افشین قطبی


زندگی با مادرخوانده ایرانی و باغبانی آمریکایی
به عنوان اولین پرسش از افشین قطبی می‌پرسیم که کجا و در چه زمانی به دنیا آمد و چرا از ایران خارج شد و او با آن لهجه شیرینش برای مان می‌گوید: 
«در بهمن سال 1343 به دنیا آمدم. راستش را بخواهید از خاطرم رفته که در چه محلی به دنیا آمدم، نام مدرسه‌ام هم یادم نیست. 13 ساله بودم، در سال 1356، یک سال پیش از انقلاب به همراه پدرم به کالیفرنیا رفتم. او زندگی جدیدی را در آمریکا آغاز و همسر جدیدی اختیار کرده بود و همین امر باعث شد من هم با او به کالیفرنیا بروم. در یک شهر کوچک در حوالی لس‌آنجلس زندگی‌ام را آغاز کردم.» 
و پس از آن بر افشین قطبی چه گذشت؟ 
«اولین ماه‌های حضور در آن جا برایم سخت بود. زبان انگلیسی بلد نبودم اما توانستم در عرض سه ماه زبان انگلیسی را یاد بگیرم، ضمن این‌که هر روز صبح فوتبال هم بازی می‌کردم. فوتبال تو قلب و خونم بود، در ایران هم بازی با بچه‌محل‌ها یادم نمی‌رود، هر روز فوتبال بازی می‌کردیم و علاقه شدیدی به توپ و تور داشتم. در همان اوان در مدرسه «جونیورهایس‌هود» تحصیل می‌کردم و توانستم تیم فوتبالی در آن مدرسه تشکیل بدهم.
ملیت‌های مختلفی در آن مدرسه تحصیل می‌کردند و به همین خاطر اعضای تیم فوتبال این مدرسه هم از کشورهای مختلف بودند. چیزی که یادم می‌آید این‌که در آن جا با فردی آشنا شدم که پدرش ایرانی و مادرش مصری بود. او معلم مدرسه ما بود و یک مدرسه فوتبال هم داشت. یک روز که در حال فوتبال بازی کردن بودم، او را دیدم و آن آشنایی باعث شد روابط‌مان بیشتر از گذشته شود، او مثل یک برادر بزرگ تر برای من شد و مرا در مدرسه فوتبالش ثبت‌نام کرد و من زیرنظر او آموزش دیدم. از همان روزهای اول که به این شکل فوتبال را ادامه دادم، دلم می‌خواست علم فوتبال را یاد بگیرم. دلم می‌خواست بیشتر به جای این‌که فوتبال بازی کنم، فوتبال آموزش بدهم. ضمن این‌که مدرسه معروفی هم داشتیم. در این مدرسه «جان ویت» بازی می‌کرد، در ضمن بگویم که از اواسط دهه هفتاد میلادی آمریکایی‌ها به فوتبال روی‌ آوردند و به سرمایه‌گذاری پرداختند. همان سال‌ها بود که تیم ثروتمند کاسموس آمریکا، بازیکنانی چون پله، بکن‌باوئر و یوهان کرایف را به استخدام خود درآورده بود. در مدرسه فوتبال ما هم بازیکنان خوبی (نوجوانان) از کشورهای مکزیک، ایران، مصر، ژاپن، چین و آفریقا حضور داشتند. به همین خاطر تیم فوتبال مدرسه ما بین‌المللی شد و در مسابقات بین مدارس هم به مقام اول در کالیفرنیا رسید. من آن زمان مربی‌شان بودم. این روند ادامه داشت تا این‌که 17 ساله شدم.»




حضور در دانشگاه 
«در 17سالگی به دانشگاه معروف «یو.سی.ال» رفتم که دانشگاه معتبری است و به نوعی معروف‌ترین دانشگاه کشور آمریکاست و آن سال (1981) سی هزار دانشجو داشت. به آن جا که رفتم، خیلی سریع به عضویت تیم دانشگاه آن جا درآمدم و تنها ایرانی تیم فوتبال آن جا بودم. کوچک‌اندام بودم برعکس دیگر بازیکنان که از اندام‌ تنومندی برخوردار بودند. مربی آلمانی داشتیم که نامش «زیگ ایشلید» بود و بعدها مربی تیم جوانان آمریکا شد و همچنین پنج سال رهبری تیم گالکسی لس‌آنجلس را برعهده گرفت. او فوتبال را خیلی خوب می‌شناخت و من الفبای حرفه‌ای فوتبال را از او آموختم...» 



