پاول ندود

تولد : 30/8/1972 جمهوری چک

قد : 177 سانتیمتر

وزن : 71 کیلوگرم

پست تخصصی : هافبک تهاجمی

 

باشگاهها :

1991-1992 دولکاپراگ جمهوری چک

1992-1996 اسپارتاپراگ جمهوری چک

1996-2001 لاتزیو ایتالیا

2001-2008 یوونتوس ایتالیا

افتخارات:

قهرمانی با اسپارتاپراک در سالهای ۱۹۹۵و ۱۹۹۴

نایب قهرمانی با جمهوری چک در جام ملتهای اروپا 1996

قهرمانی در جام حذفی با لاتزیو درسالهای ۱۹۹۸و ۲۰۰۰

قهرمانی با یوونتوس در سالهای  ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲ و ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵

عنوان بهترین بازیکن اروپا در سال۲۰۰۳

مرد سال فوتبال جمهورى چک در سالهای  ۱۹۹۸ و ۲۰۰۰ و ۲۰۰۳ و ۲۰۰۴

پاول ندود از بچگی به فوتبال علاقه بسیاری داشت و با وجود خانواده ای مرفه در مدرسه فوتبال اسپارتاپراک بزرگ شد و در سن 19 سالگی دعوت تیم ته جدولی دولکا در لیگ چک را پذیرفت و با درخشش در این تیم  پس از یک سال به تیم اسپارتاپراگ پیوست در سال 1996 به لاتزیو رفت وی در همان سال نقش موثری در نایب قهرمانی جمهوری چک در جام ملتهای اروپا داشت . پاول ندود در تیم لاتزیو به یک ستاره بدل شد به طوری که  تیم های زیادی خواهان به خدمت گرفتن او شدند بالاخره یوونتوس او را به خدمت گرفت او در یووه به عناوین مختلفی دست یافت از جمله بهترین بازیکن اروپادر سال۲۰۰۳ . بازیهای او در یورو 2004 مخصوصا در مقابل تیم ملی هلند فراموش نشدنی است. پاول به مدت۶سال است که همچنان در کنار بازیکنانی نظیر دل پیرو , بوفون , کامورانزی  می درخشد ندود با تیم یونتوس تا تابستان 2008 قرارداد دارد

 

صحبتهای گاتوزو و کاناوارو در مورد ندود قبل از بازی ایتالیا و چک در جام جهانی 2006

گاتوزو: ندود شوت هاى پر قدرتى دارد و ضربات او همچون بمب است. من با او خیلى برخورد کرده ام و گاهى خیلى عصبى، اما این را خوب مى دانم که او یک قهرمان است.

فابیو کاناوارو: پاول بازیکن آزاردهنده اى براى مدافعان است . او روحیه  خیلى بالایى دارد و سمبل تعصب تیمى است با جان و دل بازى مى کند و از آن دست بازیکنانى است که حریف را مى ترساند.

  بر گرفته از وبلاگhttp://natayejelig.blogfa.com

لودویک وان بتهوون

بتهوون در شهر بُن از شهرهای غربی آلمان متولد شد .یوهان پدر بتهوون نیز خواننده تنور بود و در دربار کُلن کار می کرد .مادر بتهوون هفت فرزند به دنیا آورد که فقط سه پسر از او باقی ماند لودویگ بزرگترین آنها بود .پدرش ازچهارسالگی او را با پیانو آشنا کرد و تا ۹ سالگی کلیه قوائدی که از موسیقی می دانست به او آموخت.در دوازده سالگی به استخدام ارکستر دربار کُلن در آمد.کریستیان گوتلیپ یکی از آن استادانی است که در پرورش و تعلیم موسیقی لودویک حق بزرگی داشت.

