علویان طبرستان
زیدیه
بعد از رحلت
امام چهارم،
حضرت علی بن حسین، امام سجاد علیه السلام
،گروهی از شیعیان او معتقد به امامت فرزندش زید شدند. زیدبن علی در زمان هشام بن
عبدالملک ( 105 – 125 ه.ق.) در سال ( 122 ه.ق. ) بر عامل او (یوسف بن عمر ثقفی
حاکم کوفه) خروج کرد، اما قیام وی سرکوب شد و به شهادت رسید. پس از زید، یحیی
(پسرش) به خراسان گریخت و در ناحیه جوزجان (بین بلخ و فاریاب) قیام کرد.
نصربن سیار (حاکم خراسان) مسلم بن احوزمازنی را به جنگ وی فرستاد. مسلم یحیی را
کشت و سر او را نزد ولیدبن عبدالملک ( 125 –129 ه.ق.) فرستاد. جسد یحیی بن زید تا
قیام ابومسلم خراسانی ( 129 ه.ق ) بردار بود. وی آن را از دار پایین آورد و به خاک
سپرد. مشهد او در جوزجان ( نزدیک شهر سرپل یا ساری پل ) زیارتگاه است. گویند مرگ
یحیی بن زید به حدی در مردم خراسان اثر گذاشت و آنان را غمگین کرد که در آن سال هر
چه پسر در خراسان زاده شد، یحیی یا زید نام نهادند .
پس از مرگ زید ، پیروان او به چند گروه تقسیم شدند که معروفترین آنان ادریسیه ،
حسنیه و قاسمیه بودند .
ادامه مطلب ...
نوشته پل هریسون
ترجمه یوسف اباذرى
آثار نیکلاس لومان مبین پیشرفتهترین و رادیکالترین تلاش در جامعهشناسى معاصر براى قالبریزى مجدد و کامل نظریه اجتماع است. این نظریه به این سبب پیشرفتهترین نظریه است که هیچ اثر دیگرى آراى نظرى هادى آن را چنین کامل از خلال نظامهاى متعدد جامعه مدرن که این نظریه آنها را شناسایى کرده است، دنبال نکرده است. این نظریه به این سبب کاملترین است که هیچ اثر دیگرى میراث نظرى خاص آن را برنگرفته و با چنان دقت و بداعتى بسط نداده است. این خصوصیت آثار لومان نتیجه رخدادى ذهنى نیست، بلکه حاصل کوشش اوستبراى درانداختن انقلاب در نظریه جامعه، آنهم پارهاى به سبب رفتن به خارج از میراث جامعهشناختى. از نظر لومان سرچشمههاى سنت جامعهشناختى کاملا خشکیدهاند و حاصل بکارگیرى فزونتر آنها فقط مىتواند نوعى بازیابى برى از تخیل باشد. بنابراین استراتژى او این است که باب جامعهشناسى را به جهان خارج بگشاید اما به شیوهاى بس متفاوت از کسانى که آن را در کنش عام واسازى غرقه ساختهاند. براى لومان منبع نظرى اندک استخراج شده نظریه سیستمها (1) همان سرزمینى است که جامعهشناسى نیازمند استباب خود را به روى آن بگشاید و جامعه را - که مجددا تحت عنوان «نظام اجتماعى» توصیف شده است - در آن جاى دهد. البته، این بار هم نخستینبارى نیست که جامعهشناسى براى ایجاد انقلاب در خود از نظریه سیستمها استفاده کرده است. مشهورترین تلاش قبلى، آثار جامعهشناس امریکایى تالکوت پارسنز است که خود بیشترین تاثیر را بر لومان بر جاى گذاشته است. با این همه آثار لومان نخستین و بلندپروازانهترین تلاش براى استفاده از سرچشمههاى نظرى نظریه جدید سیستمها و توصیف مجدد نظام اجتماعى در پرتو این مفهوم، یعنى اتوپوئیسیس، ( autopoiesis) یا خودسازى، (self-production) است.
«جامعه» که به کمک نظریه سیستمها مجددا توصیف شده استشباهتى اندک به چیزى دارد که هم در سنت غربى و هم در جامعهشناسى معاصر مفروض گرفته شده است. از نظر لومان «جامعه» به عنوان Koinonia یا Societas در سنت غربى به دیده مىشود (لومان، a 1990 ص175). به تعبیر لومان اتخاذ چنان نظرى فقط در جامعهاى داراى مرکز و قشربندىشده ممکن است، جایى که نخبگانى که از نظر سیاسى مشخص و معین شدهاند زندگى اجتماعى را هماهنگ مىسازند. جریان سیاسى با ظهور مدرنیته و پدید آمدن نظام اجتماعى مرکز زدوده و از نظر کارکردى تفکیکیافته، دیگر مرکز زندگى اجتماعى را اشغال نمىکند و هیچ جریان دیگر اجتماعى نیز نمىتواند جاى آن را بگیرد. بنابراین، سخن مارکسیستى درباره تعیینکنندگى اقتصاد در وهله نهایى به همان اندازه مردود است که سخنهاى انسانشناسانه درباره تعیینکنندگى فرهنگ. اکنون از دید نظریه سیستمها، کل فراگیر، جامعه یا نظام اجتماعى است که تعریف آن چنین است: جمع کل ارتباط درونى بامعنا. آنچه قبلا اجزا پنداشته مىشد، اکنون به عنوان نظامهاى اجتماعى خاص تفسیر مىشود، نظامهایى که صور کاملا خاص ارتباط بامعنا هستند (همانجا، ص176). نظام اجتماعى فراگیر، ارتباطات را از طریق ارتباط مشاهده مىکند و نظم مىبخشد. محدودیت و مرز عملکردى نظام اجتماعى که ارتباط براى آن ایجاد مىکند و همچنین از طریق آن ایجاد مىشود به آن معناست که نظام نمىتواند با سایر نظامهاى ارتباطناپذیر که زیست - محیط آن را تشکیل مىدهند ارتباط برقرار کند، نظامهایى از قبیل ماشینها و ارگانیسمها و جانها، (psyches) (لومان a 1985 ، ص16). نظامهاى اجتماعى صور به شدت ضابطهمند، (coded) ارتباط خاصى هستند که از سرشتبه طور کارکردى تفکیکشده جوامع مدرن و پیچیده پدید آمدهاند. از نظر لومان اقتصاد و حقوق و سیاست و علم و دین و آموزش، جملگى نظامهاى اجتماعى چندى هستند. آنها خود با توسل به شیوههایى با زیست - محیطهاى خاص خود مرزبندى مىکنند که بر مبناى آنها صور درونى ضابطهمندیشان هم از حیث عملکردى آنها را از زیست - محیطشان جدا مىکند و در خود فرو مىبرد و هم آنها را از درون از سایر نظامهاى اجتماعى تفکیک مىکند. واسازى نظریههاى اجتماعى به ارث رسیده و بازسازى آنها به کمک نظریه سیستمها اندیشه راهنماى لومان است، اندیشهاى که بنیان قالبریزى مفهومى مجدد سنت کارکردگرا را در جامعهشناسى تشکیل مىدهد.
