مناظرههای تلویزیونی بدجوری کار دست همه داده و همه را کارشناس کرده.
حالا هرجا که میروی، بحثها تحتالشعاع مناظرههاست؛ حتی مراسم خواستگاری.
مقدار
معتنابهی شیرینی روی میز قرار دارد. عروس چای هم آورده. داماد دستهگل
گلایول و جعبه شیرینی تقدیمی را روی میز گذاشته، ولی کسی به آن دست
نمیزند. فضا سنگین است. همه در دل میگویند: «کاشکی زودتر یکی حرف بزند.»
آرزو برآورده میشود. عموی عروس بحث را آغاز میکند. از اینجا به بعد شرح
صحنه را حذف و فقط به دیالوگها بسنده میکنیم.
عموی عروس: با نام
و یاد خدای بزرگ مراسم خواستگاری را درست مطابق رسم و رسوم خانوادگی آغاز
میکنیم. خب، جناب آقای داماد محترم، مطابق قرعهکشی بحث را شروع میکنند
و پدر محترم عروس بحث را به اتمام میبرد.
داماد: به نام خدا، من خیلی
خوشحالم که توانستم در بررسیهای اولیه فامیل به این افتخار نائل بشم که
در شمار خواستگاران دختر این خانواده قرار بگیرم.
پدر عروس: لطفاً در مورد خواستگارهای دیگه حرف نزنین!
داماد: چرا؟! من در واقع دارم با چندین و چند خانواده مبارزه میکنم. خیلیها نمیخواهند من داماد این خانواده بشم.
عروس: خب، از بحث منحرف نشین. بفرمایید که GDP (ضریب تولید ناخالص داخلی) و همینطور ضریب رشد شما چطور است؟
داماد: باتوجه به شرایط و استعدادهایی که دارم، بد نیست. میتونه زندگیرو سر و سامان بده.
عروس: دقیقاً توضیح بدین، من خودم یه خواستگار چینی داشتم که ضریب رشدش سالی 10درصد بود.
داماد: کی گفته؟ این آمارو از کجا آوردین؟
عروس: اعلام جهانی شده. خودشم مدرکشو آورده بود.
داماد: لابد صهیونیستا گفته بودن، اصلاً شما که با GDP من مشکل دارین، بگین ببینم شاخص فلاکت و ضریب جینی توی خونوادهتون چهجوریه؟
پدر عروس: ببین پسرجان، تو که بیکاری، اصلاً واسه چی اومدی خواستگاری؟
داماد: من شاغلم.
پدر عروس: با کدوم تعریف؟
داماد: من هفتهای یک ساعت کار میکنم.
پدر عروس: شغلت چیه؟
داماد: چیزه، من مهندس چیزم.
پدر عروس: ببین بیخود چیزتو به رخ من نکش. بگم مدرکتو از کجا آوردی؟ بگم؟
داماد: خودتون چی؟ بگم چهجوری پولدار شدی؟
عروس: اصلاً بگو ببینم نظرت راجع به تساوی حقوق زن و مرد چیه؟
داماد: شما عوض اینکه از رشد نقدینگی من بپرسی، مشکلت تساوی حقوقه؟
پدر عروس: اصلاً بگو ببینم دو، دوتا چنتا میشه؟
داماد: بلدم، خوبم بلدم ولی نمیگم.
عروس: نکنه انحراف از بودجه داری که نمیتونی حساب کنی؟
داماد:
خجالت بکشین، من هرجا رفتم خواستگاری، دهنمو که باز کردم هیشکی پلک هم
نزده. میدونین چنتا خونواده از خداشونه که دخترشونو بدن به من؟!
عروس: آهان! عجب! پس جاهای دیگهم رفتی خواستگاری؟
داماد:
بله که رفتم. من خیلی جاها رفتم. خودت چی؟ بگم چنتا خواستگار داشتی؟ بگم
هرکدومشون چکاره بودن؟ میخوای همه نمودارای ضریب استهلاک و میزان
بهرهوری و پایه پولی رو نشون بدم؟
پدرعروس: نشون بدی، نشون میدم که
دروغ میگی. اصلاً ما با شما که شیربها رو نقطه به نقطه حساب میکنین و
مهریه رو سالانه، نمیتونیم وصلت کنیم. شما شاخص فسادتم بالاس، مدارکشم
موجوده. اینطوری معاملهمون به هم میخوره.
