زندگی من، مجموعاً، عبارت است از چندین برنامهی پنجساله. همیشه کاری را شروع میکردهام و به اوج میرساندهام و آخر پنج سال درهم میریخته؛ هر بار از سر: از اول نوجوانی تا ۲۸ مرداد ۳۲ و سقوط دکتر مصدق و آغاز دیکتاتوری، پنج سال. از این دوره تا تشکیل نهضت مقاومت ملی مخفی، که از ۱۳۳۷ به هم خورد و دستگیر شدیم، پنج سال. از ۳۸ تا ۴۳، در اروپا پنج سال. از ۴۳ تا ۴۸، دورهی خاص آوارگی و زندان و مقدمهچینی و زمینهسازی دانشکده، پنج سال. دورهی کنفرانسهای دانشگاهها و ارشاد، پنج سال، تا ۵۱. پس از آن، زندان و خانهنشینی و خفقان پنج سال. (با مخاطبهای آشنا، مجموعهی آثار ۱، ص ۲۶۲)
۱۳۱۲
* پنجشنبه دوم آذرماه، در روستای کاهک، از توابع سبزوار، و در حاشیهی کویر، زاده شد. زادگاه او را مزینان نیز گفتهاند؛ از آن رو که در مزینان بالید و نام خانوادگی او، در اصل، «مزینانی» است. مادرش زهرا امینی و پدرش محمدتقی نام داشت. پدر و اجداد پدری او در شمار عالمان دینی بودند.
۱۳۱۹
* ورود به دبستان ابنیمین در مشهد.
۱۳۲۵
* ورود به دبیرستان فردوسی در مشهد.
۱۳۲۷
* عضویت در کانون نشر حقایق اسلامی، که پدرش پایهگذار آن بود.
۱۳۲۹
* سیکل اول دبیرستان (کلاس نهم نظام قدیم). ورود به دانشسرای مقدماتی (تربیت معلم).
۱۳۳۱
* اتمام دورهی دانشسرا و استخدام در ادارهی فرهنگ مشهد به عنوان معلم در مدرسهی کاتبپور، در منطقهی احمدآباد مشهد.
* بنیانگذاری انجمن اسلامی دانشآموزان. شرکت در تظاهرات خیابانی علیه حکومت موقت قوامالسلطنه و بازداشت کوتاهمدت.
۱۳۳۲
* ثبتنام و شرکت در کلاس ششم دبیرستان در رشتهی ادبی.
* عضویت و فعالیت در نهضت مقاومت ملی.
۱۳۳۳
* پایان تحصیلات دبیرستان و دریافت دیپلم کامل ادبی.
*انتشار کتاب (ترجمه) نمونههای عالی اخلاقی در بحمدون اثر کاشف الغطاء.
۱۳۳۴
* ایراد سخنرانی هر هفته دوبار در رادیو مشهد. انتشار کتاب های «ابوذر غفاری» و «تاریخ تکامل فلسفه».
۱۳۳۴ یا ۱۳۳۵
* ورود به دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی مشهد و تحصیل در رشتهی ادبیات فارسی.
۱۳۳۶
* پایهگذاری انجمن ادبی و تصدی مسؤولیت آن. در این انجمن بود که شعر نو، برای نخستینبار، در محیط راکد و بستهی خراسان قامت برافراشت.
* در پی حمایت نهضت مقاومت ملی از مصدق و اعتراض به معاملات نفتی، تنی چند از اعضای نهضت در تهران و مشهد، از جمله علی شریعتی و پدرش، دستگیر شدند. شریعتی به مدت یک ماه در زندان قزلقلعهی تهران حبس شد.
۱۳۳۷
* تدریس در دبیرستان دخترانهی مهستی در مشهد.
*بیستوچهارم تیرماه: ازدواج با یکی از همکلاسان خود به نام بیبی فاطمه (پوران) شریعترضوی، خواهر شهید علیاصغر شریعترضوی (در مقابله با ارتش روس در سال ۱۳۲۰)، و شهید مهدی (آذر) شریعترضوی (در اعتراض به سفر نیکسون به ایران، در ۱۶ آذر ۱۳۳۲.)
* فارغ التحصیلی از دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی با احراز رتبه اول.
* پایاننامهی تحصیلی: ترجمهی کتاب در نقد و ادب، تالیف محمد مندور.
۱۳۳۸
* اعزام به فرانسه برای ادامهی تحصیل، با بورس دولتی، به دلیل کسب رتبهی نخست در دورهی کارشناسی.