این فصل (2) تحلیلى از نظریه سیستمها و استفاده لومان از آن را ارائه مىدهد، چرا که این نظریه بنیانى ضرورى براى هر نوع بحث درباره آثار لومان است. من کار خود را با تمیز نهادن میان استفاده اولیه لومان از صور سیبرنتیکى نظریه سیستمها با استفاده بعدى او از صور پیشرفتهتر نظریه سیستمها آغاز مىکنم، صورى که در زیستشناسى گسترش یافت و بر مفهوم خودسازى استوار است. سپس به نظریه اجتماعى لومان که مشخصه آن را هم کارکردگرا و هم تکاملگرا مىدانم و به آثار او در زمینه جامعهشناسى معرفت، بویژه به نکات تازه او در باره ظهور عشق رمانتیک، مىپردازم. تلاش مىکنم نشان دهم که چگونه نظریه سیستمهاى لومان به مسایل معاصر از قبیل جنبش حفظ محیط زیست و آینده دمکراسى و احساس بیم، (risk) و جهانى شدن مىپردازد. از اینجا به بعد از پارادایمهاى بدیل در علوم اجتماعى استفاده مىکنم تا از نظریه سیستمهاى اجتماعى لومان انتقاد کنم و همچنین سه مساله مهم را مورد بررسى قرار دهم: نظریه سیستمها در تقابل با نظریه کنش، و تحولگرایى در تقابل با ضدتحولگرایى، و ساختگرایى، (constructivism) در تقابل با نظریه انتقادى و واسازى. من نتیجهگیرى خود را با تذکراتى اندک درباره دستاوردهاى پارادوکسى تغییراتى که دیدگاه سیستمى - نظرى لومان در جامعهشناسى پدید آورده استبه پایان مىرسانم.
یکى از بزرگترین تقابلها در جامعهشناسى، تقابل میان کنش و ساختبوده است. «کنش» را اغلب یا از روى کنش جمعى (مثل نظریه کنشگران طبقاتى و جنگ طبقاتى مارکس) الگوبردارى کردهاند یا از روى کنش فردى یا رخداد - کنش، ( action-event) مثل نظریه وبر درباره کنش بامعناى ذهنى. ساخت هم به معناى امر فرا - فردى تفسیر شده است هم به معناى امر مقیدکننده. ساختیا معنا را برمىسازد (در نظریه مارکس تولید کالایى فتیشیسم را پدید مىآورد) یا خود معنایى برساخته شده است (مثل نظریه دورکیم درباره وجدان جمعى و ، خاصتر، نظریه بعدى او درباره نمودگارهاى جمعى - . ( در ایام اخیر این تقسیمبندى دوگانه کلاسیک به پردازش نظریههایى درباره عمل، ( practice) منجر شده است، از قبیل نظریههاى پیر بوردیو و آنتونى گیدنز، که در آنها سعى شده است که هر دو طرف تقابل در نظریهاى گسترده گرد هم آورده شود. نظریه بوردیو معطوف به بازتولید، (reproduction) است و نظریه گیدنز معطوف به ساختمند شدن، (structuration) ; هیچیک از این دو استراتژى، استراتژیى نیست که لومان در پى آن است. او سیر و سفر نظرى تمام عمر تالکوت پارسنز را سرمشق خود ساخته است که در جریان آن پارسنز از نظریههاى مبتنى بر کنش ارادهگرایانهکار خود را آغاز کرد و به طرف نظریههاى سیستمى کارکردگراتر رفت. بنابراین تصمیمگیرى نظرى اساسى نباید حول محور نظریههاى کنش و ساخت انجام گیرد بلکه باید حول محور نظریههاى کنش و سیستم صورت پذیرد. امکان طفره رفتن از چنان تقسیمبندیى که با توسل به نظریه عمل هماهنگ یا وحدتبخش صورت گیرد از پیش مردود اعلام مىشود. در آثار اولیه لومان، مفهوم سنتى کنش (که از فلسفه یونان پدید مىآید) در طرح ابزار - اهداف منضم مىشود: از آنجا که اهداف کنش به گونهاى تعیین مىشود که انگار در سرشت و طبیعت [ آن ] نگاشته شده است، انتخاب ابزار مىبایستبا این برداشت جوهرى از قلانیتسازگار باشد (لومان 1973، صص17-7). با ظهور مدرنیته برداشت جوهرى از سرشت و طبیعت ناپدید مىشود و انتخاب اهداف به شکلى ریشهاى ذهنى مىشود. این تحول دو نتیجه به بار مىآورد که هیچکدام رضایتبخش نیست: یا ما با تاکیدى وجودى، (existentialist) بر اهمیت انتخاب یا تصمیم روبهرو مىشویم (که رخدادى است که از هر نوع عقلانیت تهى شده است) یا با تاکیدى صورى، (formalist) بر کفایت ابزارى که براى هر هدفى انتخاب شده است، هدفى که فىنفسه هیچ نوع عقلانیتخاصى ندارد. از نظر لومان راه برون رفتن از این بنبست رها کردن نظریه کنش و به کار گرفتن نظریه سیستمهاست. نظریه سیستمها با این شگرد عقلانیت را نجات مىدهد که آن را آنقدرها از صفات مقاصد و اهداف کنش نمىداند که از صفات نظام اجتماعى و شیوه کارکرد آن. به طور خاصتر، عقلانیت چیزى پنداشته مىشود که نظامهاى اجتماعى را قادر مىسازد که پیچیدگى را در زیست - محیطى که در آن عمل مىکنند بکاهند. اگرچه لومان بعدا این مفهوم کاملا ذهنزدوده را مجددا فرموله کرد اما هسته طرح او همان باقى ماند، یعنى تاکید بر کاهش پیچیدگى زیست - محیط از طریق افزایش پیچیدگى سیستمى که خود از صفات سیستم به شمار مىرود.
آثار لومان به دو دوره تقسیم مىشود. در دهههاى 60 و 70 قرن بیستم لومان سعى مىکرد با پیش کشیدن نظریه سیستمهاى دقیقتر که با نظریههاى سیبرنتیک متاخر سازگار باشد از میراث پارسونزى فراتر رود و در عین حال بر آن بود که روایتى پدیدارشناختى از معناى فرا - فردى را در نظریه خود ادغام کند. در دهههاى 80 و 90 شاهدیم که لومان کل نظریه خود را در پرتو تحولات اخیر در زیستشناسى و علوم شناختى مورد تجدیدنظر قرار مىدهد، تحولاتى که حول محور خودسازى انجام گرفته است. مهمترین کار نظرى دوره نخست را مىتوان در آن مقالاتى یافت که به همراه انتقادات هابرماس چاپ شد، کتاب مشهورى که آغازگر چاپ کتابهاى بعدى بود; کتابهایى که شرکتکنندگان دیگر، استدلالهاى مربوطه را پى گرفتند (هابرماس و لومان 1970). اهمیت این اثر در این است که لومان از تلاش اولیهاش براى نجات دادن مقاصد یا اهداف، به عنوان صفات نظام، تبرى مىجوید و به طرف برداشتى از گزینش سیستمى که بیشتر سیبرنتیکى است پیش مىرود. لومان در همان کتاب مشهور Theorie-Diskussion ،در مقالهاى که درباره نظریههاى سیستم مدرن نوشته است، روایتخود را در چهار مرحله بازسازى مىکند. در مرحله اول، سیستمها برحسب روابط میان افراد و میان اجزاء و کل درک مىشوند. مرحله بعدى نظریههاى تعادل، ( equilibrium) را بسط و گسترش مىدهد، جایى که مفهوم زیست - محیط به عنوان سرچشمه اختلال، (disturbance) معرفى مىشود، اختلالى که با تغییر وضعیتسیستمى مىتواند یا نمىتواند به حالت موازنه درآید. در مرحله سوم، نظریه سیستمى که از لحاظ زیست - محیطى باز استبسط و گسترش مىیابد، جایى که نظامها در جریان مبادله با زیست - محیطى هستند که سعى مىکنند هم خود را از آن جدا نگه دارند و هم به طور گزینشى آن را هدایت کنند. مشخصه مرحله بعدى، تحول نظریه سیستمهاى سیبرنتیکى است. در این مرحله گمان مىرود که زیست - محیطهایى که در آن سیستمها کار مىکنند به نحوى فراگیر پیچیدهاند و به سیستمها وظیفه کاهش این پیچیدگى احاله مىشود. نظامها با افزایش قابلیتخود براى اداره کردن پیچیدگى، خود پیچیدهتر مىشوند یا به عبارت دیگر «گونهاى بایستهتر»، (Requisite Variety) را خلق مىکنند، که سیستمها را توانا مىسازد که از گزینش گسترش یافتهاى سود ببرند تا پیچیدگى زیست - محیطى را کاهش دهند (همانجا، ص10) . آنچه این روایت نشان مىدهد این است که نظریه سیستمى مدرن حقیقتا با تمایز میان سیستم و زیست - محیط آغاز مىشود. علاوه بر این، گرایش در نظریه سیستمها بر این است که این رابطه نه برحسب مبادله درونى، بلکه برحسب فروبستگى (کفایت) سیستمى، (systemic closure) در نظر گرفته شود. این گرایش، به نظریه سیستمهاى خودساز منتهى مىشود، نظریهاى که فروبستگى عملکردى را شرط باز بودن گزینشى به زیست - محیط مىداند.