در این دوره بتهوون به بعضی آثار ادبی نویسندگان مانند هومر،افلاطون،و شکسپیر آشنایی پیدا کرد و افکار آنها در سبک موسیقی او بی تاثیر نبود.در هفده سالگی به وین رفت و آنجا به حضور موتسارت رسید و از او چند درس موسیقی گرفت.روزی موتسارت تِم کوچکی برای بسط و تصنیف به بتهوون داد و چون کار خود را تمام کرد و نزد موتسارت آورد ،استاد بزرگ در حالی که بتهوون را به دوستانش معرفی می کرد گفت:«او روزی غوغای بزرگی در دنیا خواهد افکند».

چندی نگذشت که مادر بتهوون مرد و او ناچار  تحصیلات موسیقی را قطع کرد و برای رسیدگی به امور خانواده گی به بُن برگشت.او پس از مرگ مادر ناگزیر مخارج برادران خود را نیز به عهده گرفت .قبول این مسئولیت برای جوانی که آرزو داشت تحصیلات خود را ادامه دهد بسیار سخت بود.ولی بتهوون نخستین ضربت سرنوشت را با صبر و شکیبایی تحمل کرد.در سال‌ ۱۷۹۲بار دیگر به وین مراجعت کرد؛او هنوز تحصیل موسیقی را از خاطر نبرده بود بتهوون نزد هایدن به تحصیل موسیقی پرداخت و اصول هارمونی را نزد آلبرختسبرگر فراگرفت.بتهوون در دوره تحصیل افکاری برتر از استادان خود داشت و نسبت به زمان خود بسیار متجدد بود به همین جهت به زودی با بداهه نوازی عجیب خود در محافل اشرافی راه یافت و تصنیفهای پیانوی او وِرد زبانها شد.در سال ۱۷۹۴ بزرگترین حادثه عشقی بتهوون واقع شد و او که آن وقت سی سال از عمرش می گذشت به دختری به نام جولیا  گویچاردی دل باخت و سونات اپوس ۲۷ شماره ۲ را که بعدها به نام «سونات مهتاب» معروف شد برای او تصنیف کرد اما جولیتا بتهوون را ترک نمود و با مرد دیگری ازدواج کرد.

این حادثه روح حساس بتهوون را سخت متاثر ساخت و آهنگ ساز جوان مدتی از این واقعه مکدر بود.ترزا مالفانی یکی دیگر از کسانی بود که بتهوون به او علاقه فوق العاده ای داشت و او را به نام محبوبه ابدی خواند و نیز قطعه معروف «برای الیزه» For Elise در حقیقت برای ترزا تصنیف شده.بتهوون در دوران حیات خود بارها عاشق شد به قول یکی از شاگردانش او همیشه عاشق بود ولی با وجود آن همه علاقه که به دختران کوچک اندام ظریف داشت با هیچ یک از آنها ازدواج نکرد.شاید علت اصلی ناکامی های بتهوون خودخواهی و خشونت رفتار او بود که برای آنهایی که نمی توانستند مقام و شخصیت حقیقی او را درک کنند غیر قابل تحمل به نظر می آمد.

اخلاق و رفتار بتهوون با مردم آن زمان فرق بسیار داشت،او مرد با استعدادی بود اما روحیات او شبیه کسی بود که در جزیره دور افتاده ای زندگی کرده و ناگهان به دنیای متمدن قدم گذاشته است .البته بتهوون یک مرد عادی نبود،زیرا هیچ مرد عادی استعداد ،فکر و قریحه عالی او را نداشت.طبیعی است کسی که آن همه عواطف و احساسات در موسیقی خود بیان می کند به همان نسبت حساس است او هیچ گاه سعی نمی کرد احساسات خود را مخفی نگاه دارد.نسبت به کسانی که بدبین بود با خشونت رفتار می کرد ولی بدبینی او غالبا بی جهت بود و چون به اشتباه خود پی میبرد چنان اظهار ندامت می کرد که از مردی چون او بعید به نظر می رسید.

او با آنکه از کلیه رسوم درباری اطلاع داشت کمتر درصدد اجرای آن بر می آمد و در این مورد اشراف و شاهزادگان نه تنها او را معاف می کردند بلکه خود غالباً طبق میل بتهوون رفتار می کردند تا خاطرش رنجیده نشود .