* پیوستن به جوانان نهضت ملی ایران . همکاری با سازمان آزادیبخش الجزایر.
* تولد نخستین فرزندش، احسان.
۱۳۳۹
* بازگشت به ایران به قصد همراهی کردن همسر و فرزندش به فرانسه
۱۳۴۰
* همکاری با کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، جبهه ملی، نهضت آزادی و نشریه ایران آزاد در پاریس. دستگیری ای کوتاه در زندان «سیته» پاریس به دنبال شرکت در تظاهراتی که در پی کشته شدن پاتریس لومومبا، رهبر آزادیخواهان کنگو، از سوی سیاهپوستان در مقابل سفارت بلژیک در پاریس برگزار شد.
۱۳۴۱
* بازگشت کوتاه به ایران در پی مرگ مادرش، زهرا، به ایران .
* همکاری با لویی ماسینیون، در گردآوری و ترجمهی متون فارسی دربارهی حضرت فاطمه.
* آشنایی با افکار فانون نویسنده انقلابی، آنتی الاصل، عضو جبهه نجات بخش الجزایر.
* ترجمهی مقدمهی کتاب دوزخیان روی زمین.
* همکاری با مجلهی «ایران آزاد«، ارگان جبهه ملی دوم. شریعتی مقالات خود را در این مجله با نام مستعار شمع، که از سه حرف اول نام خانوادگی و نامش تشکیل شده بود (شریعتی مزینانی، علی) امضا میکرد.
* شرکت و فعالیت در دومین کنگرهی کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور (کنگرهی وحدت)، در شهر لوزان سویس.
* تولد دومین فرزندش سوسن.
۱۳۴۲
* پایان تحصیلات دانشگاهی و گذراندن کلاسهای جامعهشناسی در مدرسهی تتبعات عالی و دریافت مدرک دکترا در تاریخ. برخی استادان او عبارت بودند از: لوئی ماسینیون، ژرژ گورویچ، ژاک برک و هانری لوفور. پایاننامهی دکترای او تصحیح کتاب فضایل بلخ بود.
* تولد سومین فرزندش «سارا» .
۱۳۴۳
* بازگشت به ایران و دستگیری در مرز و انتقال به زندان قزل قلعه.
* تقاضایش برای تدریس در دانشگاه رد شد.
* پایان انتظار خدمت و انتصاب مجدد در ادارهی فرهنگ با رتبهی آموزگاری در هنرستان کشاورزی (در روستای طُرُق مشهد)، دبیرستان پسرانهی ملکی و دبیرستان دخترانهی ایراندخت .
۱۳۴۴
* انتقال به تهران به عنوان کارشناس برای بررسی کتب درسی در وزارت آموزش و پرورش.
* سرانجام تقاضایش برای تدریس در دانشگاه پذیرفته شد و پس از موفقیت در امتحان استادیاری، استادیار رشتهی تاریخ در دانشکدهی ادبیات مشهد شد.
۱۳۴۵
* استادیاری رشته تاریخ در دانشگاه مشهد. استقبال بینظیر دانشجویان از درسهای او؛ مهمترین درس او در دانشگاه، تاریخ تمدن و اسلامشناسی بود.
۱۳۴۷
* احداث پارکی در روستای کاهک، زادگاه خود، با همکاری مردم و کمک به روستائیان برای خرید وسایل کشاورزی.
* کمک به زلزلهزدگان جنوب خراسان .
* ممانعت ساواک از مسافرت شریعتی با دانشجویان به عراق.
* آغاز سخنرانیها در دانشگاههای مختلف کشور و استقبال دانشجویان.
* آغاز سخنرانیها در حسینیه ارشاد با شرکت وسیع دانشجویان و جوانان که به گزارش ساواک گاه به چهار-پنج هزار نفر نیز میرسید. بر پایهی برنامهریزی شریعتی، حسینیهی ارشاد دارای سه بخش (تحقیق، آموزش و تبلیغ) و نُه واحد سازمانی و هر بخش شامل چند گروه بود.
* انتشار کتابهای اسلامشناسی مشهد.
۱۳۴۸
* نخستین سفر به مکه با کاروان حسینیهی ارشاد. در این سفر، دانشجویان خارج از کشور با شریعتی ملاقات و دربارهی فلسطین و نهضتهای آزدایبخش با او مشورت کردند. سرانجام تصمیم گرفته شد برای کمک به فلسطین پول جمعآوری شود.