وظیفه لومان در آثار اولیهاش بسط و گسترش نظریه سیبرنتیکى نظامهاى اجتماعى است. وى کار خود را از اطلاعات ابتدایى زیست - محیط اجتماعى یا به عبارت دیگر از «احتمال اجتماعى تجربه زنده، (Lived Experience) بامعنا» آغاز مىکند (همانجا، ص11). وظیفه نظام اجتماعى کاهش این پیچیدگى است و نظام اجتماعى این کار را با افزایش پیچیدگى خود به عنوان «نظامى که از طریق معنا خود را مىشناسد» انجام مىدهد (همانجا). در نتیجه معنا دیگر صفت ذهن یا التفات ذهنى نیست، بلکه ذهن یا کنش ذهنى صفت معناست که «به عنوان سیستمى که معنا را مورد استفاده قرار مىدهد» فهمیده مىشود (همانجا، ص12) . در این حالت، معنا به «استراتژى معین رفتار گزینشى، (Verhalten) »تحت وضعیتهاى پیچیدگى والاتر مبدل مىشود. بنابراین لومان معنا را به دو شیوه متفاوت رادیکال مىفهمد: به عنوان تجربه زنده، (Erlebnis) و رفتار، (Verhalten) مشابهت این دو گونه استفاده از معنا همانقدر اهمیت دارد که تفاوت آشکارشان و این امر در این واقعیت نهفته است که معنا، چه به عنوان «افق»، (horizon) و چه به عنوان «نظام»، پدیدهاى فرافردى و التفاتزدوده است. تفاوت در اینجا عبارت است از ایده ادموند هوسرلى معنا به عنوان «افق» و ایده سیستمى - نظرى معنا به عنوان «گزینش سیستمى».
وظیفه سیستمى که از معنا استفاده مىکند کاهش پیچیدگى زیست - محیطى با افزایش پیچیدگى سیستمى خود است. در جامعه مدرن تفکیک کارکردى اجازه پیچیدگى سیستمى بیشتر را مىدهد و بنابراین جامعه بیشتر قادر مىشود که پیچیدگى زیست - محیطى را اداره کند. این امر به آن معناست که جامعه مدرن به تعدادى خردهنظام تقسیم مىشود که هر یک از آنها نظامهاى خاصى از معنا را پردازش مىکند. لومان سه مثال کوتاه ارائه مىدهد - که بعدا براى هر یک کتابى نوشت - که چگونه این عمل انجام مىگیرد (همانجا، صص17-16). علم با گزارهها از حیث صدق یا عدم صدق آنها سروکار دارد. حقوق با تصمیمهایى سروکار دارد که از منطق خودآئین قانونى ناشى مىشود که به شیوهاى اثباتى وضع شده است. عشق بیشتر به نمونهاى از شور (بخشى ضرورى از منش، (ethos) هر نظام اجتماعى). تمام این نظامها با«معنا» کار مىکنند و با پردازش معنا به شیوههاى متفاوت، مرزهاى خود را از دیگر نظامها جدا مىسازند. از آنجا که این امر به چنان نظامهایى اجازه مىدهد که به شیوهاى که در دنیاى ماقبل مدرن ممکن نبود، پیچیدگى زیست - محیط را کاهش دهند، از نظر لومان تفکیک کارکردى مبین دگرگونیى مبتنى بر تکامل است. تکامل به آن معناست که در وضعیت پیچیدگى زیست - محیطى بیشتر، نظامها قادرند در کشاکش گسترش یافتن بدیلها، با افزایش توانایى گزینشى خود، قابلیتخود را افزایش دهند. این امر ثبات را تضمین مىکند منتهى فقط در سطح والاترى از پیچیدگى (همانجا، ص22). بنابراین گزینش سیستمى گستردهتر خردهنظامها (که مبناى آن رفتار گزینشى یا Verhalten است) با سطح همواره فزاینده تجربه و کنش، (Erlebnis and Handeln) ممکن، مقابله مىکند یا آن را خنثى مىسازد.
هنگامى که لومان همساز با تحولات جدید در نظریه سیستمها کار بر نظریه خود را از سر گرفت، ابعاد کارکردگرا و تکاملگراى برنامه او در درون چارچوب تغییر یافته، دستنخورده باقى ماند. این ابداعات و نوآوریها در خارج از جامعهشناسى پدید آمد; جامعهشناسیى که لومان آن را متهم مىسازد که فقط یا با دادههاى خودساخته و یا با سنت کلاسیک خودساخته سروکله مىزند (لومان 1958a ،ص28). لومان سرچشمههاى این نظریه سیستمهاى جدید را، از یک سو، ترمودینامیک و زیستشناسى و کالبدشناسى عصبى و نظریه سلول و نظریه کامپیوتر، و از سوى دیگر، نظریه اطلاعات و سیبرنتیک، منجمله سیبرنتیک مرتبه دوم، (second-order) مىداند (همانجا، ص27). شرحى که اکنون لومان از تاریخ نظریه سیستمها به دست مىدهد، آن را به سه و نه به چهار مرحله تقسیم مىکند. اول، مفهوم قدیمى کل و اجزاء ظاهر مىشوند درحالىکه مرحله دوم با مفهوم سیستمهایى که از حیث زیست - محیطى باز هستند آغاز مىشود. مرحله سوم شاهد ظهور چیزى است که لومان آن را «نظریه سیستمهاى خود ارجاع، (self-referential) »مىنامد، نظریهاى که او وظیفه خود مىداند تا آن را برحسب نظامهاى اجتماعى بسط و گسترش دهد (همانجا، صص5-20). نظامهاى خود ارجاع توصیفهایى از خود به دست مىدهند و از آنها استفاده مىکنند تا بتوانند اجزاى خود و عملیات خود را برسازند. این توصیفها بر پایه تمایزى استوارند و از آن فراتر مىروند که سیستمها به طور درونى میان «سیستم» و «زیست - محیط» گذاشتهاند. بنابراین برخلاف نظریه سیستمى باز (که تمایز ساده میان سیستم / زیست - محیط را اصل مسلم مىشمارد) نظریه خود ارجاع همانندسازى (تکثیر) این تمایز را در درون خود سیستم اصل مسلم مىانگارد. گفته مىشود که سیستمها از حیث عملکردى فروبستهاند، (closed) زیرا که آنها با زیست - محیط مبادله درونى ندارند; در عوض آنها عناصرى را که از آنها تشکیل شدهاند مورد استفاده قرار مىدهند تا عملکردهاى خود را ایجاد کنند. به همین سبب است که آنها را خودساز توصیف مىکنند. این امر به هر تقدیر به آن معنا نیست که نظریه خود ارجاع، خودباورانه، (solipsistic) است، چرا که به نظر لومان زیست - محیط همبسته ضرورى عملیات خود ارجاعى است. با اینهمه این امر به آن معنا نیست که باز بودن آنها به زیست - محیط بیشتر از طریق فروبستگى خود ارجاع آنها خلق مىشود تا از طریق سلسلهاى از مکانیسمهاى مبتنى بر داده و ستانده (همانجا، ص25). مفهوم فروبستگى خود ارجاع به این معناست که تفاوت میان اینهمانى (سیستم) و تفاوت (زیست - محیط) مقدم بر هر مفهومى از اینهمانى