داماد: چطور با خواستگارای دیگه اینجوری درگیر نمیشدین. واسه چی به من میگین دروغگو! من دروغ میگم یا اونا؟
عموی
عروس: ببخشید، وقت خواستگاری تموم شد. ضمن اینکه درباره خواستگارای غایب
حرف زده شده. تا اونها نیان که از خودشون دفاع کنن، نمیتونیم به غلامی
قبولت کنیم. لذا میری دیگه پشت سرتم نگاه نمیکنی.
بر گرفته از سایت خبر آنلاین
استغفرالله ربی و...
این جانب شهرام شکیبا فرزند حبیبالله، متولد 1351 به شماره شناسنامه 14432 صادره از تهران، تبعه جمهوری اسلامی ایران ، مسلمان و شیعه اثنی عشری میباشم. و در کمال صحت عقلی و سلامت نسبی جسمی از همه آنچه تاکنون در این ستون از روزنامه ضاله و مضله «خبر» به نام بنده به چاپ رسیده اعلام برائت مینمایم.
این بنده با صوت جلی ماجرای شگفتانگیزی که برایم پیش آمده را جهت تنویر افکار عمومی بازگو کرده و جهت ثبت و ضبط در حافظه تاریخی ملت قهرمان و همیشه در صحنه ایران و عبرت سایرین بر صفحه کاغذ مینگارم.
بنده در بهمنماه سال گذشته از جانب آقایی موسوم به ح. الف به دفتر سایت خبرپراکنی موسوم به «خبر آنلاین» دعوت شدم و بنا شد که در قبال دریافت روزانه دو هزار و دویست تومان برای ویژهنامه «خبر» در جشنواره بینالمللی فیلم فجر مطلب بنویسم. پس از پایان جشنواره فجر بار دیگر از سوی فرد یاد شده برای نوشتن طنز روزانه در روزنامه موسوم به «خبر» دعوت شدم و در جلسهای با شخصی موسوم به ع. م مقرر شد در قبال دریافت همان مبلغ، مقدار معتنابهی تهمت، افترا، تخریب، لجنپراکنی و فحاشی را در قالب یک ستون طنز روزانه منتشر کنم.
ناگهان وجدان خفتهام بیدار شد و ندایی درونی از اعماق وجودم نهیب برآورد که «نکن این کارها رو؛ نکن!» لذا فیالمجلس نفرات یاد شده را در جریان نهیب درونی وجدانم قراردادم. یکی از این دو نفر که الان متأسفانه به خاطر ندارم کدامشان بود، تلفن زد و یک گروه متشکل از اشخاص موسوم به م.پ ، م . م، ر. م به فرماندهی شخصی دیگر که به وی دکتر میگفتند به همراه دو نفر دیگر که در ابتدای نامه ذکر کردم به جانب این جانب حملهور گشته، منکوب و مضروب نموده، مورد ضرب و شتم و اذیت و آزار و ایذا قرار داده و با خشونتی بیرون از وصف دست و پایم را با طناب (که خودشان به آن طناف میگفتند) بسته و در یک انباری 2×2 که حدود 10 متر میشود محبوس کردند و روزانه یک لیوان چای و یک نون تافتون به من میدادند تا امروز که همگیشان متواری شدند و نگهبان سلحشور روزنامه که فریادهایم را شنید من را بیرون آورد.
حالا متوجه شدهام که در این مدت یک شخص دیگری به نام بنده در این روزنامه مطالبی موهن نوشته و شخصیت بنده و کاندیداهای موجود را مخدوش نموده است. حالا من هیچ، بیانصافها چرا کاندیدا مخدوش مینمایند!
لذا اعلام میدارم علیرغم اینکه مطابق آنچه یاد شد، هیچ نقشی در مطالبی که به نام بنده چاپ میگردیده، نداشتهام، از هر چهار کاندیدای سلحشور ریاست جمهوری عذرخواهی مینمایم، بالاخص از برادر ارجمندم جناب آقای دکتر محمود احمدینژاد، رئیسجمهور ملت غیور ایران که عقلاً و طبیعتاً باید از ایشان عذرخواهی ویژه کرد. حال که میخواهم به آغوش گرم خانوادهام برگردم امیدوارم آنها هم بعد از چند ماه همچنان پذیرای من باشند.
بر گرفته از سایت خبر آنلاین
درست در شرایطی که این خبر را در «فارس» خواندم اتفاق افتاد. خبر این
بود که مسعود قانعی، رئیس ستاد حوادث بستک اعلام کرده بود «اعضای ستاد
حوادث بستک با جابهجایی روستای گاوبری از توابع بخش مرکزی این شهرستان به
مکانی جدید موافقت کردند. چرا که اهالی این روستا به دلیل نبود امکانات
زیربنایی و عدم امکان توسعه روستا با مشکلاتی روبهرو هستند.»