* برای چندمین بار به ساواک احضار و از او خواسته شد دیدگاهش را دربارهی سیاستهای جاری کشور بنویسد.
۱۳۴۹
* دومین سفر به حج با کاروان حسینیهی ارشاد.
* دعوت از شریعتی برای شرکت در کنگرهی بینالمللی مذهب و صلح در ژاپن و عدم موافقت رییس دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی مشهد.
* با همکاری و تشویق شریعتی، نمایش ابوذر در دانشگاه فرودسی مشهد اجرا و با استقبال فراوان مردم روبرو شد. متن این نمایش نوشتهی رضا دانشور (با همکاری ایرج صغیری) بود که از کتاب ابوذر غفاری خداپرست سوسیالیست، ترجمه و تألیف شریعتی اقتباس شده بود. کارگردان این نمایش داریوش ارجمند و بازیگر اصلی آن (در نقش ابوذر)، ایرج صغیری بود. نمایش ابوذر نخستین نمایش مذهبی در ایران بود.
۱۳۵۰
* به دستور ساواک درسهای شریعتی در دانشگاه مشهد در آستانهی برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ سالهی شاهنشاهی تعطیل شد. پس از برگزاری جشنها نیز جلوی تدریس شریعتی در دانشگاه گرفته شد و به بخش تحقیقات وزارت علوم و آموزش عالی منتقل شد. سپس حضور او در وزارت علوم نیز خطرناک دانسته و از او خواسته شد تا در منزل به تحقیقات ادامه دهد.
* سومین و آخرین سفر به حج با کاروان حسینیهی ارشاد. شریعتی در این سفر به ایراد سخنرانی در کنگرهی اسلامی مکه دعوت شد، ولی سرانجام به اتهام شیعهی غالی بودن از ایراد سخنرانی او جلوگیری شد. در پی اعدام چند تن از جوانان انقلابی، از جمله مسعود احمدزاده و مجید احمدزاده و امیر پرویز پویان که شریعتی آنها را از نزدیک میشناخت، دو سخنرانی با عنوان شهادت و پس از شهادت در حسینیهی ارشاد و مسجد جامع نارمک ایراد کرد. در سخنرانیِ پس از شهادت، اشارتی به در خون تپیدن مبارزان و دعوت مردم به قیام شده است. پس از این سخنرانی، تظاهراتی در اطراف مسجد صورت گرفت و پلیس عدهای را دستگیر کرد و شریعتی متواری شد.
سفر به مصر برای دیدن اهرام سه گانه. (کتاب آری این چنین بود برادر، رهاورد این سفر است.)
* تولد چهارمین فرزندش، مونا.
۱۳۵۱
* نمایش ابوذر، با عنوان یک بار دیگر ابوذر، در حسینیهی ارشاد اجرا و مانند قبل با استقبال فراوان مردم روبرو شد. پس از اجرای این نمایش مردم به خیابان میریزند و شعار میدهند. این نمایش توسط دهها هزار نفر دیده شد. از رادیو و تلویزیون برای ضبط آن به حسینیهی ارشاد میآیند، اما شریعتی مخالفت میکند: «ابوذر متعلق به ایمان ماست و راهی به تلویزیون شاهنشاهی ندارد».
* نمایش سربداران، به اهتمام گروه هنری حسینیهی ارشاد، فقط یک شب در حسینیهی ارشاد اجرا میشود و ساواک از تکرار آن جلوگیری میکند.
* سرانجام رژیم شاه تصمیم گرفت حسینیهی ارشاد را تعطیل کند؛ بویژه اینکه از چندی پیش به مناسب ماه رمضان، در برخی مساجد تهران، تبلیغات وسیعی علیه شریعتی آغاز شده و زمینهی مناسبی فراهم آمده بود. بدین ترتیب پلیس به محاصرهی حسینیهی ارشاد پرداخت و پس از درگیری با شاگردان و دانشجویان، عدهای را دستگیر و حسینیهی ارشاد را تعطیل کرد. (تعطیل کردن حسینیهی ارشاد، خواستهی مشترک روحانیون سنتی و رژیم شاهنشاهی بود و این دو با همکاری یکدیگر آنجا را تعطیل کردند. در یادداشتهای اسدالله علم، وزیر دربار شاه، آمده است که شاه به او گفت: «چند روز پیش به تو گفته بودم که ملاها دارند کارهایی انجام میدهند. دیدید که خودتان مجبور شدید حسینیهی ارشاد را ببندید.» و علم میافزاید: «من گفتم که همین دو- سه روزه حسینیهی ارشاد را میبندیم.» اسداله علم، یادداشتهای علم ( چاپ اول: تهران، انتشارات مازیار و معین، ۱۳۷۷)، ج ۲، ص ۳۸۹.
