر فراوانی از او بگیرد.
• اولین تئاتر زندگیش را در دبستان بازی کرد. او در این تئاتر نقش لوطی را به خوبی ایفا کرد تا نشان بدهد که هنر در خونش است.
• همواره به دنبال تجربه و مطالعه بود به طوری که آشنایی با کارهای «سالواتور دالی» تاثیر زیادی بر روی او گذاشت که آثار آن هنوز هم در مهران مشهود است.
• در شانزده سالگی جذب تئاتر شد و اولین کار حرفه ای اش را تمرین کرد اما این کار هرگز بر سر صحنه نرفت اما موجب شد تا او بیشتر با تئاتر آشنا شود.
• همه با حضورش در عرصه هنر موافق بودند. هنوز هم اعضای خانواده اش بهترین کارشناسان و منتقدان کارهایش هستند.
• با مدرک دیپلم علوم انسانی سال 1361 به رادیو رفت و در این رسانه ملی به فعالیت پرداخت. 
• مدت شش، هفت سال گوینده و بازیگر یکی از مجموعه های پرطرفدار رادیو به نام «داستان شب» بود.
• همزمان با کار رادیو از فعالیت های تئاتر غافل نمی شد و چند نمایش را به روی صحنه داشت، کار گویندگی باعث کامل شدن صدای او شد.
• سال 1366 اولین تئاتر طنزش را بازی کرد. این تئاتر که «پانسیون» نام داشت در تئاتر مولوی روی صحنه رفت.
• در اواخر 1371 در نمایشی در نیاوران، نصرا... رادش، سلیمانی فرد و صیادی را کشف کرد که بعدها در بسیاری از کارها با او همکاری داشتند.
• گروه مدیری به سرعت به شهرت رسید. در سال 1372 با داریوش کاردان اولین برنامه نوروزی خود را ساخت.
• در سال 1373 طنز متفاوت «ساعت خوش» را ساخت که با استقبال فراوانی از سوی مردم روبه رو شد.
• ساعت خوش یکی از بهترین و پربیننده ترین برنامه های طنز تلویزیونی شد اما به دلیل مشکلاتی که به وجود آمد برنامه تعطیل شد.
• با وجود دامن زدن مطبوعات به حاشیه ها مدیری هرگز اسیر حواشی مطبوعات و شایعه های فراوان نشد و کارش را ادامه داد.
• از ساعت خوش به بعد دور مطبوعات را خط کشید و بسیار کم مصاحبه کرد. او هنوز هم از مطبوعات دلخور است.
• فیلم دیدار ساخته محمدرضا هنرمند هم که قبل از ساعت خوش با بازی مهران مدیری ساخته شده بود پاسوز «ساعت خوش» شد و به موقع اکران نشد.
• اوایل دهه 70 از رادیو به تلویزیون رفت و در تلویزیون اولین کارهای او «نشانه های نور» و «باغ گیلاس» بودند.
• مردم که تا آن زمان با صدای او آشنا بودند در باغ گیلاس با چهره اش نیز آشنا شدند. او در این سریال تا حدودی به شهرت رسید.
• در سال 1371 وارد سینمای حرفه ای شد. در «دیگه چه خبر» دستیار طراح صحنه بود و عضو گروه کارگردانی تهمینه میلانی.


ادامه مطلب ...

ویژه نامه ی اربعین

اربعین حسینی، تکرار یاد و خاطره حماسه سازان کربلاست

اربعین در فرهنگ عاشورا

در فرهنگ عاشورا، اربعین به چهلمین شب شهادت حسین بن علی(ع) گفته میشود که مصادف با روز بیستم ماه صفر است. از سنتهای مردمی گرامی داشت چهلم مردگان است، که به یاد عزیز فوت شده خویش، خیرات و صدقات میدهند و مجلس یاد بود  بر پا میکنند، در روز بیستم صفر نیز، شیعیان، مراسم سوگواری عظیمی را در کشورها و شــــهرهای مختلف به یاد عاشورای حسینی بر پا میکنند. عاشقان و پیروان آن امام، در سحال اســـــرار اربعین به ذکر پرداخته و  باران اشکبار  چشم خویش را با مظلومیت حسین و یارانش پیوند می زنند. این راه، راه تداوم عشق است و بی گمان هیچگاه بی رهرو نخواهد بود.

 

 نخستین اربعین

در نخستین اربعین شهادت امام حسین (ع)، جابر بن عبدالله انصاری و عطیه عوفی موفق به زیارت تربت و قبر سید الشهدا شدند. بنا به برخی نقلها، در همان اربعین، کاروان اسرای اهل بیت (ع) دربازگشت از شام و سر راه مدینه، از کربلا گذشتند و با جابر دیدار کردند. البته برخی از مورخان نیز آن را نفی کرده و نپذیرفته اند، از جمله مرحوم محدث قمی در «منتهی الامال» دلایلی ذکر میکند که دیدار اهل بیت از کربلا در اربعین اول نبوده است. به هر حال، تکریم این روز و احیای خاطره غمبار عاشورا، رمز تداوم شعور عاشورایی در زمانهای بعد بوده است.