هنوز خبر جابهجایی روستای «گاوبری» را تا آخر نخوانده بودم که اطلاع دادند ستون بنده هم قرار است در صفحه جابهجا شود.
شما
بگو به اندازه یه نخود که هیچ، یه عدس، ناراحت شدم، نشدم. تعجب هم نکردم.
جابهجاییهایی آدم میبیند که اینها چیزی نیست. به طور کلی در زندگی
جابهجاییهایی هست که مثل خوره روح آدم را از درون میخورد و میتراشد و
اینها...
لذا در راستای جابهجاییهای معمول ستون من هم از راست
به چپ منتقل شد، که چیز مهمی نیست. فقط کمی میزان واگذاری امور به این
ستون بیشتر میشود که آن هم سنت است. اساساً در ایران مردم خیلی چیزها را
«به سمت چپ» ارجاع میدهند. این هم روش. فقط باید اسم ستون را عوض
میکردیم که کردیم و شد. چرا که اساساً هیچکاری نشد ندارد. لذا اسم ستون
شد «صفحه آخر، سمت چپ». یک اسبابکشی مختصر هم لازم بود که دادیم دست اهلش
و بیدردسر انجام دادند. البته خودم دوست داشتم «اثاثکشی» شود، ولی
مدیرمسئول محترم اصرار ورزید که در شرایط کنونی «اسبابکشی» برای طنزنویس
جماعت، ضروریتر از اثاثکشی است.
جریمه«فارس» خبر داده بود که طرحی در مجلس به
پیشنهاد راهنمایی و رانندگی در حال بررسی است که در صورت تصویب آن، عابران
پیاده متخلف نیز جریمه میشوند.
طرح بدی نیست فقط میماند مقداری
خردهکاری که باید در حد مقدورات در بابشان تدقیق و تحقیق شود. مثلاً اگر
یک عابر پیاده در جایی که توقف ممنوع بود ایستاد و شروع کرد به چرت زدن و
هرچه مأموران گفتند: «برو پیکارت» نرفت. تازه چشم باز کرد و زل زد به
مأمور مربوطه باید چه کرد؟ نباید یک همچین متخلفی را به پارکینگ منتقل
کرد؟ حالا که قرار است طرف مربوطه را با جرثقیل به پارکینگ ببریم، تکلیف
چیست؟ جلوی اتومبیل را به جرثقیل میبندند، معلق میشود، چرخ عقبش روی
زمین است و به پارکینگ میرود. آدمیزاد را باید چه طوری وصل کرد به جرثقیل؟
بعضی
از ماشینها را به چرخ جلویشان قفل میزنند تا بعد سرفرصت ببرندشان
پارکینگ. اگر بنا باشد آدمیزاد را قفل بزنند، داستان چطوری است؟
لطفاً سریعاً بررسی و اعلام نظر شود.
مرغ تازه
مدیرعامل مؤسسه کشت دام کنه بیست رضوی
گفته: «برای نخستینبار در کشور، تولید مرغ عاری از هرگونه آنتیبیوتیک و
پسماندهای دارویی در این مؤسسه در مشهد آغاز شد.»
امنیت شغلی
نداشتیم، عدم امنیت غذایی هم اضافه شد. تا حالا هر وقت وضعمان خوب بود،
جوجهکباب میخوردیم. غافل از اینکه داشتیم آنتیبیوتیک و پسماندهای
دارویی میخوردهایم. وای به حال روزهایی که فلافل و هاتداگ و سوسیس
بندری 1000تومانی خوردهایم. خدا کند اقلاً اعلام نکنند قاطی آنها چه بوده
که دلآشوبه مزمن نگیریم.
بر گرفته از سایت خبر آنلاین
خبرگزاری فارس به نقل از یک متخصص علوم جنایی یوگسلاوی نوشت: «تجزیه DNA استراتژی اصلی برای تشخیص هویت محسوب میشود.»
موقعیت اول؛ خواستگاری:
- سلام قربان. بنده قربانعلی قرباننژاد
فرزند قربانم. اومدم که اگه خدا بخواد منو به غلامی قبول کنین. اینم جواب
تجزیه DNA خودم و بابامه.
موقعیت دوم؛ بانک:
- سلام قربان. همه مدارک رو آوردم. اینم جواب تجزیه DNA .
موقعیت سوم؛ پارک:
- قربان به خدا دخترخاله، پسرخالهایم. شما بذارین بریم خونه، فردام جواب تجزیه DNAهامون رو تقدیم میکنیم.