در اسناد ساواک آمده است که شاه گفت: « ریشهی همهی اینها [معترضان]، به حسینیهی ارشاد منتهی میشود.» مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، حسینیهی ارشاد به روایت اسناد ساواک (چاپ اول: تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ۱۳۸۳)، ص ۳۴۸. نیز گفت: «اغلب مارکسیستهای اسلامی [مسلمانان مبارز]، سرنخشان از همان حسینیهی ارشاد سرچشمه میگیرد.» همان، ص ۳۴۹، ۳۵۶.
شاه از بسته شدن حسینیهی ارشاد بسیار خوشحال بود و هیچگاه نمیخواست دوباره باز شود. شاهد اینکه هنگامی که ارتشبد نصیری، رییس ساواک، به اطلاع شاه رساند که « حسینیهی ارشاد کماکان بکلی تعطیل است و تا ترتیبات صحیح و اطمینان بخش برای تجدید فعالیت آن داده نشود، افتتاح نخواهد شد»، شاه به او گفت: «شما نیستید که در مورد افتتاح و یا عدم افتتاح تصمیم بگیرید.» همان، ص ۳۵۴- ۳۵۵ و ۳۵۷.
دکتر علی امینی، نخستوزیر اسبق شاه، میگوید که در آستانهی پیروزی انقلاب، به دیدار شاه رفتم و از بدرفتاری با شریعتی سخن گفتم. «وقتی راجعبه شریعتی به او گفتم، گفت اشتباه بزرگی بود. گفتم نه فقط شریعتی را، بلکه پدر شریعتی را هم گرفتهاند. گفت عجب. بعد من رفتم پیش علم. البته با شریعتی ارتباط زیادی نداشتم، ولی میدانستم که واقعاً آخوند روشنفکری است. رفتم پیش علم، گفتم شریعیت را برای چه گرفتهاید؟ گفت این آخوندها با هم دعوا دارند. گفتم بهتر شما. این آخوند متجدد با آن آخوند جنوبشهری دارد دعوا میکند. خوب بگذارید به نفع شما این کار را بکند. بعد یک کمیسیونی معین کرد که کتابهای او را بخوانند. گفتم آقا مگر مریض هستید. اینها اصلاًاین کتابها را نمیفهمند. آخر این چه حرکتی است که شما میکنید. بعد او را بردهاید زندان با یک عده چاقوکش و فلان گذاشتهاید. اصلاً توهین است. این کارها را واقعاً نمیدانم چه کسی تلقین میکرد.» عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انقلاب ایران به روایت رادیو بیبیسی (چاپ اول: طرح نو، ۱۳۷۲)، ص ۱۸۰؛ نیز بنگرید به: ع. باقی، تحریر تاریخ شفاهی انتقلاب اسلامی ایران: مجموعهی برنامهی داستان انقلاب از رادیو بیبیسی (چاپ اول: تهران و قم، نشر تفکر، ۱۳۷۳)، ص ۲۳۸-۲۳۹.
به اهتمام پارهای از روشنفکران بازار و با حضور برخی شخصیتهای برجستهی اسلامی، مجلس جشنی در روز عید فطر برای بزرگداشت شریعتی تشکیل شد. در این مجلس یک جلد کتاب فاطمه، فاطمه است و سند و کلید یک دستگاه ماشین پیکان به او هدیه شد.
۱۳۵۲- ۱۳۵۱
* تعطیلی حسینیه ارشاد و ممنوعیت سخنرانی.
* اختفای چند ماهه قبل از بازداشت.
* نقل مکان خانواده به تهران.
* بازداشت و بازنشستگی زودرس با سابقه خدمت 21 ساله.
مخالفت شخصیتهای واپسگرا با افکار و آثار شریعتی، چه از طریق نگارش کتاب و چه در سخنرانیهای عمومی، بیش از پیش شدت یافت. واپسگراها چنین مینمودند که شریعتی فردی منحرف، اهل بدعت، منکر امامت و ولایت است و در حسینیهی ارشاد دست بسته نماز میخوانند و شهادت به ولایت امیرالمومنین را از اذان و اقامه حذف کردهاند.
در پی تعطیلی حسینیهی ارشاد، شریعتی از تور ساواک گریخت و از آبان ۱۳۵۱ تا تیر ۱۳۵۲ در خانهی یکی از بستگانش در سرآسیاب دولاب در تهران مخفی شد.
۱۳۵۲
ساواک در یک روز به منزل شریعتی و پدرش در مشهد و منزل برادر همسرش در تهران، حمله کرد. در حمله به منزل شریعتی مقداری از کتابهای او را به یغما بردند و در حمله به منزل پدر و برادر همسرش، ان دو را دستگیر کردند تا محل اختفای شریعتی را از طریق آنها بیابند و یا آنها را گروگان بگیرند تا شریعتی خود را معرفی کند.
اقامت خانوادهاش در تهران
سرانجام شریعتی در تنها چاره را در این دید که خود را معرفی کند. بدین ترتیب در مهرماه خود را به مرکز ساواک تهران معرفی کرد و مدت هجدهماه در زندان بود که پانزده ماه را در سلول انفرادی گذراند و سه ماه دیگر آن را با کسی همسلول بود که رژیم او را برای کسب اطلاعات از شریعتی در سلول گماشته بود. (بدین ترتیب شریعتی، روی هم رفته، پنج بار و نزدیک به دو سال بازداشت و زندانی شد. بازداتشگاه او در مشهد و ماکو، و زندان او در تهران و پاریس و خوی و رضاییه بود. همچنین وی، چنانکه گفته خواهد شد، دو سال و دو ماه، از آغاز سال ۱۳۵۴ تا اردیبهشت ۱۳۵۶، تحت مراقبت و نظر ساواک بود. بیفزاییم که وی به مدت نه ماه، از آبان ۱۳۵۱ تا تیر ۱۳۵۲، مخفیانه زندگی میکرد. بنابراین شریعتی، به روی هم، نزدیک به پنج سال از عمر کوتاه خویش را در بازداشتگاه و مخفیگاه و زندان و تحت مراقبت گذراند.)
چندماه پس از زندانی شدن، از دانشگاه بازنشسته شد. سابقهی خدمت او ۲۱ سال بود.
۱۳۵۳ - ۱۳۵۶
کتابهای شریعتی از سوی رژیم شاه گمراه کننده و ممنوع دانسته شد و در پی آن از کتابخانهها جمعآوری گردید. بعد از این (تا اواسط سال ۱۳۵۶)، به کتابهای او اجازه چاپ داده نمیشد و با نامهای مستعار علی علوی، علی سبزواری، علی سربداری، علی شریفی، علی مزینانی، علی زمانی، علی سبزواری زاده، شیخ علی اسلامدوست، محمدعلی آشنا، محمدعلی اثنیعشری، محمدعبدالخطیب مصری، م. رفیعالدین، شمع، احسان خراسانی، رضا پایدار، کمالالدین مصباح و… چاپ میشد.
۱۳۵۳
سرانجام استاد محمدتقی شریعتی، پس از تحمل یک سال زندان، تنها به جرم پدر دکتر شریعتی بودن! از زندان آزاد شد.
در آخرین روزهای این سال از زندان آزاد شد. آزادی او به علت فعالیتهای دفاعی دوستان و شاگردانش در محافل بینالمللی و تقاضای ژاک برک از شاه بود. ژاک برک، استاد دانشگاه سوربن، که شریعتی در پاریس شاگردش بود، با شاه در سویس که برای گذراندن تعطیلات زمستانی رفته بود، ملاقات کرد و از او خواست شریعتی از زندان آزاد شود.
۱۳۵۴
رژیم که از دستگیری و حبس شریعتی طرْفی نسبته و نتیجهای نگرفته بود، بر آن شد تا با او به طرز «علمی»! برخورد کند. بدین منظور کمیتهای به نام «شریعتی شناسی» که در آن افرادی چون رضا عطارپور، معروف به حسینزاده، از همکاران ساواک، و تنی چند از محققان رژیم و زندانیان سیاسی بریده، عضو بودند. کار این کمیته مطالعهی اثار شریعتی و شنیدن نوار سخنرانیهای او برای جعل کتاب و نوار به نام شریعتی بود.
رژیم شاه برای وانمود کردن همکاری شریعتی با رژیم و برای تحقق هدف کمیتهی شریعتی شناسی، که مخدوش کردن چهرهی او به طرز علمی! بود، یک سلسله از درسهای شریعتی را که پیشتر با عنوان انسان، اسلام و مکتبهای مغرب زمین منتشر شده بود، با عنوان مجعول، «مارکسیسم، ضد اسلام» در روزنامهی کیهان به چاپ رساند. در پی این توطئه، شریعتی از طریق دکتر احمد صدر حاج سید جوادی به مسوولان روزنامهی کیهان اعتراض کرد و آنها غذر آورند که تقصیری ندارند و ساواک این مقاله را فرستاده است. سرانجام با اعتراض انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا و افشاگری دوستان و شاگردان شریعتی، این توطئهی رژیم افشا و خنثی شد.
۱۳۵۴ - ۱۳۵۶
تحت مراقب و نظر ساواک قرار داشت و امکان فعالیت و سخن گفتن و منتشر کردن کتابهایش از وی سلب شد. خود میگفت: نوع زندانم تغییر کردهو از زندان دولتی به زندان خانه منتقل شدم. در این مدت چند بار به ساواک احضار شد و یا مقامات بلندمرتبهی ساواک، به صورت سرزده، به خانهاش میرفتند.
۱۳۵۵
پسرش را، که از نظر امنیتی به علت ارتباط با جوانان مبارز به مخاطره افتاده بود و ممکن بود در پروندهی او هم تاثیر بگذارد، برای ادامهی تحصیل به خارج از کشور فرستاد.
۱۳۵۶
در پی نامه ی سرگشادهی دکتر علی اصغر حاج سیدجوادی در اعتراض به فساد و اختناق رژیم، مجلسی به افتخار وی و با حضور عدهای از مبارزان تشکیل شد. در این مجلس، شریعتی و مهندس بازرگان و حاج سید جوادی در ضرورت یک حرکت سازمان یافته به منظور مبارزه با رژیم استبدادی شاه صحبت کردند. این مجلس، چند بار دیگر، برای تحقق پیشنهاد فوق، تشکیل شد و سرانجام جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر تاسیس گردید.
به علت هجرتی که در پیش داشت از عضویت هیات مدیرهی صندوق خیریهی فاطمهی زهرا در روستای کاهه استعفا خواست. همچنین دو قطعه زمین را، که در آن روستا داشت، از طریق آن صندوق، به مردم آنجا واگذار کرد.
تشکیل جمعیت سادهزیستی، با همکاری دکتر محمد مفتح، مهندس عباس تاج، رضا اصفهانی، محمدمهدی جعفری و عدهای دیگر از روشنفکران دینی.
بر آن شد، به هرگونه ک شده است، از ایران هجرت کند. از این رو چون دانست که از کشور ممنوعالخروج است، سه راه را برای هجرت پیشبینی کرد: گرفتن دعوتنامهای رسمی از مقامات دانشگاهی الجزایر برای تدریس در آنجا؛ خروج مخفیانه از مرز، گرفتن گذرنامه با نامی دیگر. هر سه راه به سعی دوستان شریعتی بررسی و، سرانجام، مشخص شد که همه ی پروندههای شریعتی به نام علی شریعتی یا علی شریعتی مزینانی است و نه علی مزینانی. حال آنکه نام خانوادگی او، در اصل، و چنانکه در شناسنامهاش بود، مزینانی است و نه شریعتی یا شریعتی مزینانی. بدین ترتیب شریعتی از راه سوم وارد عمل شد و با تدابیر ویژهای به نام علی مزینانی گذرنامه گرفت.
در ۲۶ اردیبهشت، به مقصد بلژیک هجرت خود را آغاز کرد. به هنگام توقف هواپیما در آن، بدون هیچ برنامهی قبلی و باحتمال قوی برای رعایت تدابیر امنیتی، از هواپیما پیاده شد و پس از یک روز یا یک شبانهروز توقف در آن با هواپیمای دیگری به بلژیک رفت. سپس دو یا سه روز در بروکسل توقف کرد و از آنجا به انگلستان رفت تا از همسر و فرندانش، که قصد پیوستن به او را داشتند، استقبال کند. در این مدت چند روز به فرانسه رفت و سپس در شب ۲۶ خرداد به انگلستان برگشت و منتظر خانوادهاش ماند که قرار بود ۲۸ خرداد به مقصد انگلستان هجرت کنند.
چند روز پس از هجرت شریعتی از کشور، ساواک از غیبت او مطلع شد و سخت به تکاپو و تلاش افتاد او را بیابد. سرانجام ساواک د راواسط خرداد کشف کرد که شریعتی با گذرنامهی علی مزینانی از کشور خارج شده است. از این رو ساواک برای وادار کردن شریعتی به بازگشت و یا امتیاز گرفتن از او، از خروج همسرش جلوگیری کرد.
در روز ۲۸ خرداد همسر و فرزندان شریعتی به قصد خروج از کشور روانهی فرودگاه شدند. در آنجا اعلام شد که شریعت رضوی (همسر شریعتی)، ممنوعالخروج است. بدین ترتیب وی با فرزند خرسالش (مونا)، در ایران ماندند و دو فرزند نوجوانش (سوسن و سارا)، به مقصد انگلستان و پیوستن به شریعتی از ایران خارج شدند.
در ۲۸ خرداد دو فرزند شریعتی به لندن رسیدند و شریعتی در فرودگاه به استقبال آنها شتافت و از آنجا به محل اقامتشان رفتند. ساعت هشت صبح یکشنبه ۲۹ خرداد پیکر شریعتی را در آستانهی در ورودی اتاق، که پنجرهاش باز شده بود، به پشت افتاده و در حالی که بیناش سیاه و باد کرده بود، بیجان یافتند.
سرانجام روزنامههای اطلاعات و کیهان، پس از چند روز سکوت دربارهی درگذشت شریعتی، در ۳۱ خرداد اعلام کردند: مرحوم دکتر علی شریعتی که برای درمان ناراحتی چشم و کسالت قلبی خود به انگلستان رفته بود، در آنجا بر اثر سکتهی قلبی درگذشت. همچنین در روزنامهی کیهان دوم تیر آمده بود: دکتر شریعتی از مدتی قبل از بیماری قلبی در رنج بود و سرانجام در ۲۹ / ۳/ ۵۶ بر اثر آخرین حملهی قلبی بدرود حیات گفت. حال آنکه شریعتی در سراسر عمر خود حتی یک بار هم به پزشک قلب رجوع نکرده بود. او نه برای «کسالت قلبی» خود به انگلستان رفته بود و نه از «مدتی قبل» بیماری قلبی داشت. پس از آزادی از آخرین زندان، نواری از ضربان قلب او توسط دکتر محمود فرهودی (استاد دانشگاه علوم پزشکی)، که اینک گواه هستند، برداشته شد. نتیجهی کار دیوگرافی رفع هر گونه نگرانی کرد و نشان داد که شریعتی از ناحیهی قلب کاملاً سالم است.
گروهی از اعضای ساواک، به سرپرستی یک افسر امنیتی، برای تصاحب پیکر شریعتی و انتقال به ایران، وارد لندن شدند. نقشهی رژیم شاه این بود که پیکر شریعتی را در برنامهی «دولتی» و با حضور مقامات رسمی کشور به ایران حمل کنند و احترام صوری، خود را بیگناه نشان دهند. اما با هوشیاری خانواده و دوستان شریعتی و دانشجویان خارج از کشور و اعضای نهضت آزادی ایران در خارج از کشور، نقشههای رژیم نقش بر آب شد، و وکیل احسان شریعتی از دولت انگلیس خواست پیکر پدرش به ماموران ایران تحویل داده نشود.
پیکر شریعتی در بعدازظهر جمعه سوم تیر، با مشارکت صادق قطبزاده، عبدالکریم سروش و کمال خرازی، غسل داده و کفن شد. آنگاه امام جماعت مسجد هامبورگ، حجتالاسلام محمد مجتهد شبستری، و تنی چند از دوستان شریعتی، بر پیکر او نماز گزاردند.
خانواده و دوستان شریعتی، پس از گفتگوهای فراوان، بر آن شدند پیکر شریعتی را در زینبیه دفن کنند. بدین ترتیب در روز یکشنبه، پنجم تیر، پیکر شریعتی از لندن به دمشق منتقل شد. در آنجا امام موسی صدر، دوستان شریعتی و بزرگان سوری و لبنانی و فلسطینی بر پیکر او بار دیگر نمازگزاردند و پس از طواف در حرم حضرت زینب- س- در کنار آن حضرت به خاک سپردند.
مطالبت قشنگ نبود
به درد پیر مردها می خوره
لینکت کردم