  

 اربعین و عرفان

 اربعین از رازهای هستی، خصوصیت عدد چهل و اسرار نهفته در آن براى ما روشن نیست. البته چه بسا، با توجه به ویژگى ‏هاى انسان، «چهل بار» تکرار یک رفتار پسندیده موجب ملکه  معنوى و تعمیق آن رفتار و قابلیت نزول فیض خاص خداوند مى ‏شود. در فرهنگ اسلامى هم عدد چهل (اربعین) جایگاه ویژه اى دارد. چله نشینى براى رفع حاجات، حفظ کردن چهل حدیث، اخلاص چهل صباح، کمال عقل در چهل سالگى، دعا براى چهل مؤمن، از این نمونه هاست.

آمده است که چون حضرت موسی (ع) را قابل استماع کلام بی واسطه خداوند میکردند چهل روز به خلوت فرستادند و خداوند فرمود: «… و اذا واعدنا موسی اربعین لیله »

پیامبر حکیم (ص) فرمود:

« من اخلص لله اربعین یوماً فجر الله ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه»: هر کس چهل روز فقط براى خداوند تعالى اخلاص چشمه های خداوند ورزد حکمت را از قلبش بر زبانش جارى مى‏ سازد.»

صاحب مرصاد العباد، عارف نامی نجم الدین شیرازی نیز گفته است: "و عدد اربعین را خاصیتی است در استکمال چیزها که اعداد دیگر را نیست." چنانکه در حدیث صحیح آمده است:

ان خلق احدکم بجمع فی بطن امه اربعین یوما ثم یکون علقه مثل ذلک.

و خواجه علیه السلام ظهور چشمه های حکمت از دل بر زبان را اختصاص اخلاص اربعین صباحا فرموده است، و حوالت کمال تخمیر طینت آدم علیه السلام به اربعین صباحا کرد و از این نوع بسیار است."

دلیل بزرگداشت اربعین و واکاوی پرسش ‌هایی درباره این روز

اعتبار اربعین امام حسین (ع‌) از قدیم الایام میان شیعیان و در تقویم تاریخی ‌وفاداران به امام حسین (ع‌) شناخته شده بوده است‌. کتاب مصباح المتهجد شیخ طوسی که حاصل گزینش دقیق و انتخاب معقول شیخ طوسی از روایات‌فراوان درباره تقویم مورد نظر شیعه در باره ایام سوگ و شادی و دعا و روزه وعبادت است‌، ذیل ماه «صفر» می‌نویسد: نخستین روز این ماه (از سال 121)، روز کشته شدن زید بن علی بن الحسین است‌.
روز سوم این ماه از سال 64روزی است که مسلم بن عقبه پرده کعبه را آتش زد و به دیوارهای آن سنگ‌پرتاب نمود در حالی که به نمایندگی از یزید با عبدالله بن زبیر در نبرد بود.
روز 20 صفر ـ یعنی اربعین ـ زمانی است که حرم امام حسین (ع‌) یعنی کاروان ‌اسرا، از شام به مدینه مراجعت کردند. و روزی است که جابر بن عبدالله بن ‌حرام انصاری‌، صحابی رسول خدا (ص‌)، از مدینه به کربلا رسید تا به زیارت ‌قبر امام حسین (ع‌) بشتابد و او نخستین کسی است از مردمان که قبر آن ‌حضرت را زیارت کرد.
اعمال روز اربعین امام حسین (ع):

در این روز زیارت امام حسین (ع‌) مستحب است و این زیارت‌، همانا خواندن زیارت اربعین است که از امام عسکری (ع‌) روایت ‌شده که فرمود: علامات مؤمن پنج تاست‌: خواندن 51 رکعت نماز در شبانه‌روز ـ نمازهای واجب و نافله و نماز و شب ـ به دست کردن انگشتری دردست راست‌، برآمدن پیشانی از سجده‌، و بلند خواندن بسم الله الرحمن ‌الرحیم در نماز.
شیخ طوسی سپس متن زیارت اربعین را با سند به نقل از حضرت صادق علیه ‌السلام آورده است‌: السلام علی ولی الله و حبیبه‌، السلام علی خلیل الله و نجیبه‌، السلام علی صفی الله و ابن صفیه‌...
این مطلبی است که شیخ طوسی‌، عالم فرهیخته و معتبر و معقول شیعه در قرن ‌پنجم درباره اربعین آورده است‌. طبعا بر اساس اعتباری که این روز میان ‌شیعیان داشته است‌، از همان آغاز که تاریخش معلوم نیست‌، شیعیان به حرمت ‌آن‌، زیارت اربعین می‌خوانده‌اند و اگر می ‌توانسته‌اند مانند جابر بر مزار امام ‌حسین (ع‌) گرد آمده و آن امام را زیارت می‌کردند. این سنت تا به امروز درعراق با قوت برپاست ‌و شاهدیم که میلیونها شیعه عراقی و غیر عراقی در این روز بر مزار امام حسین (ع) جمع می شوند.
در اینجا و در ارتباط با اربعین چند نکته را باید توضیح داد.


 


ادامه مطلب ...