در
میان آثار جلال آلاحمد، «غربزدگی» از اهمیت ویژهای برخوردار است. این
کتاب سوای داشتهها و کاستیهایش به خوبی بیانگر شیوه تفکر روشنفکران
ایرانی در دورهای از تاریخ معاصر است.
به مناسبت سی و هفتمین سالمرگ
جلال آلاحمد مقالهای درباره کتاب غربزدگی نوشته عبدالجواد موسوی به نقل
از مجله سوره منتشر میشود:
بیش از چهار دهه از طرح «غربزدگی» جلال
آل احمد میگذرد این عنوان از ابتدا مخالفان و موافقان بسیاری داشت.
مخالفان و موافقانی که اغلب موضوع طرح شده را بهدرستی درک نکردند و
موضعگیریشان بیش از آنکه ماحصل اندیشه باشد به دستهبندیهای و
مرزبندیهای سیاسی و جناحی بازمیگشت.
گروهی را گمان بر این بود که
طرح «غربزدگی» آن هم توسط قلم پرتوان آلِ احمد سلاحی مرگبار در اختیار
تجدد ستیزانی قرار میداد که سودای بازگشت به گذشته را در سر داشتند و
شاید طرح «شرقزدگی»، یا «غربزدگی» توسط داریوش آشوری هم برخاسته از همین
باور بود. باوری که چندان هم بیوجه نبود. چرا که دیدیدم گروهی گذشتهپرست
متحجر که هیچ نسبتی با آلاحمد نداشتند از «غربزدگی» او چه چماقها
ساختند برای سرکوب مخالفان فکری خود.
شک ندارم که اگر آلاحمد زنده
میماند راه را بر اینگونه سوءاستفادهها میبست و نمیگذاشت عدهای به
بهانه مخالفت و مبارزه با غربزدگی برای سرکوب و منکوب مخالفان از قلم او
چماقی بسازند؛ اما به تعبیر خود او «دیوار که فرو ریخت مردهخورها خبر
خواهند شد» برای مردهخورها حقیقت سخن آلاحمد مهم نبود. مردهخورهای شبه
روشنفکر که میدیدند طرح «غربزدگی» تنها سلبی نیست و نوعی دعوت به
باورهای ستیهنده شیعی است از همان ابتدا شمشیر را از رو بستند. آنها تحت
تأثیر جریان اندیشة چپ که در آن سالها همة روشنفکران غربی از آن متأثر
بودند با بسیاری از مظاهر دنیای متجدد ـ بهویژه سرمایهسالاری ـ مخالفت
میورزیدند و به همیندلیل با بسیاری از سخنان آلِ احمد در نفی تقلید از
اخلاق و منش غربیان موافق بودند؛ اما از آنجایی که خود نیز مقلد صورت
دیگری از غربزدگی بودند نمیخواستند این مخالفت منجر به رجوع ایرانیان به
سنّت و باورهای مذهبی باشد. دفاع آلاحمد از کلیّت تشیع، بهویژه ستایش او
از شیخ فضلالله نوری) که هنوز هم بخشی از جامعة روشنفکری ما او را مسبب
اصلی شکست مشروطه میداند) سبب شد تا جامعة روشنفکری ما هیچگاه بهطرح
مسئلة «غربزدگی» روی خوش نشان ندهد. البته برخی از آنان تا آنجا که آلِ
احمد از منظر سیاست و اقتصاد مسئلة شرق و غرب را مطرح میکرد با او مخالفت
چندانی نداشتند؛ اما مشکل از آنجایی شروع شد که آل احمد میخواست ریشههای
غربزدگی را نشان دهد. مشکل از آنجایی شروع شد که آلاحمد میخواست راهی
برای گریز از غربزدگی نشان دهد. آنجا بود که روشنفکر ایرانی دید که با یک
مبارز تمامعیار طرف است. مبارزی که با طرح «غربزدگی» نه میخواهد پرسشی
فلسفی طرح کند و نه میخواهد معضلی اجتماعی را بهبود بخشد. رُک و راست
آمده است به قصد برانگیختن و برانداختن. با کسی هم شوخی ندارد: «در همین
دو سه قرن است که ما در پس سپرهایی که از ترس عثمانی به سر کشیده بودیم
خوابمان برد. و غرب نهتنها عثمانی را خورد و از هر استخوانپارهاش گرزی
ساخت برای مبادای قیام مردم عراق و مصر و سوریه و لبنان، بلکه بهزودی به
سراغ ما هم آمد. و من ریشه غربزدگی را در همین جا میبینم...
از آن زمان است که ما سواران بر مرکب کلیّت اسلام بدل شدیم به حافظان قبور.
ما
درست از آن روز که امکان شهادت را رها کردیم و تنها به بزرگداشت شهیدان
قناعت ورزیدیم دربان گورستانها از آب درآمدیم... آیا اکنون نرسیده است
نوبت آنکه ما نیز در مقابل قدرت غرب احساس خطر و نیستی کنیم و برخیزیم و
سنگر بگیریم و به تعرضی بپردازیم؟» اگر آل احمد برای مبارزه با غرب از
مفاهیم اسلامی مدد نمیجُست شاید همدلی شبهروشنفکران را نیز برمیانگیخت.