است (همانجا، ص26). لومان با تاکید بر تفاوت - و با تاکید موازى آن بر رنوشتبرساختهشده واقعیتبه عنوان محصول نظامهاى خود ارجاع بسته - از دیدگاه سیستمى - نظرى، در جشن پستمدرن براى ستایش از تفاوت و واسازى منطق اینهمان انگار فلسفه غربى شرکت مىکند. اندیشه سرشتخود ارجاع سیستمها به شیوهاى مشابه قابل انطباق با نظامهاى اجتماعى است، نظامهایى که لومان آنها را از حیث عملیاتى نظامهاى بسته ارتباط بامعنا متصور مىشود. جامعه از ارتباط تشکیل شده است زیرا که ارتباطات عناصر بنیادى آن هستند و ارتباط برقرار کردن عمل اساسى آن است. نظام اجتماعى فقط از طریق ارتباطات بیشتر مىتواند خود را مشاهده کند و نظم بخشد: جامعه به عنوان «نظام مشاهدهگر» از طریق مشاهداتى که درباره مشاهدات انجام مىدهد خود را مشاهده مىکند. به طور موجز جامعه به شیوه خود سازانه عمل مىکند. در نتیجه جامعه با زیست - محیط خود ارتباط برقرار نمىکند، زیست - محیطى که از نظر لومان فقط زمانى که ارتباط را مغشوش یا مختل کند هویدا مىشود (لومان 1989، ص29). نتیجه منطقى این امر آن است که جامعه فقط از طریق ارتباط مىتواند خود را به خطر بیندازد. تهدیدهایى که متوجه جامعه مىشود از زیست - محیط یا فجایع زیست - محیطى ناشى نمىشود بلکه از ارتباطاتى در باره زیست - محیط ناشى مىشود که خود نظام اجتماعى آنها را موجد شده است (همانجا، ص32). اینها همان چیزهایى هستند که لومان آنها را ارتباطات اضطرابزا، (communications of anxiety) مىنامد.
خرده نظامهاى جامعه نیز برنامههاى خود را به شیوهاى خود ارجاع جامه عمل مىپوشانند. این کار به شیوهاى ارتباطى یا به عبارت دقیقتر از طریق ضابطهگذارى دوگانه انجام مىگیرد، به گونهاى که امکان هر نوع بدیل سوم از میان برود. به عنوان مثال، برنامه نظام حقوقى حول محور عدالتشکل مىگیرد; این برنامه را هنجارهاى قانونى تدارک مىبینند، هنجارهایى که کنشها را برحسب قانونى بودن و غیرقانونى بودن ضابطهمند مىسازند. توجه نظام اقتصادى بر پول و مبادلات پولى استوار است، مبادلاتى که در جریان آن قیمتها برنامهاى را به فعلیت درمىآورند که معین سازد چه کسى مىتواند و مىپردازد و چه کسى نمىتواند و نمىپردازد. نظام علمى حول محور کسب دانش علمى جدید مىچرخد، دانشى که صورت نظریههایى را به خود مىگیرد که مىتوانند صادق یا باطل باشند. نظام سیاسى دمکراتیک بر خلق تصمیمات جمعى مقیدکنندهاى استوار است; این تصمیمها را افرادى مىگیرند که در راس امور قرار دارند یا به طور خلاصه، صاحب قدرت هستند. آنها تشکیلدهنده حکومتاند و در برابر اپوزیسیون یا مخالفان قرار دارند (همانجا، صص 94-84). نظام هنرى حول محور شکل، (form) مىچرخد که بر طبق آن سبکها و نوآوریهاى سبکى، بر این مبنا که یا زشتاند یا زیبا ضابطهمند مىشوند (لومان a 1990، صص215-191). هر یک از این نظامها کانون خود ارجاع خود را دارند (عدالت و پول و دانش و قدرت و زیبایى) و همچنین داراى برنامه خودساز فروبسته خود هستند (قوانین و قیمتها و نظریههاى علمى و مراکز قدرت و سبکها) که با آنها واقعیتخود آفریده خود را مشاهده و پردازش مىکنند. جمع این خرده نظامها دیگر مقوم کلیتى نیستند زیرا که دیگر کانون وحدتبخشى وجود ندارد. موقعیتهایى نیز که از میان آنها این «نظامهاى مشاهدهگر» مىتوانند خود مورد مشاهده قرار گیرند در درون قرار دارند تا در برون.
آثار لومان به مکتب کارکردگراى جامعهشناسى تعلق دارد، هرچند با رویکرد سیستمى - نظرى خود این مکتب را دگرگون ساخته و رادیکال کرده است. پیشینیان نظرى اصلى او آثار امیل دورکیم و به شکلى بلاواسطهتر آثار متاخر تالکوت پارسنز است. لومان رویکرد وبرى را به این سبب رد مىکند که این رویکرد کنش فردى و معناى ذهنى آن را نقطه شروع خود قرار مىدهد. او رویکرد مارکسیستى را نیز به این دلیل مردود مىشمارد که ایده نقد اجتماعى نیازمند موقعیتى در خارج از جامعه است و وجود چنین چیزى نامیسر است. او به دو دلیل رویکرد دورکیم را دیگر مثمرثمر نمىداند: اول، دورکیم به رغم پیش کشیدن نظریه تفکیک اجتماعى، هنوز پیوندى میان اشکال تازهتر همبستگى و اخلاق مشاهده مىکرد و [ در نتیجه ] در بازشناسى سرشت اخلاقا خنثاى واسطههاى نمادینى همچون پول شکستخورد. نظریه دورکیم تلاش کرد تا میان تکامل و تغییرات در اندازه، (size) پیوندى برقرار کند و از سرشتخود ارجاع این جریان غفلت کرد (لومان 1982، صص30-3). بنابراین، آثار نظرى پسا کنش پارسنز بلاواسطهترین تاثیر را بر اندیشه لومان بر جاى گذاشته است. استراتژى لومان این است که عناصر نظریه خود ارجاع را که در حال پدید آمدن در طرح AGIL (3) پارسنز است مشاهده و کشف کند (سازگارى A adaptation ،دستیابى به هدف G goal attainment ،انسجام I integration ،حفظ الگوى پنهان (L Latent pattern maintenance ،یعنى تا آنجا که هر مربعى را بدینگونه بتوان در نظر آورد که با واسطه، (medium) عام نمادین خود وارد عمل مىشود (همانجا، ص62). بنابراین، لومان کار خود را از نقطهاى آغاز مىکند که هابرماس کار خود را در آنجا پایان بخشیده است، یعنى با ایده پارسنزى رسانههاى نمادین پول و قدرت به عنوان رسانههاى سیستمى - سازماندهنده. به هر تقدیر در آثار متاخر لومان نظریه پیچیدهترى درباره فروبستگى خود سازانه وجود دارد که همین ایده و فرضیه درباره رسانه را از نو توصیف مىکند. همچنین توصیفات چندبعدىترى درباره خرده نظامهاى اجتماعى وجود دارد، توصیفاتى که زیست - جهان را در برابر نظامهاى پول و قدرت قرار نمىدهد بلکه به جاى آن هر خرده نظام را به گونهاى متصور مىشود که هر یک داراى زیست - محیط خود است.