یکی از بزرگترین مشکلات او ضعف شنوایی اش بود وقتی در سن سی و دو سالگی احساس کرد چیزی نمی شنود و نمی تواند ساخته های خود را که بیان احساسات خودش بود درک کند تحمل زندگی برای او مشکل شد نامه ای به برادرش نوشت و به قصد خودکشی با آنها وداع کرد ولی به زودی تصمیم گرفت علی رغم «سرنوشت ناسازگار»به حیات خود ادامه دهد و با عزم و اراده ای راسخ مبارزه خود را آغاز کرد.بتهوون با همه موانع در مبارزه بود ،با طبیعت نامساعد ،با اصول کهنه و قیود اجتماعی جنگید و در این راه ،موسیقی نبرد دائمی و پیروزی نهایی او را بیان می کرد.

او می خواست نام سنفونی شماره ۳ خود را «بوناپارت» بگذارد اما پس از این که شنید بوناپارت هوس پادشاهی در سر دارد نام آن را به «اروئیکا» تغییر داد.

در سال ۱۸۰۴ نخستین اپرای خود به نام فیدلیو را به صحنه برد سنفونی چهارم نیز در این زمان تصنیف شد.طی سالهای ۱۸۰۶ و ۱۸۰۷ سنفونی شماره ۵ و ۶ را ساخت.در این سالها غالباً ثقل سامعه او شدت می یافت تا آنکه عاقبت به سال ۱۸۱۹ به کلی ناشنوا شد و ارتباط او با دنیای اصوات قطع شد.

هنگامی که رهبری ارکستر اپرای فیدلیو را که برای دومین بار به صحنه می‌رفت به عهده داشت در تمرین پرده اول ناشنوایی بتهوون بر اعضای ارکستر مسلم شد.او به وضوح در حرکات دست تأخیر می کرد و خواننده‌ها به اشتباه می‌افتادند.متصدی ارکستر بدون جهت یک لحظه استراحت داد و پس ار تبادل چند کلمه با خوانندگان دوباره شروع به کار کرد.این بار هم عدم نظم و ترتیب باعث اختلال کار شد و برای بار دوم استراحت داده شد.دیگر ممکن نبود تمرین را با آن وضع ادامه دهند اما چطور ممکن بود این مطلب را به بتهوون بگویند؟هیچ کس جرأت نمی کرد بگوید:«ای نابغه تیره روز تو دیگر نمی‌توانی آهنگ خود را اجرا کنی .عاقبت یکی از اعضای ارکستر به او گفت که بهتر است برود استراحت کند بتهوون چیزی نگفت ،کلاهش را به آرامی برداشت و به خانه رفت .در این زمان مقرری سالیانه بتهوون نیز تقلیل یافته بود اما هر چه فشار زندگی بیشتر می شد بر قدرت اراده و تحمل بتهوون افزوده می شد.در سال ۱۸۲۳با وجود همه بدبختی‌ها و بالاتر از همه علی‌رغم ناشنوایی و سکوت محض بتهوون سنفونی نهم (کورال) و میساسولمینس دو اثر بزرگ خود را بوجود آورد.این آثار که در تلخ‌ترین لحظات عمر بتهوون نوشته شده برای دعوت مردم به شادی به وجود آمده و افتخاری ابدی برای اوست.

در یکی از روزهای سرد پاییز در سال ۱۸۲۶ به زکام سختی مبتلا شد و در این زمان هیچکس نبود از او پرستاری کند هامل موسیقی دان به عیادت او رفت و بتهوون را در حالی که از شدت بیماری قادر به تکلم نبود یافت و با دیدن این صحنه نتوانست از ریختن اشک هایش خودداری کند .هیلر که همان زمان نزد بتهوون رفته بود و چند روز پیش از مرگ او را دیده بود چنین می گوید:«بتهوون لباس خاکستری بلندی به تن داشت جلوی پنجره دراز کشیده بود و نمی‌توانست حرف بزند قطرات عرق روی پیشانی او چون مروارید می درخشید.من هیچگاه نمی توانم نگاهی را که در کمال حق شناسی به ما افکند فراموش کنم».به تدریج شناسایی خود را از دست داد و بالاخره در ۲۶ مارس ۱۸۲۶ چشم از جهان فروبست.