بـرفتم بـا حـکیمـان و نخوانـدم
بجز بـحث و جدل حرفی فراتر
حـقیـقـت در دل عـشاق جـستم
در آنـجـا عـالمی دیـدم مـنور
حدیث عشق را در دل توان خواند
نه درمکتب توان خواند ونه دفتر
دانشمند فرزانه استاد دکتر محمود صناعی
شاعر، مترجم، روانشناس و نظریهپرداز مباحث تربیتی و روانشناسی در سال
1297 هجری شمسی برابر با سال 1918 میلادی و مطابق با سال 1336 هجری قمری
در اراک پا به عرصه حیات نهاد و پس از طی مراحل کودکی، به دلیل هوش بیحد
و حافظه فراوان، دورههای آموزش و تحصیل را خیلی سریع به پایان برد و برای
تحصیلات تکمیلی به تهران رفت تا در تنها دبیرستان مدرن آن زمان یعنی
دبیرستان البرز (که با روش آمریکائیان اداره میشد) به تحصیلات خود ادامه
دهد.
بعد از اتمام دروس دبیرستان و پایان دوره تحصیلات دبیرستانی به
دلیل کارنامهی درخشان و همچنین علاقهی فراوان او به علم و دانش، مسوولین
دبیرستان البرز تصمیم گرفتند تا وی (در سن 18 سالگی) به عنوان مدرس و معلم
ادبیات فارسی همان دبیرستان شروع به تدریس نماید و او نیز ضمن تدریس، به
تحصیل خود ادامه داد تا اینکه توانست در رشتههای فلسفه و علوم تربیتی،
زبان و ادبیات فارسی، زبان انگلیسی و حقوق از دانشگاه تهران فارغالتحصیل
شود و درجه علمی لیسانس را در این رشته ها دریافت نماید.
رنه دکارت (1650-1569 م.) را معمولاً بنیان گذار فلسفه جدید
میدانند، و این چندان از واقعیت دور نیست. او نخستین مردی بود که در فلسفه
جدید نبوغی والا نشان داد و نظریات وی
در طبیعیات و فیزیک و نجوم نو تأثیری بسزا کرد. و اگر چه بسیاری از میراثهای
فلسفه مدرسی را نگاه داشت، اصولی را هم که گذشتگان بیان کرده بودند یکسره
نپذیرفت، ولی کوشید فلسفۀ کاملی بنیاد نهد که سازمان تازهیی داشته باشد. این
کار از روزگار ارسطو به بعد اتفاق نیفتاده بود، و معلول اطمینان جدیدی بود
که اهل علم به تازگی پیدا کرده بودند و این همه از آثار پیشرفت دانش بود. در
آثار و تصانیف دکارت، نوعی طراوت و زیبایی بود که از روزگار افلاطون تا عهد وی
در هیچ نوشتهیی وجود نداشته است. فلاسفۀ میان آن دو، یعنی ارسطو و دکارت،
بیشتر آموزگار بودند و اختراعات و اشتغالات علمی اندکی ظاهر گشته بود. دکارت
مینوشت، نه مانند آموزگاری؛ بلکه چون کاشف و پژوهندهیی بزرگ، ولی ترسان از
فاش کردن چه یافتهاست.
ملاصدرا می گوید
خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک می شود
و به قدر نیاز تو فرود می آید
و به قدر آرزوی تو گسترده می شود
و به قدر ایمان تو کارگشا می شود
یتیمان را پدر می شود و مادر
محتاجان برادری را برادر می شود
عقیمان را طفل می شود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه می شود
در تاریکی ماندگان را نور می شود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
محمد بن ابراهیم قوامی شیرازی ملقب به صدر المتالهین یا ملاصدرا در ظهر
روز نهم جمادی الاولی سال 980 قمری دیده به جهان گشود.پدر او خواجه
ابراهیم قوامی مردی پرهیزگار دیندار و دوستدار و حامی دانش و معرفت بود.در
زمان حیات ملاصدرا, شیراز دارای حکومت مستقلی بود و حکمرانی آن به برادر
شاه واگذار گردید که ، پدر ملاصدرا بعنوان معاون او و دومین شخصیت مهم آن
منطقه به شمار می رفت, و به نظر می رسید تنها موهبتی که خداوند به او
ارزانی نداشته است داشتن فرزند باشد. اما بالاخره خداوند درخواست ها و
دعاهای این مرد پاک و زاهد را بی جواب نگذاشت و بهترین پسران را به او
ارزانی کرد که او را محمد ملقب به صدرالدین نام نهاد به آن امید که عالی
ترین شخصیت مذهبی گردد. در دوران جوانی, صدرالمتالهین جوان با شیخ بهایی
آشنا گردید که سنگ بنای شخصیت علمی و اخلاقی ملاصدرا توسط این دانشمند
جهاندیده کم نظیر بنا نهاده شد. و تکمیل این بنای معنوی را استاد دیگرش
دانشمند سترگ و استاد علوم دینی و الهی و معارف حقیقی و اصول یقینی
سیدامیر محمد باقر بن شمس الدین مشهور به میرداماد عهده دار گشت.از
شاگردان او میتوان به حاج ملاهادی سبزه زاری و ملامحسن فیض کاشانی اشاره
کرد.