نظریه اجتماعى لومان به عنوان تحلیلى کارکردگرا حول مفاهیم تفکیک و تکامل گرد آمده است. لومان در آثار اولیه خود در باره تفکیک مىگوید که فقط اشکال معدودى از آن بسط و تحول یافتهاند: قطاعى شدن، (segmentation) ،قشربندى و تفکیک ساختارى. «قطاعى شدن» مشخصهاى از جوامع «باستان» است. جایى که تفکیک از طریق تشکیل خرده نظامهاى برابر رخ مىدهد (مثل زمانى که قبیله از حیث اندازه به منتهاى بوم خود مىرسد و واحد جدیدى از آن منشعب مىشود). «قشربندى» در جایى رخ مىدهد که معمولا به آن جوامع «متمدن» مىگویند; قشربندى، جامعه را به خرده نظامهاى متفاوت یا «نابرابر» تقسیم مىکند. از آنجا که گمان مىرود برابرى چیزى است که در جامعه خودى وجود دارد، جوامع دیگر به عنوان جوامع «نابرابر» یا «پست» دیده مىشوند. قشربندى همچنین در جوامعى رخ مىدهد که در آنها طبقات بالا، طبقات پایین را خرده نظامى نابرابر مىپندارند که با آن نباید ارتباط برقرار کنند (همانجا، صص235-233). آنچه در اینجا مهم است این است که دمکراسیهاى باستانى و استبدادهاى باستانى صرفا به عنوان استراتژیهاى متفاوت قشربندى طبقهبندى مىشوند. دست آخر «تفکیک کارکردى» وجود دارد که کارکردها را برحسب جریانهاى ارتباطى ویژهاى متمایز مىسازد. لومان مستدل مىسازد که در اینجا کارکردها «نابرابر» یا متمایز هستند اما دسترسى به آنها به طور برابر امکانپذیر است. امتیاز این نوع از تفکیک آن است که مىتواند به خوبى پیچیدگى را اداره و مهار کند (همانجا، صص237-236). در آثار متاخر لومان، خرده نظامهاى جامعه تفکیکشده به عنوان منادیهاى لایب نیتس پنداشته شدهاند، به گونهاى که هریک وحدت سیستم را به شیوه خود متجلى مىسازند و بیان مىکنند. هیچ نظام کارکردى نمىتواند جایگزین دیگرى شود حتى اگر فرایندهاى تغییر (یا به تعبیر لومان جایگزینیها) در هر خرده نظام درونى باشند. این امر به آن معناست که اگرچه خرده نظامها ممکن استخود را به شیوههایى متفاوت سازمان دهند، تفاوتهاى ویژه هر یک مىبایستحفظ شود. سیاستزده کردن اقتصاد یا تقدس زده کردن جامعه به تفکیکزداییى منجر مىشود که نمىشود از آن دفاع کرد و حاصل این امر قربانى کردن فوایدى است که جامعه مدرن به بار آورده است (لومان 1989، صص112-106). در نتیجه برخى از اشکال خاص سوسیالیسم و بنیادگرایى و همچنین حفظ محیطزیستگرایى ضد مدرن قلمداد مىشود.
تکاملگرایى لومان او را از اغلب جریانهاى اصلى نظریه اجتماعى معاصر بیگانه مىسازد زیرا که این جریانها بر اثر نفوذ ساختگرایى و پسا ساختگرایى مشخصا ضدتکاملگرا هستند. تکاملگرایى لومان داراى دو جزء اصلى و به هم پیوسته است: اول، ما با استدلال نظرى - اجتماعى کلیتر مواجه هستیم مبنى بر اینکه: از آنجا که جوامع از وضعیت قشربندىشده جدا مىشوند و از حیث کارکردى تفکیک مىیابند، در نتیجه، این امر مبین دستاوردى تکاملى است که فقط جریانهاى تفکیکزدا قادرند رشته آن را پنبه سازند. دوم، ما با استدلالى که از درون جامعهشناسى معرفت ارائه مىشود روبهرو هستیم، مبنى بر اینکه: تغییراتى که در معناشناسى تاریخى، (historicul semantics) رخ مىدهد ملازم و همبسته تغییراتى است که به هنگام گذار از جامعه قشربندىشده به جامعه [ از حیث کارکردى ] تفکیکیافته رخ مىدهد. در مورد جزء اول مىتوان گفت که تکاملگرایى لومان خاصه خود را از داروینیسم اجتماعى پیشینیان خود در قرن نوزدهم متمایز مىسازد و خود را کاملا در درون سنت دورکیمى قرار مىدهد. آنچه لومان در پى آن است، نوعى نظریه کلان تاریخى و على در مورد تغییر از جوامع ماقبل مدرن به مدرن نیست، بلکه نظریهاى است که از زبان تغییر، (variation) و گزینش و ثبات استفاده مىکند تا شرحى در باره قابلیت جوامع مدرن براى اعمال کنترل بیشتر ارائه دهد (لومان 1982، ص258). به نظر مىرسد در این باره که چه چیز تغییر را در وهله نخست ممکن مىسازد، لومان دو پاسخ مختلف در آستین دارد. در آثار اولیه، قابلیت زبان براى «نه» گفتن همان واقعیتبنیانى زبانى است که تغییر تکاملى یا نوآورى را ممکن مىسازد (همانجا، ص266). در آثار متاخر، «میدان تحقیق»، (research field) تمامعیار کنش متقابل است که مقوم امکان تغییر به حساب مىآید - حتى اگر پیشفرض خود تکامل اجتماعى - فرهنگى، تفاوت میان نظامهاى کنش متقابلى و نظامهاى اجتماعى باشد و حتى اگر پیشرفتهاى تکاملى واقعى فقط در سطح خود نظامهاى اجتماعى ممکن گردد (لومان 1985، ص575). عقیده لومان همچنین در باره گونهها یا بدیلهاى، (Variants) مهمى که گزیده شده و بعدا به شکلى موفقیتآمیز ثبات یافتهاند متغیر است. در آثار اولیه او موارد زیر را متذکر مىشود: شهر، (polis) یونانى، سازمانیابى محدود قلمروها در اروپاى قرن دوازدهم و سیزدهم، و تحول جامعه بورژواى مدرن در قرون هجدهم و نوزدهم، تمامى این موارد، زمانهایى هستند که تغییر و تامل در باره تغییر به شکلى همزمان ظاهر مىشوند (لومان 1982، ص267). در آثار متاخر به نظر مىرسد که استدلالى دوخطى در پیش گرفته مىشود. یکى بر صور ارتباط متمرکز شده است و توجه خود را به تحولات تکاملى جدید از قبیل نوشتن و چاپ معطوف کرده است و مشتمل بر تاملاتى است که یادآور تاملات ژان بودریار در باره صور جدید ارتباط است (لومان 1985، ص410; 1990، صص106-86). استدلال بعدى از تمایز میان نظامهاى کنش متقابلى و اجتماعى شروع مىکند و بر آن است که فقط نظام اجتماعى است که قادر است صور تکاملى نامحتمل و بعید را ثبات بخشد. این دو نوع تامل در این فرض لومان به هم مىرسند که جامعه به شکلى ارتباطى عمل مىکند و خرده نظامهاى اجتماعى با استفاده از انواع ضوابط عمل مىکنند. خرده نظامهایى که به شکل ارتباطى عمل مىکنند و به شکلى دوتایى ضابطهمند، (binary-coded) شدهاند در قیاس با نظامهاى کنش متقابلى که بر حضور واقعى و مکانى و زمانى تاکید مىکنند مبیین پیشرفتى تکاملى هستند. خرده نظامهاى ارتباطى به این سبب موفق به این کار مىشوند که به انتزاع و کارآیى فنى میدان مىدهند و در نتیجه به ابزار پیچیدهتر اداره پیچیدگى زیست - محیطى دست مىیابند.