موقعیت چهارم؛ تحریریه:
- این مطلب مال شکیبا نیست.
-چرا، هست.
- پس چرا اینقدر بینمکتره. اون هر روز فقط بینمک بود، اما امروز بینمکتره.
- نمیدونم چه مرضی گرفته.
- برو یه تجزیه DNA ازش بگیر، ببینیم خودشه؟
- گرفتیم، خودشه.
- پس بگو یکی دیگه بنویسه.
- نمیتونه. دستش میلرزه، لقوه گرفته.
کتاب ورزش سید کورش مجتبوی، دبیر کمیته گردشگری
ورزشی سازمان میراث فرهنگی و گردشگری و صنایع دستی اعلام کرده:
«فعالیتهای ورزشی مردم ایران توسط پزشکان دوچرخهسوار نروژی در کتابی
منتشر میشود»
اولاً: خوش به حال مجتبوی با این سمتی که دارد. انصافاً خیلی باکلاس است که آدم دو خط اسم سمتش باشد.
ثانیاً:
این جماعت اگر پزشکند، چرا دوچرخهسوار میشوند. اگر دوچرخه سوارند، چرا
کتاب مینویسند. اگر بیلزن و نویسندهاند، بروند راجع به کشور خودشان
بنویسند. چه کار دارند به ما و ورزشمان و این همه افتخارات!
ثالثاً:
تا اسفندیار رحیم مشایی شخصاً در این باره اظهارنظر نکند، من یکی به هیچ
وجه این جماعت را به رسمیت نمیشناسم. پزشک باشند، باید تأییدیه از
اسفندیار بیاورند. دوچرخهسوار باشند، باید تأییدیه از اسفندیار بیاورند.
نویسنده باشند، باید تأییدیه از اسفندیار بیاورند. اساساً یک تجزیه DNA
بگیرند، بدهند ایشان تأیید کنند تا ببینیم چند به چندیم.
پلیس آمریکایی
در «فارس» خواندم که یک زن آمریکایی که 334 خرگوش را در حیاط خانهاش نگهداری میکرد توسط پلیس شناسایی شد.
این
هم دموکراسی به شیوه آمریکایی! حتی اجازه نمیدهند آدم در خانهاش چند تا
خرگوش نگه دارد. اصلاً چه کار دارند به مردم. آنقدر در کار شهروندان و
زندگی خصوصیشان دخالت میکنند که خرگوش هم نمیشود نگه داشت!
(با
این مطلب درخشان و تحلیل مشعشعی که نوشتم، احتمالاً به زودی برای همکاری
با بخش خبری 20:30 دعوت میشوم و به افتخار شاگردی استاد نجفزاده نائل
میگردم. بر این مژده گر جان فشانم رواست).
تلفن همراه به گزارش خبرگزاری فارس استفاده از تلفن همراه احتمال تصادف را 6 برابر افزایش میدهد.
ببخشید کدام استفاده از کدام تلفن همراه؟
توضیح واضحات
سیدجعفر تشکری هاشمی، معاون حمل و نقل و ترافیک شهرداری در گفت و گو با خبرنگار «فارس» گفت: «جریان ترافیک پایتخت عادی است».
خدا را شکر. مدتی است که همه چیز به طرز غیرعادی، عادی شده.
مشاهده فارس: یک قلاده یوزپلنگ آسیایی در پناهگاه حیاتوحش نایبندان طبس، هنگام شکار میش، مشاهده شد.
هیچ
تعجبی ندارد. بنده اساساً اگر توی ساندویچ فروشی یک گودزیلا را هنگام
گاززدن همبرگر و سرکشیدن ایستک لیمویی ببینم هم تعجب نمیکنم، این روزها.
برگرفته از سایت خبر آنلاین
در «فارس» دیدم که حسین عرب، معاون سازمان جهاد کشاورزی مازندران گفته: «مازندران رتبه اول تولید جوجه یکروزه کشور را دارد.»
اینکه کجا، چی تولید میکند و چقدر، خیلی برایم مهم نیست. درگیری تاریخی من با مقوله «جوجه یکروزه» است. هر وقت عبارت «جوجه یکروزه» را میبینم، انبوهی از سؤالات گوناگون در ذهنم شکل میگیرد.