تاریخ موسیقی

نویسنده:سعدی حسنی

 

 

Patheique (غم و اندوه)

 سونات پیانو در دو مینور،اپوس 13 (پاتتیک)

نامگذاری این اثر به عنوان پاتتیک توسط بتهوون،به سرشت سودایی و تراژیک این سونات پیانو اشاره دارد.تضادهای بسیار شدید دینامیک،اکسان‌های ناگهانی و نیرومند،و آکوردهای کوبنده و رعد آسای این سونات بازتابی از نوازندگی پُر شور بتهوون و توانایی او در بداهه نوازی است.

آغاز موومان اول :سونات پاتتیک در دو مینور با مقدمه‌ای پُر صلابت و کند آغاز می‌شود که موتیفی نقطه ‌دار بر آن سیطره دارد،این موتیف شش نتی که هربار زیرتر نواخته می‌شود گویی زنجیره‌ای  از پرسشهایی بی پاسخ را پیش می‌کشد و  سپس سکوت‌های آکنده از انتظار تشدید می شود......


مرگ باخ



باخ در سال 1685 بدنیا آمد و در سن 64 سالگی به دلیل آنکه قدرت بینایی اش بتدریج رو به کاهش می گذاشت تصمیم گرفت که چشمان خود را جراهی کند. پزشکی بنام John Taylor مسئولیت جراحی چشمان او را بعهده گرفت. او که در اصل چشم پزشکی اهل انگلیس بود در طول مدت فعالیت پزشکی خود چشم دو تن دیگر از بزرگان عصر خود یعنی هندل موسیقیدان و ادوارد گیبون مورخ را نیز جراحی کرد. 
تیلور دقیقا" به همین خاطر یعنی جراحی چشم این سه بزرگ مرد، بسیار مشهور می باشد اما متاسفانه او توفیق این را نداشت که حتی در یکی از این جراحی ها موفقیتی را کسب کند. در هر صورت پس از جراحی باخ به مدت شش ماه چشمان خود را بسته نگاه داشت و به توصیه تیلور نگذاشت که نور به آنها تابیده شود. 

باخ که به سبب بی کاری بسیار بی حوصله شده بود در پایان موعد استراحت قبل از آنکه پزشک چشمان او را معاینه کند، خود اقدام به باز کردن چشمانش کرد و اجازه داد تا نور به آنها تابیده شود. بله او توانست افراد خانواده خود را در اطراف خود ببیند و به همین سبب بسیار هیجان زده شد. شدت هیجان بزرگ مرد موسیقی آنقدر بود که وی را چند ساعت بعد دچار حمله قلبی کرد. 

باخ به مدت ده روز در بستر بیماری و بیهوشی بسر برد و بالاخره در 28 جولای 1750 پس از برجای گذاردن بیش از 1000 کار موسیقی از دنیا رفت. متاسفانه هنگامی که باخ از دنیا را رفت بتدریج پیانو جای ارگ کلیسا را گرفته بود و از آنجایی که او نوازنده قدر و توانای ارگ بود و بیشتر به همین خاطر مشهور شده بود؛ کم کم بجز خانواده او کسی از او نام نمی برد و خیلی زود نامش به فراموشی سپرده شد. همسر او آناماگدلنا ده سال پس از باخ همچنان به سختی زندگی با چهار فرزند را ادامه داد. 

جالب است بدانید که محل دفن باخ تا حدود یکصد سال گم بود تا اینکه در اواخر قرن نوزدهم توسط یک مورخ کشف شد. 