ای شکوه حماسه در سراپرده حیرت! ای زخم خورده نینوا! ای بانوی خورشیدهای دربند! ای زینب قهرمان! تو که خود، وسعتی به اندازه همه سوگ های آفرینش داشته ای، تو که خود دریای بی کران اشک را، ساحل بودی، چگونه باید بر تو سوگواری نمود که ما سوگواری را از تو یادگار داریم. تو که آواز سرخ کربلا را از حنجره بردباری ات، به گوش تاریخ رساندی و اگر این حنجره صبوری و آن نطق آتشین تو در کاخ یزیدیان نبود، داستان جان سوز آن ظهر عطشناک در کوچه های تاریخ به دست فراموشی سپرده می شد.
به دنیا آمده بود تا صبر را شرمنده کند، زینب (س) این اسطوره تاریخ را می گویم. آمده بود تا عشق را مبهوت لحظه های زلالش کند. آمده بود تا صدق و وفا را به جهانیان بیاموزد و متانت و وقار را به نمایش گذارد. آمده بود تا رسالت خود را به انجام برساند؛ مونس و یار برادر، سالار قافله حسینی و غم خوار اسیران باشد. آمده بود تا فریاد بلند مظلومان باشد؛ فریادی که پژواک آن هنوز هم از ورای تاریخ به گوش شنوای دل های حق جویان می رسد.
اسیران بر هودجی از خون نشسته بودند. با حسین آمده بودند و بی حسین بر می گشتند و سالار قافله، زینب بود؛ هر چند خمیده و شکسته دل، ولی به پاسداری از حقیقت ایستاده بود تا امتداد راه برادر باشد. وصیت برادر این بود که "زینبم، بعد از من مبادا روی بخراشی و گریبان بدری و جزع و فزع کنی." و زینب اکنون آرام چون شقایقی داغ دار با مصیبتی عظیم در دل همراه قافله شده بود.
فصلی برای گریستن
فضائل اعتکاف
ایام البیض
اهمیت اعتکاف
پی نوشتها:
بنا بوشته مورخین ولادت على علیه السلام در روز جمعه 13 رجب در سال سىام عام الفیل (1) بطرز عجیب و بیسابقهاى در درون کعبه یعنى خانه خدا بوقوع پیوست،محقق دانشمند حجة الاسلام نیر گوید:
اى آنکه حریم کعبه کاشانه تست
بطحا صدف گوهر یکدانه تست
گر مولد تو بکعبه آمد چه عجب
اى نجل خلیل خانه خود خانه تست
پدر آنحضرت ابو طالب فرزند عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف و مادرش هم فاطمه دختر اسد بن هاشم بود بنا بر این على علیه السلام از هر دو طرف هاشمى نسب است (2)
اما ولادت این کودک مانند ولادت سایر کودکان بسادگى و بطور عادى نبود بلکه با تحولات عجیب و معنوى توأم بوده است مادر این طفل خدا پرست بوده و با دین حنیف ابراهیم زندگى میکرد و پیوسته بدرگاه خدا مناجات کرده و تقاضا مینمود که وضع این حمل را بر او آسان گرداند زیرا تا باین کودک حامل بود خود را مستغرق در نور الهى میدید و گوئى از ملکوت اعلى بوى الهام شده بود که این طفل با سایر موالید فرق بسیار دارد.
شیخ صدوق و فتال نیشابورى از یزید بن قعنب روایت کردهاند که گفت من با عباس بن عبد المطلب و گروهى از عبد العزى در کنار خانه خدا نشسته بودیم که فاطمه بنت اسد مادر امیر المؤمنین در حالیکه نه ماه باو آبستن بود و درد مخاض داشت آمد و گفت خدایا من بتو و بدانچه از رسولان و کتابها از جانب تو آمدهاند ایمان دارم و سخن جدم ابراهیم خلیل را تصدیق میکنم و اوست که این بیت عتیق را بنا نهاده است بحق آنکه این خانه را ساخته و بحق مولودى که در شکم من است ولادت او را بر من آسان گردان ، یزید بن قعنب گوید ما بچشم خوددیدیم که خانه کعبه از پشت(مستجار) شکافت و فاطمه بدرون خانه رفت و از چشم ما پنهان گردید و دیوار بهم بر آمد چون خواستیم قفل درب خانه را باز کنیم گشوده نشد لذا دانستیم که این کار از امر خداى عز و جل است و فاطمه پس از چهار روز بیرون آمد و در حالیکه امیر المؤمنین علیه السلام را در روى دست داشت گفت من بر همه زنهاى گذشته برترى دارم زیرا آسیه خدا را به پنهانى پرستید در آنجا که پرستش خدا جز از روى ناچارى خوب نبود و مریم دختر عمران نخل خشک را بدست خود جنبانید تا از خرماى تازه چید و خورد(و هنگامیکه در بیت المقدس او را درد مخاض گرفت ندا رسید که از اینجا بیرون شو اینجا عبادتگاه است و زایشگاه نیست) و من داخل خانه خدا شدم و از میوههاى بهشتى و بار و برگ آنها خوردم و چون خواستم بیرون آیم هاتفى ندا کرد اى فاطمه نام او را على بگذار که او على است و خداوند على الاعلى فرماید من نام او را از نام خود گرفتم و بادب خود تأدیبش کردم و او را بغامض علم خود آگاه گردانیدم و اوست که بتها را از خانه من میشکند و اوست که در بام خانهام اذان گوید و مرا تقدیس و تمجید نماید خوشا بر کسیکه او را دوست دارد و فرمانش برد و واى بر کسى که او را دشمن دارد و نافرمانیش کند. (3)
و چنین افتخار منحصر بفردى که براى على علیه السلام در اثر ولادت در اندرون کعبه حاصل شده است بر احدى از عموم افراد بشر چه در گذشته و چه در آینده بدست نیامده است و این سخن حقیقتى است که اهل سنت نیز بدان اقرار و اعتراف دارند چنانکه ابن صباغ مالکى در فصول المهمه گوید:
و لم یولد فى البیت الحرام قبله احد سواه و هى فضیلة خصه الله تعالى بها اجلالا له و اعلاء لمرتبته و اظهارا لتکرمته. (4)
یعنى پیش از آنحضرت احدى در خانه کعبه ولادت نیافت مگر خود او واین فضیلتى است که خداى تعالى به على علیه السلام اختصاص داده تا مردم مرتبه بلند او را بشناسند و از او تجلیل و تکریم نمایند.
در جلد نهم بحار در مورد وجه تسمیه آنحضرت بعلى چنین نوشته شده است که چون ابوطالب طفل را از مادرش گرفت بسینه خود چسباند و دست فاطمه را گرفته و بسوى ابطح آمد و به پیشگاه خداوند تعالى چنین مناجات نمود.
یا رب هذا الغسق الدجى
و القمر المبتلج المضىء
بین لنا من حکمک المقضى
ماذا ترى فى اسم ذا الصبى (5)
هاتفى ندا کرد:
خصصتما بالولد الزکى
و الطاهر المنتجب الرضى
فاسمه من شامخ على
على اشتق من العلى (6)
علماى بزرگ اهل سنت نیز در کتب خود بهمین مطلب اشاره کردهاند و محمد بن یوسف گنجى شافعى با تغییر چند لفظ و کلمه در کفایة الطالب چنین مینویسد که در پاسخ تقاضاى ابوطالب ندائى برخاست و این دو بیت را گفت.