و نقش خانواده؛ آیا مخالف بودند یا موافق؟

پدر و مادرخوانده‌ام به تشویق من پرداختند، به خصوص مادرخوانده‌ام که برایم خیلی زحمت کشید و در شکل‌گیری شخصیت اجتماعی‌ام خیلی به من کمک کرد. او در ایران دندانپزشک بود. 

و شغل پدر را نگفتید؟ 
پدرم در ایران معلم بود. آنها مثل من در ابتدای حضور در آمریکا مشکلاتی داشتند و از طرفی باید حواس شان به من هم می‌بود چرا که سنین 13 تا18 سالگی برای شکل‌گیری شخصیت یک فرد خیلی مهم است و آموزش باید درست باشد. از طرفی پول زیادی هم نداشتند که امکانات زیادی در اختیارم بگذارند اما تمام تلاش شان را کردند که من به شکل حرفه‌ای فوتبال را ادامه بدهم.

به طور حتم تلاش زیادی کردی. همین‌طور است؟
از کودکی و بعد هم نوجوانی سعی‌ام همیشه این بود که روی پای خودم بایستم. از همان روزهای ابتدایی حضور در آمریکا، با این‌که در دبیرستان تحصیل می‌کردم و فوتبال هم بازی می‌کردم، دلم نمی‌خواست پدرم را اذیت کنم و او بیش از حد برایم خرج کند. درک می‌کردم که زندگی در غربت سخت است و من هم باید به عنوان یک عضو از خانواده، خرج خودم را دربیاورم. شاید باورتان نشود، مدتی روزنامه‌فروشی می‌کردم، مدتی هم در خانه مردم باغبانی می‌کردم تا درآمد کمی برای خودم داشته باشم و حداقل خرج خودم را دربیاورم. این چیزها را برای شما بازگو کردم که بگویم زحمت کشیدم تا به اینجا رسیدم. از بچگی برای من همه چیز مهیا نبود. از همان دوران سعی کردم خودم شخصیتم را بسازم. از همان زمان سعی‌ام بر این بود که قدر داشته‌هایم را بدانم. شاید اگر به آسانی به همه‌چیز می‌رسیدم، حالا قدر آن را نمی‌دانستم. من به آسانی به همه‌چیز نرسیدم. آنهایی که به آسانی به چیزی می‌رسند، تنبل بار می‌آیند اما من از کودکی، آدم تنبلی نبودم. تمام سعی‌ام این بود که کار و تلاش کنم و چیزهای جدید یاد بگیرم. در تمام عمرم دوست داشتم پرکار باشم.

تجربیات خوب از دانشگاه 
از دوران دانشجویی‌ام تجربیات خوبی دارم. تیم فوتبال دانشگاه «یو.سی.ال» به تمام آمریکا سفر و بازی برگزار می‌کرد و من هم با این تیم همراه بودم. مدتی که از حضور من در این تیم گذشت، تصمیم گرفتم در یک مدرسه ورزش، مربیگری فوتبال کنم. از شاگردان هفت، هشت ساله تا سیزده، چهارده ساله داشتم. آنها مرا خیلی دوست داشتند چرا که فوتبال را با هیجان ادامه می‌دادم و به کار مربیگری علاقه وافری داشتم. 

برای‌مان نگفتید دقیقا چه زمانی وارد دانشگاه و سپس فارغ‌التحصیل شدید، همچنین رشته تحصیلی‌تان چه بود؟
سال 1981 وارد دانشگاه شدم و سال 1986 در رشته مهندسی برق الکترونیک فارغ‌التحصیل شدم. این رشته در دانشگاه «یو.سی.ال» از اعتبار بالایی برخوردار است. همکلاسی‌های من برای این‌که دروس خود را پاس کنند، روزی هجده تا بیست ساعت درس می‌خواندند چرا که رشته بسیار مشکلی است اما من از آن‌جا که کارهای متفرقه زیادی می‌کردم، ساعات زیادی درس نمی‌خواندم اما سعی می‌کردم درست یاد بگیرم.

دوستان ایرانی هم داشتید؟
نه، وقتی که وارد محیط دانشگاه شدم، دوستان ایرانی نداشتم. شاید به همین خاطر لهجه فارسی‌ام کمی تغییر پیدا کرد. 