یوهان سباستیَن باخ

 

باخ:موسیقی هارمونی دلپذیری است برای آشکاری شکوه  خداوند

 

 متولد۲۱ مارس ١۶٨۵- فوت٢٨ ژوئیه ١٧۵٠

خانواده باخ احتمالا از نظر موسیقی پرثمرترین خانواده در تاریخ هنر به شمار می آیند و یوهان سباستین باخ بزرگترین فرد این خانواده است ،همچنانکه باید براستی چون والاترین موسیقی دانان،گرامی داشته شود.البته گروه قابل توجهی مرکب از عموها،پسرعموها ،خواهرزادگان،برادرزادگان و پسران ،پیش از باخ بزرگ و پس از وی در شکل بخشیدن مسیر اندیشه موسیقی اروپایی نقشی ایفا کرده اند و سهمی بر عهده داشته‌اند.یوهان سباستین باخ در شهر آیزناخ آلمان ،در تاریخ 21 مارس 1685،زاده شد.وقتی به دهسالگی رسید هم پدر و هم مادرش از دنیا رفتند .

پدرش به عنوان نخستین معلم موسیقی دروسی در ویلن به او آموخت و یوهان سباستین پس از مرگ پدر و مادرش در منزل برادرش یوهان کریستف اقامت گزید و فراگیری موسیقی را دنبال کرد .هنوز کودک بود که با نسخه برداری از روی نسخه دست نویس پارتیسیون چند اثر از ساخته های آهنگسازان رادیکال در روشنایی مهتاب چشمانش سخت آسیب دید و تا پایان عمر از ضعف بینایی در رنج بود.وقتی 15 ساله بود صدای سوپرانوی لطیف وی موجب شد یک بورس تحصیلی در رشته موسیقی از طرف کلیسا سنت میکائیل در شهر لونبورگ نصیبش گردد.در آن زمان ،یکی از بزرگترین استادان موسیقی ارگ نواز هلندی موسوم به راینکن بود و باخ از فرط شوقی که به شنیدن آثاری توسط نوازندگان استاد داشت ،چندبار از شهر لونبورگ پیاده تا هامبورگ راه سپرد تا از نوازندگی راینکن روی ارگ محظوظ گردد و نکته ها فراگیرد .

 

در دهه بین 1707 و 1717 ،باخ هر زمان در یکی از دربارهای پرنس نشین ها‌ی آلمانی در مقامهای گوناگون انجام وظیفه می‌کرد .از جمله او را به عنوان ارگ نواز در شهرهای ارنشتاد ،مولهازن و وایمار و سپس در مقام نوازنده ارگ همراه با دسته ارکستر در شهرهای لایپزیک و درسدن می‌یابیم.باخ برای نخستین بار در اکتبر سال 1707 ازدواج کرد ، همسرش ماریا باربارا باخ نام داشت .ثمره این ازدوج ویلهلم فریدمن و کارل فیلیپ امانوئل بودند که هردو در زمره آهنگسازان نامدار زمان خود بودند.

بین سالهای 1717 تا 1721 ،باخ را در مقام سرپرست دستگاه موسیقی و نوازنده طراز اول دربار شاهزاده لئوپولد در شهر آنهالت کوتهن می‌بینیم .

در سال 1719 باخ از شهر هاله دیداری کرد به امید آنکه در آنجا با هندل ملاقات کند،ولی چنین فرصتی نصیبش نشد زیرا اندک زمانی پیش از آن ،هندل هاله را به سمت لندن ترک گفته بود.

 همسر باخ در سال 1720 بدرود زندگی گفت و باخ سال بعد برای بار دوم ازدواج کرد.همسر دومش موسوم به آنا ماگدلنا دختر ترومپت نواز شهر «وایسن فلز» بود.آنا ماگدالن خود موسیقی دانی پرمایه و خوش قریحه بود که قسمتهای مختلف بسیاری از کانتاتهای باخ را پرداخت .در سال 1723،باخ در مقام ارگ نواز و سرپرست و مدیر دسته موسیقی کلیسای سن توماس در شهر لایپزیک منصوب شد و آن مقام شریف و مهم را برای بیست و هفت سال ،تا پایان عمر برای خویش محفوظ داشت.