یا اهل بیت المصطفى النبى
خصصتم بالولد الزکى
ان اسمه من شامخ العلى
على اشتق من العلى (7)
و در بعضى روایات آمده است که
فاطمه بنت اسد پس از وضع حمل(پیش از اینکه بوسیله نداى غیبى نام او على
گذاشته شود) نام کودک را حیدر نهاد و هنگامیکه او را قنداق کرده بدست شوهر
خود میداد گفت خذه فانه حیدرة و بهمین جهت آنحضرت در غزوه خیبر بمرحب
پهلوان معروف یهود فرمود:
انا الذى سمتنى امى حیدرة
ضرغام اجام و لیث قسورة (8)
و چون نام آنحضرت على گذاشته شد نام حیدر جزو سایر القاب بر او اطلاق گردید و از القاب مشهورش حیدر و اسد الله و مرتضى و امیر المؤمنین و اخو رسول الله بوده و کنیه آنجناب ابو الحسن و ابوتراب است.
همچنین خدا پرستى و اسلام آوردن فاطمه و ابوطالب نیز از روایات گذشته معلوم میشود که آنها در جاهلیت موحد بوده و براى تعیین نام فرزند خود بدرگاه خدا استغاثه نمودهاند،فاطمه بنت اسد براى رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بمنزله مادر بوده و از اولین گروهى است که به آنحضرت ایمان آورد و بمدینه مهاجرت نمود و هنگام وفاتش نبى اکرم صلى الله علیه و آله و سلم پیراهن خود را براى کفن او اختصاص داد و بجنازهاش نماز خواند و خود در قبر او قرار گرفت تا وى از فشار قبر آسوده گردد و او را تلقین فرمود و دعا نمود. (9)
و ابوطالب هم موحد بوده و پس از بعثت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بدو ایمان آورده و چون شیخ و رئیس قریش بود لذا ایمان خود را مصلحة مخفى مینمود،در امالى صدوق است مردى بابن عباس گفت اى عمو زاده رسولخدا مرا آگاه گردان که آیا ابوطالب مسلمان بود؟گفت چگونه مسلمان نبود در حالیکه میگفت:
و قد علموا ان ابننا لا مکذب
لدینا و لا یعبأ بقول الا باطل
یعنى مشرکین مکه دانستند که فرزند ما(محمد صلى الله علیه و آله و سلم) نزد ما مورد تکذیب نیست و بسخنان بیهوده اعتناء نمیکند مثل ابوطالب مثل اصحاب کهف است که ایمان خود را در دل مخفى نگهمیداشتند و ظاهرا مشرک بودند و خداوند دو ثواب بآنها داد،حضرت صادق علیه السلام هم فرمود مثلابوطالب مثل اصحاب کهف است که در دل ایمان داشتند و ظاهرا مشرک بودند و خداوند دو پاداش (یکى براى ایمان و یکى براى تقیه) بآنها داد. (10)
اشعار زیادى از ابوطالب در مدح پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مانده است که اسلام وى از مضمون آنها کاملا روشن و هویداست چنانکه به آنحضرت خطاب نموده و گوید:
و دعوتنى و علمت انک ناصحى
و لقد صدقت و کنت قبل امینا
و ذکرت دینا لا محالة انه
من خیر ادیان البریة دینا (11)
بحضرت صادق عرض کردند که(اهل سنت) گمان کنند که ابوطالب کافر بوده است فرمود دروغ گویند چگونه کافر بود در حالیکه میگفت:
ألم تعلموا انا وجدنا محمدا
نبیا کموسى خط فى اول الکتب (12)
شیخ سلیمان بلخى صاحب کتاب ینابیع المودة درباره ابوطالب گوید:
و حامى النبى و معینه و محبه اشد حبا و کفیله و مربیه و المقر بنبوته و المعترف برسالته و المنشد فى مناقبه ابیاتا کثیرة و شیخ قریش ابوطالب. (13)
یعنى ابوطالب که رئیس و بزرگ قریش بود حامى و کمک پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بود و او را بسیار دوست داشت و کفیل معیشت و مربى آنحضرت بود و بنبوتش اقرار و برسالتش اعتراف داشت و در مناقب او اشعار زیادى سروده است.(درباره اثبات ایمان ابوطالب مطالب زیادى در کتب دینىنوشته شده و کتابهاى مستقلى نیز مانند کتاب ابوطالب مؤمن قریش برشته تألیف در آمده است) .
بارى ولادت على علیه السلام در اندرون کعبه مفاخر بنى هاشم را جلوه تازهاى بخشید و شعراى عرب و عجم در اینمورد اشعار زیادى سرودهاند که در خاتمه این فصل بچند بیت از سید حمیرى ذیلا اشاره میگردد.
ولدته فى حرم الاله امه
و البیت حیث فنائه و المسجد
بیضاء طاهرة الثیاب کریمة
طابت و طاب ولیدها و المولد
فى لیلة غابت نحوس نجومها
و بدت مع القمر المنیر الاسعد
ما لف فى خرق القوابل مثله
الا ابن امنة النبى محمد (14)
مادرش او را در حرم خدا زائید در حالیکه بیت و مسجد الحرام آستانه او بود.
آن مادر نورانى که لباسهاى پاکیزه ببر داشت و خود پاکیزه بود و مولود او و محل ولادت نیز پاکیزه بود.
در شبى که ستارههاى منحوسش ناپیدا بوده و سعیدترین ستاره بهمراه ماه پدید آمده بود .
قابلههاى(دنیا) هیچ مولودى را مانند او لباس نپوشایندهاند(یعنى هرگز مولودى مانند او بدنیا نیامده) بجز پسر آمنه محمد پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم.
پىنوشتها:
(1) حبشىهاى فیل سوار که باصحاب فیل سوار که باصحاب فیل مشهورند تحت فرماندهى ابرهه براى ویران کردن کعبه بمکه آمده بودند که خداوند همه آنها را هلاک نمود و خود ابرهه نیز آخرین نفر بود که بهلاکت رسید چنانکه در قرآن کریم فرماید: (ألم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل؟) اعراب حجاز آن سال را مبارک شمرده و نامش را عام الفیل گذاشتند و ولادت نبى اکرم نیز در همانسال بوده است تا 71 سال پس از آنواقعه یعنى تا سال 18 هجرى عام الفیل مبدأ تاریخ مسلمین بود ولى در سال مزبور که ششمین سال خلافت عمر بود برهنمائى حضرت امیر از عام الفیل صرفنظر و سال هجرت نبوى مبدأ تاریخ مسلمانان قرار گرفت.
(2) ابوطالب پیش از ولادت على علیه السلام داراى سه پسر دیگر هم بود که به ترتیب عبارتند از طالب،عقیل،جعفر.
(3) امالى صدوق مجلس 27 حدیث 9ـروضة الواعظین جلد 1 ص 76ـبحار الانوار جلد 35 ص 8ـکشف الغمه ص .19
(4) فصول المهمه ص .14
(5) اى پروردگار صاحب شب تاریک و ماه نور دهنده از حکم مقضى خود براى ما آشکار کن که اسم این کودک را چه بگذاریم.
(6) شما دو نفر (ابوطالب و فاطمه) اختصاص یافتید بفرزند پاکیزه و برگزیده و پسندیده پس نام او على است و على از نام خداوند على الاعلى مشتق شده است.
(7) ینابیع المودة باب 56 ص 255ـکفایة الطالب ص .406
(8) من آنکسم که مادرم نام مرا حیدر نهاد،شیر بیشهام چنان شیرى که زورمند و پنجه افکن باشد.