چه زمانی از پدر و مادر جدا شدید؟ 

از همان هفده سالگی، زمانی که وارد دانشگاه شدم. ابتدا در خوابگاه زندگی کردم، دو سال بعد به همراه یکی از دوستانم یک آپارتمان اجاره کردم. بعد از فارغ‌التحصیلی، رشته تحصیلی‌ام را در محیط کاری ادامه ندادم و تصمیم گرفتم به سراغ آرزوهای دوران کودکی‌ام بروم؛ یعنی زمانی که 24 ساله بودم. در سال 1988 تصمیم گرفتم مدرسه فوتبالم را تاسیس کنم. البته بگویم که پس از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه تا تاسیس مدرسه فوتبالم، طی دو سال از فدراسیون فوتبال آمریکا مدرک مربیگری‌ام را دریافت کردم و درس‌های آن را فرا گرفتم. 

از قطبی می‌پرسیم که هدف‌تان از تاسیس مدرسه فوتبال، تنها کسب درآمد بود که می‌گوید: 
«نه، هدفم این بود که جوان‌ها را آموزش دهم تا فوتبال بین‌المللی بازی کنم. البته پس از مدتی شاگردانم خیلی زیاد شدند؛ از شش ساله تا نوزده ساله به طور متوسط روزی 160 شاگرد داشتم. پس از مدتی تصمیم گرفتم چند مربی دیگر به مدرسه فوتبالم بیاورم. چند مربی ایتالیایی، هلندی و... این تلاش باعث شد موقعیت خوبی نصیب مدرسه فوتبال من شود و در درازمدت به جز علم فوتبال، با مسائل مدیریتی فوتبال هم آشنا شدم چرا که مدرسه‌ای را اداره می‌کردم که سالی هزار شاگرد داشت. طی این سال‌ها وقتی مدرسه من در لس‌آنجلس به محبوبیت رسید، پای مربیان بزرگ دیگری را به آن‌جا باز کردم؛ مربیانی چون «کوادیانز» که از آژاکس آمستردام هلند او را آوردم و همچنین «بورا میلوتینوویچ» مربی معروف یوگسلاو که سابقه پنج حضور در جام‌جهانی دارد (1986 با مکزیک، 1990 با کاستاریکا، 1994 با آمریکا، 1998 با نیجریه و 2002 با چین). آنها بعدها از دوستان خوب من شدند و کمک‌های بزرگ و تجارب فراوانی از آنها کسب کردم.» 

از بورا خاطره‌ای هم دارید؟
او به من می‌گفت: از تو خوشم می‌آید که در سرزمین آمریکا این‌قدر عشق فوتبالی...» چرا؟ «چون تا پیش از جام‌جهانی 1994 آمریکا، مردم با فوتبال بیگانه بودند. عشق فوتبال در آمریکا زیاد دیده نمی‌شد اما مدرسه من و دوستانم باعث شد در کالیفرنیای آمریکا فوتبال بین‌المللی ارائه بدهیم و افراد زیادی را به سوی فوتبال بکشانیم. شاید باورش مشکل باشد اما تا اوایل دهه نود خیلی از آمریکایی‌ها هیچ علاقه‌ای به فوتبال نشان نمی‌دادند و از آن زمان بود که شاهد بودیم تیم‌ملی آمریکا از سال 1990 در پنج دوره متوالی راهی جام‌جهانی شد. بورا می‌گفت: تو با مدرسه‌ات، در بین اهالی کالیفرنیا انگیزه ایجاد کردی. 

و مدیریت این مدرسه با خودتان بود؟
«بله، به جز آموزش فوتبال، مدیریت آن هم برعهده خودم بود. زحمات زیادی برای آن‌جا کشیدم، حتی گاهی اوقات پشت تراکتور چمن‌زنی می‌نشستم و چمن‌ها را کوتاه می‌کردم. برایم مهم نبود که چه کاری می‌کنم، تنها هدفم این بود که مدرسه‌ام به نام افشین قطبی که بعدها به نام S.S.G.A تغییرنام یافت، هدفمند شود و بازیکن بین‌المللی تحویل دنیای فوتبال دهد.» 
از تمام دنیا شاگرد داشتم 