زمانی که در دربار لایپزیک به خدمت اشتغال داشت،بارها اجازه یافت به مرخصی برود از این فرصتها برای سفر به شهر درسدن سود می‌جست و در آن شهر ،آخرین اپراهای ایتالیایی را که بر روی صحنه آورده میشد می‌شنید و محظوظ می‌گشت .در ماه مه سال 1747 ،بنا به دعوت فردریک کبیر به شهر پوتسدام سفر کرد .در آنجا روی پیانوهای متعدد و گوناگون ساخت «زیلبر من» که در قصر پادشاه وجود داشت قطعاتی به صورت فی‌البداهه اجرا کرد ،در حالی که پادشاه و اعضای دسته ارکستر سلطنتی ،باخ را از یک سالن به سالن دیگر همراهی می‌کردند .تا آن زمان کلیه تصنیفات باخ برای سازهای غیر زهی و غیر بادی بر روی ارگ ،هارپسیکورد و کلاویکورد انجام گرفته بود و بنابراین برای نخستین بار باخ فرصت آن را می‌یافت که روی پیانویی نوازندگی کند .چون پیانو سازی بود که به تازگی در عرصه سازهای موسیقی نمودار شده بود و فقط در دسترس دربارها ،و بعضی خانواده های اشرافی قرار داشت.

روز بعد باخ روی ارگ بزرگ و مشهور شهر پوتسدام نوازندگی کرد و براساس تمی که توسط پادشاه پیشنهاد شده بود و در پشت همان ارگ ،یک فوگ شش قسمتی ،چندین کانن و یک تریو برای فلوت ،ویلن و کنترباس تصنیف کرد.مجموعه این قطعات ،مشهور به موسیقی تقدیمی باخ به فردریک کبیر اهداء شد.

در سال 1749 ،باخ دو بار  تحت عمل جراحی قرار گرفت تا بینایی خود را بازیابد .چشمان باخ که از دوران کودکی صدمه دیده و ضعیف شده بود در سالهای میان سالی نیز در اثر آنکه از آثار خودش و سایر آهنگسازان نسخه برداری می‌کرد و از اثر مشهور و والای خویش تحت عنوان هنر فوگ با چاپ باسمه‌ای نسخه هایی پدید می آورد ،ضعیفتر شده بود .متاسفانه آن دو عمل جراحی نتیجه‌ای مطلوب حاصل نکرد و باخ یکسره دستخوش نابینایی شد .از طرفی سلامتش که سالها با بنیه‌ای قوی همراه بود با شتاب رو به فتور نهاد.در دهم ژوئیه سال 1750،بینیه باخ به وضعی معجزآسا بهبود یافت ولی ظرف سه هفته بعد از آن تاریخ ،باخ در اثر خونریزی مغزی بدرود حیات گفت .

باخ دردوران زندگیش به عنوان آهنگساز شهرتی نداشت و فقط شمار اندکی از آثارش در آن هنگام به چاپ رسید و انتشار یافت .نزدیک هشتاد سال بعد از درگذشت باخ،به سال 1829،وقتی فلیکس مندلسن رهبری اولین اجرای پس از مرگ باخ را از اثر ممتاز وی به نام پاسیون به روایت متای قدیس عهده دار شد دوستداران موسیقی تازه متوجه شدند که باخ چه نابغه بزرگی در عالم موسیقی و آهنگسازی بوده است .  

برگرفته از 101 اثر ممتاز از بزرگان موسیقی اثر مارتین بوک اسپین

الکساندر گراهام بل


 نام فارسی : آلکساندر گراهام‌بل 
 سال ولادت و فوت : 1922 – 1847 میلادی 
 ملیت : اسکاتلند
گراهام بل

تولد و داستان اولین اختراع

در 3 مارس 1847 در ادینبورگ اسکاتلند کودکی به دنیا آمد که بعدها نامش همواره با یک کلمه عجین شد. تلفن!