1- جوجه یکروزه را چگونه تولید میکنند؟
2- جوجه از تخممرغ بیرون میآید، با این حساب افتخار تولیدش به مرغ و خروسهای محترم میرسد یا کسانی که امکانات لازم را برای آنها مهیا میکنند؟
3- اساساً اینکه مرغ و خروسی که بالفطره به وظایفشان واقفند را یکجا قرار بدهیم و منتظر به ثمر نشستن تلاش غریزی آنها بمانیم، تولید محسوب میشود؟
4- چرا میگوییم جوجه یکروزه، این جوجهها وقتی از تخم سردرمیآورند که یکروزه به حساب نمیآیند، سنشان کمتر است.
5- اگر این جوجهها دوروزشان شود چه کار میکنند؟ باز هم میفروشندشان؟ با این حساب فروختن «جوجه دوروزه» به نام «جوجه یکروزه»، «غش در معامله» محسوب نمیشود؟
6- جوجههایی که سر یکروزگی فروش نروند را چطوری معدوم میکنند؟
جشنواره عدس در قزوین
«فارس» خبر داده بود که «نخستین جشنواره عدس در روستای یلآباد بخش کوهین از توابع شهرستان قزوین با حضور معاون سیاسی و اجتماعی فرماندار قزوین برگزار شد.»
1- قطعاً برگزاری این جشنواره پرشکوه قرین برکات فراوان است و موجب شادمانی فراوان و سزاوار تبریکات و شادباشهای پرشمار. بنده نیز به سهم خود همه آنچه لازم است را معروض میدارم.
2- فقط یک نفر بگوید معاون سیاسی و اجتماعی فرماندار قزوین در جشنواره عدس چه میکرده؟
3- پاسخ معلوم است: سخنرانی.
معاون سیاسی و اجتماعی فرماندار قزوین در جشنواره عدس که در روستای یلآباد بخش کوهین از توابع شهرستان قزوین برگزار شد، گفت: «این جشنواره برای نخستینبار در این روستا برگزار شده است و همه مطلع هستند که زمانی که جشنواره یک محصول در یک روستا برگزار میشود به دنبال آن شاهد خودکفایی آن محصول خواهیم بود.»
1- منظور ایشان از «همه» چه کسانی است؟
2- خودکفایی در کل کشور صورت میگیرد یا آن روستا؟
3- کاشکی یک مثال هم میزدند آقای معاون، در باب یک جشنواره که در یک روستا برای یک محصول برگزار شده و ما فیالفور به خودکفایی در آن محصول رسیدهایم.
4- اگر ماجرا به این راحتی است، چرا هر روز در روستاهای گوناگون جشنواره برگزار نمیکنیم؟
5- چرا بعضیها پشت تریبون زیادی جوگیر میشوند؟
6- چرا وقتی جوگیر میشوند اولین چیزی که به ذهنشان میرسد، صادر میکنند؟
ایشان در ادامه سخنرانیشان با اشاره به نگاه عدالتمحوری دولت نهم تصریح کردهاند که: «دولت نهم و همچنین دولت آینده به دنبال این هستند که مردم روستاها مانند مردم شهر از امکانات رفاهی برخوردار شوند تا مردم روستاها به شهرها مهاجرت نکنند.»
لذا بیصبرانه منتظر تجهیز روستای یلآباد بخش کوهین از توابع شهرستان قزوین به «مونوریل»، راهاندازی خط چهارم متروی این روستا، افتتاح پارک آبی یلآباد، نمایش اولین فیلم با سیستم صوتی دالبی ساراند در مجتمع سینمایی یلآباد و... هستیم.
شعبدهبازی
«فارس» نوشته بود که یک نوجوان 13 ساله چینی به تقلید از شعبدهباز محبوبش در تلویزیون یک سکه را بلعیده و تا پای مرگ پیش رفته. پدر این نوجوان گفته که فرزندش از هواداران سرسخت این شعبدهباز تایوانی است.
بدان و آگاه باش ای فرزند ایدکالله که بشر میتواند هوادار هرکس باشد، لکن هوادار شعبدهباز بودن امری است علیحده که تقلیدبردار نیست. شعبدهباز میتواند به طرفهالعینی خیلی چیزها را غیب کرده یا از غیب به درآورد و کم و زیاد نماید و این فن را که شعبده میگویند، سایرین نمیتوانند فرابگیرند.
میزان چسبندگی
خبرگزاری «فارس»: «گروهی از محققان به تازگی روشی را برای اندازهگیری میزان چسبندگی دو ماده به یکدیگر ارائه کردند.»
در این مورد اخیر نه سررشته دارم و نه میخواهم داشته باشم و نه اصلاً میتوانم که داشته باشم. درباره این مباحث هم اساساً نظری نمیدهم. به من چه که چی به چی و کی به کی با چه میزانی میچسبد.