از قطبی می‌پرسیم که شاگردان شما همه آمریکایی بودند که می‌گوید: 
«نه، البته شاید ملیت‌شان آمریکایی بود اما بد نیست بدانید در آمریکا نژادهای مختلفی زندگی می‌کنند؛ اسپانیایی، ایتالیایی، انگلیسی، فرانسوی، چینی، ژاپنی، مکزیکی و آفریقایی که بیشترشان مهاجر هستند اما پس از این‌که مدرسه‌ام به اعتبار قابل‌توجهی دست یافت، اشخاصی که در ‌نقاط گوناگون، کارشان کشف بازیکن بود، برایم از برزیل، آفریقا، مکزیک، آذربایجان و دیگر نقاط دنیا بازیکنانی تا سن 16سالگی می‌فرستادند و من هم به آموزش آنان می‌پرداختم. از طرفی طی این سال‌ها روابط زیادی با مدرسه‌های فوتبال و باشگاه‌های بزرگ برقرار کرده بودم. آنها هم می‌خواستند حرفه‌ای بازی کنند. از این رو مدرسه فوتبالم طی چند سال جهانی شد... یادم می‌آید که یک بازیکن آمریکایی داشتم به نام «جان اوبراین» که از 14 سالگی به مدرسه من آمد. او را در16سالگی به آژاکس فرستادم و مدت هشت سال در آژاکس آمستردام و دو جام‌جهانی هم برای آمریکا بازی کرد. او یکی از بهترین شاگردان من بود، حتی تعدادی از شاگردانم هم به روسیه رفتند و در لیگ آن‌جا بازی کردند. به فورتوناسیتاد هلند چند بازیکن فرستادم و... این روند طی سال‌ها حضور در آمریکا همچنان ادامه داشت و هرگاه بازیکنی را به اروپا می‌فرستادم، احساس درونی خوبی پیدا می‌کردم.» از افشین می‌پرسیم دلیل این کارش چه بود؟ که می‌گوید: «چون آرزوی خودم بود که روزی در لیگ‌های معتبر اروپایی بازی کنم اما هیچ‌وقت موقعیتش پیش نیامد. شاید باورش مشکل باشد. همان‌طور که گفتم هدفم تنها کسب درآمد نبود. شاگردانی داشتم که حتی پولی برای ثبت‌نام در مدرسه‌ام نداشتند، یا خودم هزینه‌های‌شان را تامین می‌کردم یا دوستانی داشتم که هرساله کمکی به مدرسه فوتبال من می‌کردند. می‌دانید چرا؟ چون عشق به فوتبال در چشمان‌شان موج می‌زد؛ درست مثل نوجوانی خودم و من به خوبی با این روحیات آشنا بودم و این مسئله باعث می‌شد انرژی‌ام نسبت به گذشته بیشتر شود. البته جا دارد از کاپیتان گالکسی هم یاد کنم که شاگردم بود. «پیتر وایس» او از ده سالگی در مدرسه من الفبای فوتبال را آموخت، ضمن این‌که در المپیک 2000 سیدنی سه تن از شاگردان من در تیم المپیک آمریکا بودند. 
حالا که به فوتبال ایران و به شهرستان‌های کوچک که استعدادهای بزرگی در آنها نهفته است فکر می‌کنم ، احساس می‌کنم تفکر درست و انگیزه درست را به این نوجوانان نمی‌دهیم. کاش می‌شد در ایران هم مدارس بین‌المللی تاسیس می‌شد که برای آینده فوتبال ایران مثمر ثمر خواهد بود. ما باید مارکتینگ‌مان در فوتبال صحیح باشد. آمریکایی‌ها اگر در سال‌های اخیر در قاره خودشان، به مانند مکزیک فوتبال‌شان یک سر و گردن از دیگر کشورهای این قاره بالاتر شد، به خاطر سازماندهی درست‌شان بود. آنها به درستی برنامه‌ریزی کردند و نیروهای خوبی را به فوتبال تحویل دادند تا جایی که در جام‌جهانی 2002 تیم آمریکا جزو هشت تیم برتر دنیا شد یا در جام‌جهانی 1994 اگر با برزیل روبه‌رو نمی‌شد، شاید تا نیمه‌نهایی بالا می‌آمدند در صورتی که مثل ایرانیان اصلا استعداد ندارند، بلکه تنها فوتبال را علمی فراگرفته‌اند.» 

و این مدرسه هنوز هم در لس‌آنجلس دایر است؟ 
نه، پس از سال 2002 مدرسه فوتبالم را تعطیل کردم چرا که در آن جا نبودم و دیگر نمی‌توانستم بر آن مدیریت داشته باشم. پس از 41سال، مدرسه فوتبالم تعطیل شد.»