خیلی فکر می کردند شاید قسمت است که پسران خانواده پروفسور الکساندر ملویل بل همگی بر اثر سل بمیرند ولی گراهام عمرش به دنیا بود. گراهام کوچولو از سن 10 سالگی شروع  به ایراد گرفتن از اسمش کرد. شاید او هم یک اسم سه قسمتی دوست داشت چرا که در 11 سالگی پدرش را راضی کرد که نام او را الکساندر گراهام نام نهد. اما تا آخر عمر همه او را با نام الک می شناختند.

شاید اگر John Herdman آنها را نصیحت نمی کرد که به کارهای مفید پبردازند ما امروز تلفن نداشتیم. بل کوچک بعد از توبیخ شدن توسط همسایه خودشان ، جان ، به فکر کمک کردن به او افتاد. آن زمان جان در فکر پیدا کردن راهی برای تسهیل آسیاب کردن گندم بود. کلید در دستان کودک کنجکاو قصه ما بود. الکساندر یک ماشین ساخت که به وسیله پدال ، گندم را آسیاب می کرد. کار در کارگاه کوچکی که جان راه انداخته بود آغاز شد

الکساندر استعدادهای دیگری هم داشت. او به سرعت خود را در زمینه هنر و شعر نشان داد. با تشویق های مادر و آموزشهای غیر رسمی او سریعا الکساندر به استادی در خانواده بل تبدیل شد. دیگر همه او را به نام پیانیست خانواده بل می شناختند. به همین خاطر اکساندر روز به روز به مادر خود وابسته تر می شد. هر روز بیشتر از روز قبل!

گراهام بل

مادر ناشنوا می شود

از سن 12 سالگی مادر الکساندر رو به ناشنوایی گذارد. هر روز بر میزان ناشنوایی مادر اضافه می شد. الکساندر بسیار از این واقعه تحت تاثیر قرار گرفت. مادر برای او ارزش بسیار بالایی داشت. بل کوچک شروع به یادگرفتن یک زبان انگشتی کرد که باعث شد بتواند صحبتها را به مادر انتقال دهد. کم کم او موفق شد یک نوع تکنیک خاص ایجاد کند که با صداهای خاصی  را به راحتی به مادر مفاهیم را منتقل کند. کم کم علاقه به مادر ، الکساندر را به یک مبحث علاقه مند کرد. صدا شناسی!

کلا باید خانواده بل را خانواده سخنوران دانست. پدربزرگ و عمو پدر همه از اساتید سخنوری بریتانیا بودند. پدر رساله ای درباره اصئل سخن با کرو لالها نوشت که در زمان خود یک رساله انقلابی بود. چه کسی می توانست بهتر از الکساندر نشان دهنده عملی بودن این رساله باشد؟ لب خوانی آموزش داده شده در این کتاب به الکساندر هم یاد داده شد و هر جا که الکساندر قدرت خود را در لب خوانی به نمایش می گذارد همه در بهت و حیرت فرو می رفتند. لب خوانی زبانی مانند سانسکریت باعث جاودانگی لب خوانی شد!

 دستگاهی که صدا تولید می کرد

بعد از تحصیلات در کالج بود که اکساندر یک چیز عجیب شنید. شخصی به نام بارون ولفگانگ فون کمپلن دستگاهی برای شبیه سازی صدای انسان ساخته است. الکساندر جوان سریعا کتابی از فون کمپلن را یافت و دست به ترجمه آلمانی به انگلیسی کتاب زد. بعد از ترجمه بسیار سخت کتاب آنها شروع به ساخت دستگاه کردند. در این قضیه برادر بزرگتر الکساندر یعنی ملویل هم به او کمک می کرد. قسمتهایی مانند نای، گلو، شش و لب به سختی ساخته شد اما هنوز یک مشکل برای دریافت جایزه ای که پدر تعیین کرده بود وجود داشت. پدرشان گفته بود یک جایزه بزرگ برای آنها تدارک دیده است که اگر بتوانند چنین کاری را بکنند به آنها خواهد داد. ساختن جمجمه ای که بتواند حتی چند کلمه صدا را تولید کند بسیار طاقتفرسا بود. آنها بعد از هزاران بار تلاش توانست جمله “How are you grandma?” را بیان کنند. البته نتیجه یک ذره اشکال داشت. شاید اگر کسی جمله “Ow ah oo ga ma ma.” را می شنید اصلا متوجه منظور نمی شد اما این برای اکساندر 19 ساله تازه شروع راه بود!

 خانواده ای که نابود شد

در 1865 وقتی خانواده به لندن مهاجرت کرد الکساندر به دفتر کارش رفت و تمام مدت را بر روی آزمایشهای خود کار کرد. تمام پاییز و زمستان او بر روی پروژه هایش کار می کرد و همینطور سلامتی اش رو به تحلیل می رفت. از آن طرف برادر کوچکش ادوارد با درد سل دست و پنجه نرم می کرد. الکساندر سال بعد کاملا حالش خوب شد ولی همیشه شانس با انسان یار نیست. ادوارد آنقدر خوش شانس نبود.

در سال 1867 بل به خانه بازگشت و بر روی امتحانات مدرک دانشگاهیش کار کرد. زمانی که به خانه بازگشت برادر بزرگترش ملویل ازدواج کرده بود و مستقل شد. در سال 1870 ملویل هم به دست سل به برادرش ادوارد پیوست.

در همان سال الکساندر با بیوه ملویل و والدینش به کانادا مهاجرت کرد. در یک زمین 10.5 هکتاری که در کانادا خریدند یک مزرعه ساختند. در مزرعه یک جایی هم ساخته شد. یک کارگاه برای آزمایشهایی برای کار با ناشنوایان.

او پیانویی طراحی کرد که می توانست موزیکش را به وسیله الکتریسیته منتقل کند.او سعی کرد وسیله ای بسازد که نه تنها نتهای موسیقی،بلکه کلمه های سخنرانی را نیز ارسال کند. اما داستان اصلی از سال 1874 شروع شد. در تابستان بل کار خود را بر روی ساخت صدانگار شروع کرد. صدا نگار صدای برخورد یک ضربه را که برای آزمایش به یک شیشه زده می شد را توسط یک قلم بر روی یک ورقه ثبت کند. این کار با یک سری از اشکال نشان داده می شد ( مسلما همه ما چنین چیزهایی دیده ایم). در آن سال خطوط تلگراف با یک ترافیک عجیب دست به گریبان بود. باید راه دیگری پیدا می شد.

داستان شروع یک دوران

الکساندر یک شب تا دیر وقت مشغول کار بود که ناگهان یک باتری واژگون می‌شود و اسید سولفوریک آن روی لباسهای او می‌ریزد. بل با عصبانیت معاونش را صدا می‌کند در حالیکه او در کارگاه زیر شیروانی بود و در وضع عادی صدا به او نمی‌رسید، ولی وجود یک سیم تلگراف که از کارگاه زیر شیروانی تا داخل اطاق خواب بل در طبقه پایین امتداد داشت باعث شد که معاونش صدای او را بشنود. این سیم برای انتقال اصوات نتهای پیانو توسط الکساندر ساخته شده بود. توماس واتسون معاون بل بعد از تقریبا 40 سال این حادثه را اینطور بازگو می‌کند. برعکس اولین پیام تلگرافی مورس که با جمله مقدس آنچه خدا اراده کرده است، شروع شد.

اولین تلفن ساخت گراهام بل

اولین پیام تلفنی بل با این جمله آقای واتسون بیا اینجا با تو کار دارم آغاز گردید. شاید اگر گراهام بل می‌دانست که در آستانه یک اختراع بزرگی است اولین پیام خود را با یک جمله جالبی شروع می‌کرد. آن جمله تاریخی البته اولین جمله کامل بود که از طریق سیم ارسال شده بود.

“Mr Watson - Come here - I want to see you”

 

داستان بل ادامه دارد. در ادامه این داستان بارها شاهد اختراعهای جالبی از بل خواهیم بود. اتفاقاتی که دیگر برای الکساندر عجیب نبود. او در 29 سالگی تلفن را اختراع کرده بود و دیگر اختراع کردن به جزئی از روحیه او تبدیل شده بود.