(9) اعلام الورىـاصول کافى جلد 2 ابواب تاریخـامالى صدوق مجلس 51 حدیث .14
(10) امالى صدوق مجلس 89 حدیث 12 و 13ـروضة الواعظین جلد 1 ص 139
(11) بحار الانوار جلد 35 ص 124ـمرا(بدین خود) دعوت کردى و من دانستم که یقینا تو خیر خواه منى و تو از این پیش راستگو و امین بودى و دینى را بمردم عرضه داشتى که آن بهترین ادیان است.
(12) اصول کافى جلد 2 باب ابواب التاریخـآیا ندانستید که ما محمد(ص) را مانند موسى به پیغمبرى یافتیم که در کتابهاى گذشته نامش نوشته شده است.
(13) ینابیع المودة باب 52 ص .152
(14) روضة الواعظین جلد 1 ص .81
*********************************************************************
و قد علمتم موضعى من رسول الله (ص) بالقرابة القریبة و المنزلة الخصیصة،و ضعنى فى حجره و انا ولید،یضمنى الى صدره و یکنفنى فى فراشه...
(نهج البلاغهـخطبه قاصعه)
ابوطالب پدر على علیه السلام در میان قریش بسیار بزرگ و محترم بود،او در تربیت فرزندان خود دقت وافى نموده و آنها را با تقوى و با فضیلت بار میآورد و از کودکى فنون سوارى و کشتى و تیر اندازى را برسم عرب بآنها تعلیم میداد.
چون پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در کودکى از داشتن پدر محروم شده بود لذا آنجناب تحت کفالت جد خود عبدالمطلب قرار گرفته بود و پس از فوت عبدالمطلب فرزندش ابوطالب برادر زاده خود را در دامن پر عطوفت خود بزرگ نمود.
فاطمه بنت اسد مادر على علیه السلام و زوجه ابوطالب نیز براى نبى اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مانند مادرى مهربان دلسوزى کامل داشت بطوریکه در هنگام فوت فاطمه رسول اکرم صلى الله علیه و آله نیز مانند على علیه السلام بسیار متأثر و متألم بود و شخصا بر جنازه او نماز گزارد و پیراهن خود را بر وى پوشانید.
چون نبى گرامى در خانه عموى خود ابوطالب بزرگ شد بپاس احترام و بمنظور تشکر و قدردانى از فداکاریهاى عموى خود در صدد بود که بنحوى ازانحاء و بنا بوظیفه حقشناسى کمک و مساعدتى بعموى مهربان خود نموده باشد.
اتفاقا در آنموقع که على علیه السلام وارد ششمین سال زندگانى خود شده بود قحطى عظیمى در مکه پدیدار شد و چون ابوطالب مرد عیالمند بوده و اداره هزینه یک خانواده پر جمعیت در سال قحطى خالى از اشکال نبود لذا پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم على علیه السلام را که دوران رضاع و کودکى را گذرانیده و در سن شش سالگى بود جهت تکفل معاش از پدرش ابوطالب گرفته و بدین بهانه او را تحت تربیت و قیمومت خود قرار داد و بهمان ترتیب که پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم در پناه عم خود ابوطالب و زوجه وى فاطمه زندگى میکرد پیغمبر و زوجهاش خدیجه نیز براى على علیه السلام بمنزله پدر و مادر مهربانى بودند.
ابن صباغ در فصول المهمه و مرحوم مجلسى در بحار الانوار مىنویسند که سالى در مکه قحطى شد و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بعم خود عباس بن عبد المطلب که توانگر و مالدار بود فرمود که برادرت ابوطالب عیالمند است و پریشانحال و قوم و خویش براى کمک و مساعدت از همه سزاوارتر است بیا بنزد او برویم و بارى از دوش او برداریم و هر یک از ما یکى از پسران او را براى تأمین معاشش بخانه خود ببریم و امور زندگى را بر ابوطالب سهل و آسان گردانیم،عباس گفت بلى بخدا این فضل کریم وصله رحم است پس ابوطالب را ملاقات کردند و او را از تصمیم خود آگاه ساختند ابوطالب گفت طالب و عقیل را (در روایت دیگر گفت عقیل را) براى من بگذارید و هر چه میخواهید بکنید،عباس جعفر را برد و حمزه طالب را و نبى اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیز على علیه السلام را بهمراه خود برد. (1)
نکتهاى که تذکر آن در اینجا لازم است اینست که على علیه السلام در میان اولاد ابوطالب با سایرین قابل قیاس نبوده است هنگامیکه پیغمبر صلى الله علیه و آله على علیه السلام را از نزد پدرش بخانه خود برد علاوه بر عنوان قرابت و موضوعتکفل،یک جاذبه قوى و شدیدى بین آندو برقرار بود که گوئى ذرهاى بود بخورشید پیوست و یا قطرهاى بود که در دریا محو گردید و باین حسن انتخابى که رسول گرامى بعمل آورده بود میل وافر و کمال اشتیاق را داشت زیرا.
على را قدر پیغمبر شناسد
بلى قدر گهر زرگر شناسد
البته مربى و معلمى مانند پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم که آیه علمه شدید القوى (2) در شأن او نازل شده و خود در مکتب ربوبى (چنانکه فرماید ادبنى ربى فاحسن تأدیبى) تأدیب و تربیت شده است شاگرد و متعلمى هم چون على لازم دارد.
على علیه السلام از کودکى سر گرم عواطف محمدى بوده و یک الفت و علاقه بى نظیرى به پیغمبر داشت که رشته محکم آن بهیچوجه قابل گسیختن نبود.
على علیه السلام سایه صفت دنبال پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم میرفت و تحت تربیت و تأدیب مستقیم آنحضرت قرار میگرفت و در تمام شئون پیرو عقاید و عادات او بود بطوریکه در اندک مدتى تمام حرکات و سکنات و اخلاق و عادات او را فرا گرفت.
دوره زندگانى آدمى بچند مرحله تقسیم میشود و انسان در هر مرحله باقتضاى سن خود اعمالى را انجام میدهد،دوران طفولیت با اشتغال باعمال و حرکات خاصى ملازمه دارد ولى على علیه السلام بر خلاف عموم اطفال هرگز دنبال بازیهاى کودکانه نرفته و از چنین اعمالى احتراز میجست بلکه از همان کودکى در فکر عظمت بود و رفتار و کردارش از ابتداى طفولیت نمایشگر یک تکامل معنوى و نمونه یک عظمت خدائى بود.
على علیه السلام تا سن هشت سالگى تحت کفالت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بود و آنگاه به منزل پدرش مراجعت نمود ولى این بازگشت او را از مصاحبت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم مانع نشده و بلکه یک صورت تشریفاتى ظاهرى داشت و اکثر اوقات على علیه السلام در خدمت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلمسپرى میشد آنحضرت نیز مهربانیها و محبتهاى ابوطالب را که در زوایاى قلبش انباشته بود در دل على منعکس میساخت و فضائل اخلاقى و ملکات نفسانى خود را سرمشق تربیت او قرار میداد و بدین ترتیب دوران کودکى و ایام طفولیت على علیه السلام تا سن ده سالگى (بعثت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم) در پناه و حمایت آنحضرت برگزار گردید و همین تعلیم و تربیت مقدماتى موجب شد که على علیه السلام پیش از همه دعوت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم را پذیرفت و تا پایان عمر آماده جانبازى و فداکارى در راه حق و حقیقت گردید.
پىنوشتها:
(1) فصول المهمه ص 15ـبحار الانوار جلد 35 ص .118
(2) سوره نجم آیه .5
*********************************************************************