حضور در تیم ‌ملی 
پس از پرآوازه شدن مدرسه فوتبال‌تان، فدراسیون فوتبال آمریکا از شما دعوت کرد. همین طور است؟ 
«استیوسمپسون که مربی تیم‌ملی آمریکا در جام جهانی 1998 بود، مربی‌ام در دانشگاه «یو.سی‌‌.ال» بود و از همان زمان ارتباط‌مان خیلی قوی شد. او تلاش مرا دوست داشت، از این رو پس از این‌که مربی تیم‌ملی شد، مرا به تیم‌ملی دعوت کرد و من دستیار او شدم اما پس از شکست مقابل ایران در جام‌جهانی 1998 که او استعفا داد، ما هم از تیم آمریکا جدا شدیم. 



و چه شد که سر از کره‌جنوبی درآوردید؟
طی سال‌های 1992 تا 2001، من سالی یک تا یک ماه و نیم در اروپا می‌گذراندم. بازیکنان خودم را به آن‌جا می‌بردم تا آنان در باشگاه‌های آن‌جا بازی کنند و طی این سال‌ها رابطه‌ام با آژاکس آمستردام بسیار مطلوب بود. آژاکس از دیرباز مدرسه فوتبال معروفی در تمام اروپا داشت و دارد و تفکر ویژه‌ای بر آن حاکم است. بازیکنان معروفی از این مدرسه به سراسر دنیا معرفی شده‌اند که نمونه‌اش ترکیب اصلی تیم‌ملی هلند در دو جام‌جهانی 1974 و 1978 بود و ستاره بی‌بدیل آنان یوهان کرایف که مادرش رختشوی باشگاه بود و بعدها نام پسرش را در مدرسه فوتبال آژاکس نوشت.» 

کرایف را می‌شناختی؟
«او وقتی مربی بارسلون بود، به آمستردام آمد تا با آژاکس در لیگ باشگاه‌های اروپا بازی کند. من به آن بازی دعوت شدم. پس از بازی به رختکن بارسلونا رفتم و با او حرف زدم. به او گفتم زمانی که در کاسموس بازی می‌کردی و من 14 ساله بودم، بازی‌هایت را از نزدیک تماشا می‌کردم، در همان رختکن توسط مسئولان آژاکس به او معرفی شدم و باب آشنایی‌مان از آن‌جا باز شد. 

و در ادامه؟
این رفت‌و‌آمدها به هلند باعث شد با مربیان بزرگ آن‌جا آشنا شوم. همچنین از سال 1997 من به همراه بورا میلوتینوویچ توانستیم مشخصات فوتبالیست‌ها را از لحاظ قوای بدنی، تکنیک و تاکتیک‌پذیری به رایانه انتقال دهیم و برنامه‌ریزی کنیم و به صورت تصویری به بازیکنان آموزش دهیم. همین امر باعث شد هلندی‌ها از آن استقبال کنند. به نوعی تکنولوژی را به فوتبال انتقال دادیم. در این نرم‌افزار کامپیوتری نام من هم ثبت شد و از آن‌جا بود که خیلی‌ از مربیان اروپایی با نام افشین قطبی آشنا شدند، به ویژه «گاس هیدینک» هلندی... هیدینک زمانی که به کره‌جنوبی رفت، به من پیشنهاد داد که دستیارش شوم. هیدینک از سال 2001 مربی کره‌جنوبی شد و همان‌طور که می‌دانید در جام‌جهانی 2002 تیم کره، چهارم شد. 

رفتن به سئول 
پس از جام‌جهانی 2002 من دوباره به آمریکا بازگشتم و این بار به عنوان دستیار استیو سمپسون، در گالکسی لس‌آنجلس کار کردم. این روند ادامه داشت تا این‌که «دیک ادووکات» هلندی در سال 2005 مربی هلند شد و من و «پیم وربیک» بار دیگر دستیار او شدیم. (خواننده محترم گاس هیدینک و دیک ادووکات از مربیان معتبر هلندی هستند. هیدینک در جام‌جهانی 1998 با تیم‌ملی هلند به مقام چهارم جهان دست یافت و ادووکات در جام‌جهانی 1994 مربی هلند بوده، همچنین در جام‌جهانی 2002. ضمن این‌که ادووکات در سال 1988 آیندهوون را قهرمان لیگ اروپا کرد.) پس از جام‌جهانی 2006 هم که با وربیک رهبری کره را برعهده گرفتیم و پس از سومی آسیا، از آن تیم بیرون آمدیم.» 

شش حضور متوالی 
از قطبی می‌پرسیم چرا کره‌جنوبی در شش دوره متوالی جام‌جهانی، همیشه یک پای ثابت جام‌جهانی بوده، اما هیچ‌وقت جام ملت‌ها را جدی نمی‌گیرد و هیچ قهرمانی در کارنامه خود ندارد؟ که می‌گوید: «برای کره‌ای‌ها جام‌جهانی خیلی مهم است. برای آنان شاید فوتبال زیاد مهم نباشد و مثل ایرانی‌ها زیاد عشق فوتبال نباشند اما وقتی تیم کشورشان به جام‌جهانی می‌رود، کره‌ای‌ها به خاطر نام کره، فوتبال را دنبال می‌کنند. ضمن این‌که رییس فدراسیون فوتبال آنها «دکتر چون»، اندیشه‌های نویی را به فوتبال کره منتقل کرده است. 
او مردی متفکر است و صاحب اندیشه‌های جدید که از کره یک فوتبال بین‌المللی ساخته است. سعی او این بوده که همیشه کره در جام‌جهانی با تمام قوا حضور داشته باشد و در جام ملت‌های آسیا با ترکیبی جوان‌تر روانه رقابت‌ها ‌شود، یعنی همیشه این‌طور بوده است. ضمن این‌که پول خوبی را هم به فوتبال کره تزریق کرده است.» 

بازگشت پس از سی سال 
«از سال 1356 که از ایران خارج شدم، دیگر به ایران نیامدم تا سال 1386، درست سی سال. البته قرار بود پارسال با کره برای رقابت‌های مقدماتی جام‌جهانی به ایران بیایم، اما از آن‌جا که پاسپورت ایرانی نداشتم، نتوانستم به ایران بیایم. 

از قطبی می‌پرسیم پس از علی پروین که از او در ورزشگاه‌ها با نام سلطان یاد می‌کردند، دیگر طی این سال‌ها هیچ مربی نتوانست به مانند شما در دل هواداران پرطرفدارترین تیم ایران، جایگاهی برای خود به دست بیاورد اما طرفداران پرسپولیس از شما به عنوان «امپراطور» یاد می‌کنند. دلیلش چه بود؟ 
«اولا که آنها متوجه شدند من پس از سی سال به خاطر پول به ایران نیامدم. با توجه به گذشته‌ای که از خودم گفتم، دلتنگی‌ نسبت به سرزمین مادری باعث شد به ایران بیایم. من ایران و ایرانی‌ها را دوست دارم، ضمن این‌که از معدود مربیان ایرانی بودم که توانستم در میادین بین‌المللی موفق باشم و در سه جام‌جهانی حضور داشته باشم و همچنین اخلاق و رفتارم طوری بود که توانستم در دل هواداران جای بگیرم... من همینم که می‌بینید، رک و صریح و حرفم را به راحتی می‌زنم؛ بدون رودربایستی و آخرین دلیلش هم نتیجه‌های اخیر پرسپولیس بود.» 

به هر حال پس از سی سال جرقه‌ای به ذهن‌تان رسید که به ایران بیایید. از آن لحظه برای‌مان بگویید: 
«من دوستی ایرانی در لس‌آنجلس دارم که به فوتبال ایران علاقه زیادی دارد. او دائم به من می‌گفت که تو می‌توانی به فوتبال ایران کمک کنی. چرا به ایران نمی‌روی؟ از طرفی هرچه که سن آدم بیشتر می‌شود، دوست دارد به وطنش بازگردد؛ به جایی که به دنیا آمده و دوست دارد پیش اقوامش برگردد. به هر حال جرقه اصلی‌ را دوستم داریوش زد که تشویقم کرد به ایران بیایم. 
همچنین دلم می‌خواست با توجه به تجربیاتم به ایران بیایم و از لحاظ سازماندهی به فوتبال ایران کمک کنم. امیدوارم که بتوانم چنین کاری را انجام دهم، گرچه به زمان نیاز دارم. از روزی که به ایران آمدم، خونم گرم شده، نفسم گرم شده، احساس مردم ایران را در هیچ جای دنیا نمی‌توانید ببینید، میوه‌های ایرانی، غذاهای ایرانی. دلم برای همه آنها تنگ شده بود.»

و در آخر:
عاشق ایران و تمام مردم و مخصوصا مادرم هستم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد