در مدرسه مروی تهران
4-2-
استاد در تهران به مدرسهی مروی وارد شده، مطالعه و تحصیل متن
رسائل و مکاسب را پی میگیرد. همچنین برای تکمیل سطوح در درس
مرحوم آیةاللّه شیخ محمدرضا تنکابنی (1282-1385 ق) حاضر شده و از
درس فیلسوف بزرگ عصر میرزا مهدی آشتیانی (1306-1372 ق) نیز که در
مدرسه مروی تشکیل میشد بهرههای بسیار میبرد. استاد نزد ایشان به
مدت دو سال منظومه و مقداری از امور عامه اسفار را فرا میگیرد.
یک سال تحصیل در قم
4-3-
استاد پس از تحصیل در تهران عازم قم میشود و در آنجا مدت یک سال
به ادامه به ادامه تحصیلات خود میپردازد. به مدت یک سال از
درسهای اخلاق امام خمینی استفاده میکند. در این مدت از دروس
آیاتی چون حاجمیرزا محمد فیض قمی (1293-1370 ق) سید محمدتقی
خوانساری (1305-1371 ق) سید محمد حجت کوه کمری (1310-1372 ق) و سید
صدرالدین صدر (1299-1373 ق) شرکت میکند. در دوران تحصیل در حوزهی
قم، استاد درگیر فقر شده تا حدی که یک بار مدت دو شبانه روز
گرسنگی میکشد و برای تهیهی مواد غذایی به بقالی محل سکونت خود
رجوع میکند تا مقداری برنج و روغن و خرما تهیه کند. بقال پس از
آنکه، آنها را وزن میکند تقاضای پول میکند و چون ایشان اظهار
میکند که بعداً وجه آن را پرداخت خواهد کرد، بقال آن مواد غذایی
را به جای خود باز میگرداند و ایشان را ناامید روانهی خانه
میسازد. استاد بر اثر گرسنگی در حجرهی خود دچار بیحالی میشود که
ناگاه طلبهای جهت رفع اشکال درسی خود به ایشان در حجرهی خود
به ایشان رجوع میکند و استاد را جهت صرف نهار به حجره خویش دعوت
میکند. به این ترتیب استاد از گرسنگی نجات پیدا میکند. از این
قبیل محرومیتها در دوران طلبگی استاد بسیار بوده است.
پس از
یک سال اقامت در قم به تبریز میرود تا مادر خود را که مریض بوده
ملاقات کند. امّا با ورود به تبریز خبر مرگ مادر را میشنود و این
حادثه ایشان را سخت ناراحت میکند.
17 سال تحصیل در نجف
4-4-
پس از مدت کوتاهی اقامت در تبریز استاد در سال 1320 ه.ش. به اصرار
آیةاللّه میرزا فتاح شهیدی (1296-1372 ق) رهسپار نجف میشود. در
این هنگام، یکی دو هفته از فوت آیات عظام شیخ محمدحسین اصفهانی
- معروف به کمپانی - و آقا ضیاء عراقی (1361 ق) میگدشت. در نجف
به مدرسه صدر وارد میشود و یک بار دیگر جلد دوم کفایه را بحث و
مطالعه میکند و سپس دروس خارج را شروع کرده و مقدار زیادی از باب
طهارت و مکاسب محرمه را نزد مرحوم آیةاللّه شیخ محمدکاظم شیرازی
(1290-1367 ق) و حدود دو دوره اصول فقه را با ابوابی از فقه مانند
مکاسب محرمه نزد آیةاللّه آقای حاج سیدابوالقاسم خویی (1317-1414
ق) میخواند و برای مطالعهی کتاب صید و ذباحه در دروس آیةاللّه
آقای سید محمود شاهرودی (1301-1394 ق) شرکت میکند. حدود یک سال و
نیم از درسهای آیةاللّه حکیم (1306-1390 ق)، و قاعدهی فراع و
تجاوز را نیز از درس آیةاللّه سیدجمال گلپایگانی (1296-1377 ق)، و
هفت سال از درسهای آیةاللّه سید عبدالهادی شیرازی (1302-1382 ق)
بهره میبرد. همچنین در درسهای فقه و اصول آیةاللّه میلانی
(1313-1395 ق) شرکت میکند.
آموزش فلسفه در نجف 4-5-
استاد دروس فلسفه را در بعضی از مباحث نزد آقا شیخ صدراقفقازی و
دروس فلسفی و عرفانی را از آقا شیخ مرتضی طالقانی (1280-1364 ق)
فرا میگیرد و به مطالعهی کتابهای علوم انسانی به ویژه آثار
فلسفی میپردازد؛ این کتابها از مصر و ایران و ترکیه و لبنان وارد
نجف میشده است. به این وسیله، استاد با اندیشهها و معارف شرق و
غرب آشنا میشود.
پس از تحصیل در نزد اساتید فوق، استاد به
تدریس خارج فقه و اصول، به ویژه کتابهای مکاسب و کفایه
میپردازد. در نجف قسمتی از تقریرات درس آیةاللّه خویی را با
عنوان «امربین الامرین» تحریر میکند و «مسائل رضاع» از درسهای
آیةاللّه سید عبدالهادی شیرازی را نیز به نگارش در میآورد. جلد
اول کتاب ارتباط انسان و جهان را در نجف تألیف میکند و جلدهای
دوم و سوم آن را سپس در مشهد به اتمام میرساند.
سختیهای طلبگی در نجف
4-6-
استاد در دوران طلبگی خود در نجف به علت کمبود شهریه ناگزیر بود تا
مدتها روزی دو الی سه ساعت کار کند. در مجموع حدود هفده سال ایشان
در نجف تحصیل میکنند. (37-1320 ه.ش) در مدت اقامت در نجف، یه
تدریس فلسفه و معارف اسلامی نیز میپردازد. چنان که شهید آیةاللّه
محمدباقر صدر (1353-1400 ق)مدت یک سال از درسهای ایشان بهره
میگیرد.
شاهد مسافر دیار ابدیت
4-7-
از میان استادان متعدد ایشان در حوزهی نجف، مرحوم شیخ مرتضی
طالقانی که فقیه و عارف والا مقامی بوده تأثیرات اخلاقی بسیار بر
استاد گذاشته است. استاد از ایشان خاطرهای دارد که به نقل آن
میپردازیم:
«داستان از این قرار بود که من در دوران حضور در
محضرشان، روزی که آخرین روزهای ذیالحجه بود برای درس به
خدمتشان رسیدم. همین که وارد شدم و رویارویشان نشستم، فرمودند:
برای چه آمدی آقا؟ من عرض کردم: آمدم که درس را بفرمایید. ایشان
فرمودند: برو آقا، درس تمام شد. چون ماه محرم رسیده بود من خیال
کردم ایشان میفرماید که تعطیلات محرم (14 روز) رسیده است، لذا
درس تعطیل است، و آنچه که به هیچ وجه به ذهنم خطور نکرد، این
بود که ایشان خبر مرگ و رحلت خود را از دنیا به من اطلاع میدهد. و
همهی آقایان که در آن موقع در نجف بودند میدانند که ایشان بیمار
نبود، لذا من عرض کردم: آقا دو روز به محرم مانده است و درسها
تعطیل نشده است. ایشان کلمهی اخلاص (لاالهالااللّه) را با هیجان
غیر قابل توصیفی به زبان آورد و فرمود: میدانم آقا! میدانم! به
شما میگویم درس تمام شد. خر طالقان رفته پالایش مانده، روح رفته
جسدش مانده، و خدا را شاهد میگیرم هیچ گونه علامت بیماری در
ایشان نبود. من متوجه شدم که آن مرد الهی خبر رحلت خود را میدهد.
سخت منقلب شدم. عرض کردم پس چیزی بفرمایید برای یادگار. بار دیگر
کلمه لاالهالااللّه را با یک قیافهی روحانی. رو به ابدیت گفت.
در این حال اشک از دیدگان مبارکش به محاسن شریفش جاری شد و این
بیت را در حال عبور از پل زندگی و مرگ برای من فرمود:
تا رسد دستت به خود شو کارگر چون فتی از کار خواهی زد به سر
«بار
دیگر لاالهالااللّه را با حالتی عالیتر گفت. من برخاستم و هر چه
کردم که بگذار دستش را ببوسیم نگذاشت و با قدرت بسیار دستش را کشید
و من خم شدم پیشانی و محاسن مبارکش را چند بار بوسیدم و اثر قطرات
اشکهای مقدس آن مسافر دیار ابدیت را در صورتم احساس کردم و رفتم.»
پس فردا در مدرسهی صدر که ما در آنجا درس میخواندیم و محرم
وارد شده بود، به یاد سرور شهیدان امام حسین (ع)نشسته بودیم که
مرحوم آقا شیخ محمدعلی خراسانی که از زهاد معروف نجف بود، برای
منبر رفتن آمدند و همین که بالای منبر نشست پس از حمد و ثنای
خداوند گفت، انالله و انا الیه راجعون. شیخ مرتضی طالقانی به
لقاءلله پیوست. بروید به تشبیع جنازه. ایشان در یکی از حجرههای
مدرسه آیةاللّه العظمی آقا سید محمد کاظم یزدی سکونت داشت و
ازدواج نکرده بود، رفتیم. اغلب مراجع و عظمای حوزه و طلبهها آمده
بودند. از یکی از طلبههای مدرسه سید پرسیدم؛ شیخ چگونه از دنیا
رفت؟ او گفت: دیشب هم مانند همه شب یک ساعت به اذان صبح مانده
شیخ از پلههای پشت بام بالا رفت و به طور آهسته مناجات گفت. او
همیشه آهسته مناجات میکرد. آمد پایین. نماز صبح را خواند و رفت
حجره. ما دیدیم آفتاب برآمده است و شیخ بیرون نیامد، لذا از پنجره
نگاه کردیم، دیدیم چشم از این دنیا بر بسته و حوالی طلوع خورشید،
روحش از این فضا ناپدید شد و به ابدیت پیوسته است.» (1)
بازگشت به ایران؛ خواست خدا 4-8-
پس از اتمام تحصیلات در حوزه نجف،در سال 1337 ه.ش. عازم ایران
میشود. استاد در ضمن نقل خاطرهای، علت بازگشت خود به ایران را
چنین بیان میکند:
«از جمله خاطرات من یکی داستانی شخصی است
که با مرحوم آقا سیدعبدالهادی شیرازی داشتم. زمانی که من از نجف
برگشته بودم به ایران بعد از دو سه سال دو بار به نجف برگشتم و
نظرم این بود که آنجا بمانم آن زمان آقا سید عبدالهادی مریض بود.
رفتم دست بوش ایشان. دیدم در بستر بیماری ناله میکنند. عرض کردم
آقا چیزی نیست ان شاءاللّه هر چه زودتر بهبود مییابید. ایشان با
یک حالت خاص فرمودند:
جان عزم رحیل کرد گفتم که مرو گفتا چه کنم خانه فرو میآید.
با
ایشان مشورت کردم که میخواهم نجف بمانم چگونه است؟ فرمودند: اگر
نجف بمانید برای شما راهی هست، ولی من معادش را نمیدانم. فردای
آن روز آیةاللّه خویی ما را به نهار دعوت کرده بودند. من در آنجا
قبل از صرف نهار به ایشان نیز گفتم که میخواهم نجف بمانم.
ایشان نیز فرمودند: اگر بمانید برای شما راهی هست، ولکن نمیدانم
معادش چه میشود! از اینرو من نود درصد تصمیم به بازگشت گرفتم. در
عین حال گفتم خوب است برویم کربلا تا در ضمن زیارت یک استخاره
هم بکنم. رفتم کربلا، هنگام اذان صبح مشرف شدم حرم اباعبداللّه
علیهاسلام و مطلب را با ایشان در میان گذاشتم و خواستم از خداوند
بخواهند تا در یک استخاره امر را بر من روشن کنند. استخاره کردم
آیهی شریفهای آمد که به طور شگفتانگیز اشاره به حرکت از عراق
داشت. فهمیدم که خداوند سرنوشت مرا این گونه قرار داده است که
برگردم به ایران و برگشتم و ابتدا رفتم مشهد. زمان مرحوم
آیةاللّه میلانی بود. در جلسات استفتائات ایشان شرکت میکردم و
همچنین یکی از درسهای عمومی ایشان نیز میرفتم.» (2)
تدریس در مدرسه مروی 4-9-
پس از بازگشت به ایران، در قم به خدمت آیةاللّه بروجردی شرفیاب
میشود. ایشان از استاد میخواهد تا در قم بماند و به تدریس بپردازد.
چون آب قم با مزاج استاد سازگار نبود، عازم مشهد میشود و پس از یک
سال اقامت در آنجا به تهران میآید و در مدرسهی مروی به تدریس
میپردازد. آیات عظام شیخ محمدتقی آملی و سید احمد خوانساری؛ نیز از
ایشان میخواهند تا امامت جماعت مسجدی را بپذیرند ولی چون احساس
میکند که برای اداره مساجد اشخاص بسیاری هستند، به کار تدریس و
تحقیق و تألیف میپردازد.
آشنایی با فروزانفر
4-10-
در این ایام استاد با دانشگاهیان ارتباط برقرار میکند و هم زمان،
با شخصیتهایی چون استاد مطهری و دکتر محمد ابراهیم آیتی به ایراد
سخنرانی در دانشگاهها میپردازد.
در یک سفر نیز که عازم مشهد بود
در اتوبوس با مرحوم بدیعالزمان فروزانفر آشنا میشود. در یک بحث و
گفتگوی علمی، استاد فروزانفر اعتماد علمی به ایشان پیدا میکند و از
استاد برای تدریس در دانشگاه دعوت به عمل میآورد که استاد
نمیپذیرد.
پانوشتها
1. کیهان فرهنگی، 1363 ه.ش. مهر ماه ص 5.
2. مجله حوزه، شمارهی اول، سال چهارم، صص 8-27.
کتابهای استاد
1- امربینالامرین فی الجبر و التفویض، انتشارات حیدریه، نجف، 1371، ه ق .
2- الرضاع، انتشارات حیدریه، نجف، 1373 ه.ق.
3- تعاون الدین و العلم، ناشر: مرحوم آقای حاج سیدعلی خلیلی، تهران، 1378 ه.ق.
4- ارتباط انسان و جهان در 3 جلد، انتشارات دارالکتب اسلامیه، تهران، 1337 ه. ش.
5- وجدان، انتشارات اسلامی، تهران، 1342 ه. ش. چاپ دوم، نشر کرامت، 1376 ه. ش.
6- توضیح و بررسی مصاحبه برتر اندراسل - وایت، کتابخانه مرتضوی، تهران، 1342 ه. ش.
7- جبر و اختیار، شرکت انتشار، تهران، 1344 ه. ش.
8- آفرینش انسان، شرکت انتشار، تهران، 1344 ه. ش.
9- علم در خدمت انسان، شرکت انتشارات، تهران، 1344 ه. ش.
10- طبیعت و ماوراء طبیعت، شرکت انتشارات، تهران، 1344 ه. ش.
11- اخلاق و مذهب، شرکت انتشارات، تهران، 1344 ه. ش.
12- رابطه علم و حقیقت، انتشارات سروش، تبریز 1345 ه. ش.
13- نیایش حسین(ع) در عرفات، انتشارات شمس، تهران، 1347 ه. ش.چاپ دوم، نشر کرامت، 1376 ه. ش.
14- منابع فقه، شرکت انتشار، تهران، 1349 ه. ش.
15- انسان در افق قرآن، انتشارات جهان اسلام، اصفهان 1349 ه. ش.
16- نقد و بررسی برگزیده افکار راسل، ترجمه دکتر عبدالرحیم گواهی، شرکت انتشار، تهران، 1350 ه. ش. چاپ سوم، 1370 ه. ش.
17- ایده آل زندگی و زندگی ایدهآل، انتشارات حقیقت، تهران، 1352 ه. ش.
18- نگاهی به امام علی(ع) انتشارات نور، تهران، 1353 ه. ش.
19- تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، در 15 مجلد، انتشارات اسلامی، تهران، 57- 1349 ه. ش.
20- مجموعه مقالات، انتشارات فجر، تهران، 1357 ه. ش.
21- حرکت و تحول از دیدگاه قرآن، انتشارات قلم، تهران، 1357 ه. ش.
22- مولوی و جهان بینیها، انتشارات بعثت، تهران، 1357 ه. ش.
23- ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه در 27 مجلد، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 78- 1357 ه. ش.
24- فلسفه و هدف زندگی، انشارات صدر، تهران، 1359 ه. ش.
25- طرحهایی در انقلاب فرهنگی، انتشارات پیشوا، تهران، 1359 ه. ش.
26- علم از دیدگاه اسلام، سازمان پژوهشهای علمی و صنعتی، تهران، 1360 ه. ش.
27- شناخت از دیدگاه علمی و از دیدگاه قرآن، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1360 ه. ش.
28- حیات معقول، انتشارات سیمای نور، تهران، 1360 ه. ش.
29- شناخت انسان درتصعید حیات تکاملی، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1362 ه. ش.
30- از دریا به دریا (کشف الابیات مثنوی)، در 4 مجلد، انتشارات وزارت ارشاد، تهران، 1364 ه. ش.
31- فلسفه زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام، انتشارات وزارت ارشاد، تهران، 1364 ه. ش. چاپ سوم، 1375 ه. ش.
32- تحلیل شخصیت خیام، انتشارات کیهان، تهران، 1368 ه. ش.
33- علم و دین در حیات معقول، کانون علم و دین، تهران، 1369 ه. ش.
34- کیفر سرقت در اسلام، انتشارات اسلامی، تهران، 1369 ه. ش.
35- حکمت اصول سیاسی در اسلام، بنیاد نهجالبلاغه، تهران، 1369 ه. ش.
36- حکمت، عرفان و اخلاق در شعر نظامی، انتشارات کیهان، تهران، 1370 ه. ش.
37- اعلامیه جهانی حقوق بشر از دیدگاه اسلام و غرب، انتشارات دفتر خدمات حقوقی بینالمللی، تهران، 1370 ه. ش.
38- بقاء در قرن بیست و یکم (نقد و بررسی بیانیه وانکوور)، کمیسیون ملی یونسکو، تهران، 1371 ه. ش.
39- سرگذشت اندیشهها، تألیف آلفرد نورث وایتهد، ترجمه دکتر عبدالرحیم گواهی، بررسی و نقد از استاد جعفری، 71-1370 ه. ش.
40- تحقیقی در فلسفهی علم، انتشارات علمی دانشگاه صنعتی شریف، تهران، 1372 ه. ش.
41-
تکاپوی اندیشهها (مجموعه مصاحبههای استاد) در 2 مجلد، به کوشش علی
رافعی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1373 ه. ش.
42- عرفان اسلامی، انتشارات علمی دانشگاه صنعتی شریف، تهران، 1373 ه. ش.
43- فرهنگ پیرو، فرهنگ پیشرو، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1373 ه. ش.
44- بررسی و نقد نظریات هیوم در چهار مسئلهی فلسفی، دانشگاه علم و صنعت، تهران، 1374 ه. ش.
45- فلسفهی دین، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران، 1375 ه. ش. چاپ دوم، 1378 ه. ش.
46- عوامل جذابیت سخنان مولوی، دانشگاه تبریز، 1376 ه. ش.
47- پیام خرد (مجموعه مقالات و سخنرانیهای بینالمللی)، نشر کرامت، 1377 ه. ش.
48-
جامعهشناسی ادیان، ژان پل ویلم، ترجمهی دکتر عبدالرحیم گواهی با
نقد و بررسی استاد محمد تقی جعفری، تهران، 1377 ه. ش.
49- موسیقی از دیدگاه فلسفی و روانی، نشر کرامت، 1378 ه. ش.
مروری بر چند اثر برجسته استاد جعفری
انسان و آفرینش
7-1-
این کتاب برای اولین بار در سال 1344 ه.ش. با عنوان «مقدمهای بر
فلسفهی اصول اسلامی» منتشر شد. این کتاب مجموعهی دروس هفتگی
استاد جعفری است که برای دانشجویان ایراد شده است. استاد، در این
سلسله دروس مباحثی را پیرامون ایدئولوژی اسلامی مطرح کرده است
که گزیدهای از آن را در این مجموعه فراهم آورد. کتاب در پنج
گفتار تدوین یافته است:
در گفتار اوّل که پیرامون «آفرینش از دیدگاه ادیان» است موضوعات زیر مطرح شده است:
آغاز
خلقت، حدوث جهان و محدودیت آن، نظری به تاریخ آفرینش و دیدگاه
دانشمندان پیرامون آن، عمر کرهی زمین از دیدگاه سفر پیدایش
(تورات) و عهد جدید (انجیل یوحنا)، نقد و بررسی محتویات تورات و
انجیل در زمینه آفرینش عالم، شروع آفرینش از نظر اسلام، حرکت
زمین، توسعه تدریجی فضاء، وجود جانداران در کرات دیگر، سرانجام
جهان طبیعت، مقایسه محتویات قرآن و عهدین در زمینهی آفرینش.
در گفتار دوم که «جانداران روی زمین» مورد بررسی قرار گرفته شامل موضوعات زیر است:
دوران
مختلف زمینشناسی، آیات مربوط به ظهور جانداران بر روی زمین،
آفرینش انسان از نظر قرآن، اشرف مخلوقات بودن انسان، دیدگاه
دانشمندان اسلامی و غرب در مورد خلقت و نظریهی تحول انواع،
پیدایش انسان از نظر قرآن، رابطهی شیطان با انسان، ماده خلقت
آدم و چگونگی جریان طبیعی خلقت.
در گفتار سوم مربوط به هدفداری آفرینش است که در آن موضوعات زیر مورد بررسی قرار گرفته است:
هدفداری
آفرینش، هماهنگی جهان و رابطهی آن با هدفداری خلقت از دیدگاه
آیات قرآنی، هدف آفرینش مجموعهی جهان هستی و آفرینش نوع انسانی
از دیدگاه آیات قرآنی.
ازنظراستاد هدف آفرینش انسان از نظر
اسلام عبارت است از «رسیدن به کمال ممکن به واسطهی شناخت
حقیقی موجود برترین و نیایش و گرایش به مقام شامخ او» (ص 144).
در
گفتار چهارم موضوع «انسان و عامل محرک تاریخ» مطرح شده است.
استاد در ابتدا از طبیعت انسان سخن میگوید تا اصول و پدیدههای
ثابت انسان را مشخص کند. طبیعت انسانی از نظر اسلام با توجه به
آیات مورد بررسی قرار گرفته است. استاد معتقد است که «تمایل انسان
از حالت اعتدال به پستی تا بینهایت یا به خوبی تا بینهایت فقط
ناشی از کیفیت بهرهبرداری از غرایز و نیروی نظارت و تسلط «من»
میباشد». استاد با بیان این اصل که علاقهی انسان به من
اساسیترین عامل محرک زندگانی فردی و اجتماعی انسان است، بر این
نکته تأکید میورزد که تمامی شئون انسانی را با این عامل نمیتوان
تفسیر کرد. سپس استاد نظریههای مختلف پیرامون فلسفهی تاریخ را
بیان میکند و به نقد آنها میپردازد. و سرانجام نقش اساسی را در
حرکت تاریخ به انسان میدهد.
در آخرین گفتار کتاب نیز
طرحی پیرامون «اسلام و روابط اجتماعی» ارائه شده است. در این
فصل از رابطههای چهارگانه طبیعی، مصنوعی، قراردادی و الهی انسان
سخن به میان آمده است. رابطهی الهی نیز به رابطه انسان و جهان
طبیعت، رابطه انسانها با یکدیگر، رابطهی انسانها با خدا تقسیم شده
است.
کتاب تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی
7-2-
استاد جعفری به هنگام تحصیل درنجف با کتاب مثنوی آشنا میشود و به
مطالعهی آن میپردازد. پس از چند سالی که استاد به تهران میآید
در سال 1344 ه. ش. تدریس مثنوی را آغاز میکند. در آن سالها استاد دو
بار برخی از دفترهای ششگانهی مثنوی را درس میگوید و کمکم مطالبی
را پیرامون مثنوی یادداشت میکند.این یادداشتها مبنای تفسیر مثنوی
میشود، و سرانجام در سال 1348 ه. ش. شرح مثنوی آغاز میشود و در
اسفندماه 1353 ه. ش. تألیف آن به اتمام میرسد. تلاش شبانه روزی
استاد موجب میشود تا چهارده مجلد مثنوی در طول پنج سال به رشتهی
تحریر کشانده شود. استاد در آخرین صفحهی تفسیر خود در این باره
چنین میگویند:
«در سال 1344 شمسی هجری، جمعی از دوستان
دانشمند و فضلای پاکدل که شیفتهی مقامات علمی و معرفتی
جلالالدین مولوی بودند، در تهران دور هم گرد آمده و با خلوص نیت و
جدیت کامل کتاب مثنوی را مورد بحث و بررسی قرار دادند. اینجانب
توفیق شرکت در این مجمع علمی و فلسفی و عرفانی را داشتم، بیش از
تاریخ فوق به مدت زیادی با مغز سرشار و روان پرجوش جلال الدین
آشنایی داشته و از حقایق فراوانی که در کتاب مثنوی آورده است،
بهره برداری کرده بودم. مجمع فوق به اضافهی یک جلسه دیگر که
تدریس مثنوی را در آن جلسه به عهده داشتم، آشنایی اینجانب را با
مثنوی جلال الدین نزدیکتر و جدیتر نمود.
این دو جلسهی
تحقیقی با احساس عظمتی که از کتاب مثنوی داشتم مرابه آن وادار
کرد که در حدود امکانات خود تفسیر و نقد و تحلیلی دربارهی این کتاب
بنویسم. باشد که در آماده کردن زمینه برای فهم مقاصد جلال الدین
در مثنوی و بهرهبرداری صحیح از آن قدمی برداشته شود و چنانکه
متذکر شدم این اقدام تنها میتواند مقدمهای برای این نوع بهره
برداری از مثنوی تلقی شود». (1)
چند عامل موجب میشود تا استاد کتاب «تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی» را تألیف کند:
1-
عظمت دفترهای ششگانه مثنوی: حقایق بسیاری در دو قلمرو انسان آن
چنان که هست و آن چنان که باید باشد در این کتاب عظیم وجود دارد
که هر متفکری را به خود جلب میکند. انگیزه استاد این بوده تا با
تفسیر خود به استخراج حقایق ناب این کتاب بپردازند.
2-
بیشتر شارحان مثنوی به معانی ابیات مثنوی و تطبیق آن بر مسائل
عرفانی محض و شناسایی ابعاد ادبی و مطالب اخلاقی و استخراج آیات و
روایات موجود در مثنوی پرداختهاند. استاد جعفری تلاش کرده تا از
بعدی دیگر به مثنوی نگاه کند و حرفهای گذشتگان را تکرار نکند.
شارحان گذشته بیشتر به بعد عرفانی مثنوی توجه کردهاند و کوشیدهاند
تا ابیات مثنوی را با عرفان ابن عربی و سخنان صدرالدین قونوی و
عبدالرحمن جامی تفسیر کنند. در حالی که استاد جعفری در تلاش بوده
تا اصول اساسی جهان بینی را از مثنوی استخراج کند.
از نظر
استاد، در مثنوی حقایق بسیاری در مورد خدا و انسان و جهان وجود دارد
ک از دوران حکمای هند باستان تا عصر حاضر مورد توجه متفکران قرار
گرفته است. تطبیق محتویات مثنوی با این اصول یکی از اهداف اساسی
شرح مثنوی بوده است.
3- تجلی عمیق فرهنگ اسلامی در
مثنوی: در این کتاب حدود دو هزار و دویست آیه و پانصد حدیث مورد
استشهاد قرار گرفته است. استاد بر آن بوده است تا عمق فرهنگ
اسلامی را در این اثر تجلی پیدا کرده آشکار نماید.
4-
آمیخته شدن مسائل مهم فلسفی با حقایق عرفانی عظمت خیره کنندهای
به این کتاب بخشیده است. هرچند مولوی از غوطه ور شدن در مسائل
متعارف فلسفی خودداری میورزد، ولی حقایق بسیاری را در زمینههای
خداشناسی، انسانشناسی و جهانشناسی با روش حکمی و عرفانی بیان
میکند. استاد با تفسیر خود خواسته تا این نکته را نیز به ثبوت
برساند که میان علم و فلسفه و عرفان و دین هیچ گونه تعارضی وجود
ندارد و همه این ابعاد فکری میتواند در یک متفکر نظیر مولوی جمع
شود.
5- در ارزیابی کتاب مثنوی افراط و تفریط شده است.
برخی عظمت این اثر را بیش از حد بالا بردهاند و بعضی نیز ارزش آن
را بسیار پایین آوردهاند. هدف استاد این بوده تا هم به جنبههای
مثبت مثنوی اشاره کنند و مطالب با عظمت آن را یادآور شود و هم
اشتباهات و خطاهای آن را آشکار سازند. در این اثر حدود صد انتقاد جدی
بر مولوی و محتویات مثنوی با مراعات کمال ادب و عفت قلم وارد شده
است. آنچه که در این تفسیر و نقد و تحلیل صاحبنظران و مثنوی
شناسان را به خود جلب میکند؛ این نکته است که در عین حال که
استاد در تفسیر بعضی از مطالب مثنوی در انبساط و هیجان عالی غوطه
ور میگردد، وقتی اشتباهی از مولوی میبیند بدون اینکه حالت انبساط
فوقالعاده مانع شود اشتباده مولوی را گوشزد میکند و تا آن جا که
قابل تصحیح باشد، آن را تصحیح مینماید.
روش استاد جعفری در تفسیر مثنوی
7-3- روش استاد در تفسیر ابیات مثنوی به صورت زیر است:
1- در ابتدا مجموع ابیات مربوط به یک موضوع یا یک داستان آورده است.
2-
آیات و روایاتی که مورد استشهاد قرار گرفته، به طور کامل نقل و
ترجمه شده است. به منابع روایات نیز دقیقاً اشاره شده است.
3-
هر بیتی که از نقطه نظر فلسفی، دینی، عرفانی و علمی قابل بحث
بوده، مورد بررسی قرار گرفته است و در ضن اگر آن بیت نیاز به نقد
و تحلیل داشته مورد غفلت قرار نگرفته است. اکثر شارحان مثنوی بیشتر
به بعد عرفانی مثنوی توجه کردهاند و به ابعاد علمی مثنوی که از
اهمیت بسزایی برخوردار است توجه نکردهاند.
4- برای آن که ارتباط ابیات با یکدیگر مشخص شود از کل ابیاتی که در ابتدا مطرح شده یک تفسیر عمومی ارائه شده است.
5-
در مجلدات اولیه کتاب نیز لغات و مفردات مثنوی معنا شده است و در
مجلدات بعدی به جهت غوطه ور شدن استاد در مطالب مثنوی و وجود
فرهنگهای دیگری که این کار را انجام دادهاند، مانند فرهنگ لغات
دکتر صادق گوهرین دیگر به این کار نمیپردازند.
6- گاه در
تفسیر ابیات و یا تطبیق آن با اندیشههای متفکران دیگر مطالبی از
آن متفکران نقل شده است. به طور مثال گاه مطالبی از نویسندگانی
چون ویکتورهوگو و بالزاک و داستایوسکی که مطالب مهم در زمینهی
انسانشناسی دارند نقل میشود و گاه اندیشههای مولوی با اندیشههای
فیلسوفانی چون افلاطون و ارسطو و فارابی و ابنسینا مقایسه میشود و
در صورت لزوم نیز به شباهت برخی از اندیشههای مولوی با افکار
ماکس پلانک و نیلز بوهر پرداخته میشود. منظور استاد از این تکاپوی
فکری این بوده است که جهان، وطنی بودن علم و معرفت را از
دیدگاه بزرگان علم و معرفت اثبات کند، و نشان دهد که مکتب اسلام
در علم و معرفت دارای نظام (سیستم) باز است.
7- دراین تفسیر به نقل آراء شارحان مثنوی کمتر اشاره شده است.
8-
در این اثر از کتابهای اخلاقی و عرفانی نظیر احیاء علوم الدین یا
فصوص الحکم و یا فتوحات مکیه به ندرت استفاده شده است، در حالی
که اکثر شارحان مثنوی مطالبی را از کتابهای عرفانی نقل میکنند،
به ویژه آنجا که خواستهاند اصطلاحات عرفانی را شرح دهند. دلیل
این مطلب همان است که خود استاد بارها فرمودهاند که عدهای از
صاحبنظران کار فوق را انجام دادهاند، من خواستم ابعاد دیگری از
معارف مثنوی را که امروزه اهمیت آنها بسیار زیاد است مطرح نمایم.
9-
در این تفسیر از آثار دیگر مولوی نظیر فیه مافیه کمتر استفاده شده
است. فقط در صورت لزوم به دیوان شمس استناد شده است.
ویژگیهای مثنوی از نظر استاد جعفری
7-4- استاد جعفری برای مثنوی ویژگیهایی قائل است که برخی از آنها به شرح زیراست: پ
وفور
واقعیات و حقایق در مثنوی : در این کتاب حقایق بسیاری وجود دارد
که مولوی آنها را با هماهنگی اندیشه و هیجانات روحی دریافت کرده و
قالب الفاظ شعری نمودار ساخته است.
آن هیجانات روحی که در
ابیات مثنوی تجلی یافته، گاه به اوج خود میرسد و به این کتاب
آن چنان ارزش معنوی میبخشد که در هیچ یک از آثار عرفانی شرق و
غرب نظیر آن را نمیتوان یافت. حقایق مطرح شده در مثنوی
که این حقایق عبارت است از:
1- مطالب علمی و فلسفی: چنانکه تکاپوی اضداد را به صورت زیر بیان میکند:
زندگانی آشتی ضدهاست مرگ آن کاندر میانشان جنگ خاست
در عدم هست،ای برادر چون بود! ضدّاندر ضدّ خود مکنون بود
دربارهی ذرات نیز میگوید:
ما رمیت اذ رمیت فتنهای صد هزاران خرمن اندر حفنهای
آقتابی در یکی ذره نهان ناگهان آن ذره بگشاید دهان
ذره ذره گردد افلاک و زمین بیش از آن خورشید چون جست از کمین
2-
مطالبی پیرامون مسائل مهم الهیات نظیر توحید، وحی، معجزه، سعادت و
شقاوت در جهان آخرت و کیفر و پاداش اخروی مطرح شده است. مولوی
مباحث دقیقی را پیرامون خداوند مطرح کرده است. نیایشهایی که در
مثنوی دیده میشود، اوج اندیشه مولوی را در الهیات و روحیهی
نیایش او نشان میدهد:
یاد ده ما را سخنهای رقیق که ترا رحم آورد آن ای رقیق
هم دعا از تو اجابت هم ز تو ایمنی از تو مهابت هم ز تو
3- مطالبی پیرامون انسان و اصول عالیه انسانی:
الف-
برای مثال اشاره به این مطلب که اشتباه در ارزیابی خویشتن
غبارهای تیرهی اندوه را بر درون انسان حاکم میسازد و موجب میشود
تا انسان بادست خود تیشه به ریشه حیات ایدهآل خویشتن بزند.
این همه غمها که اندر سینه هاست از غبار گردباد و بود ماست
این غمان بیخ کن چون داس ماست این چنین شد و آن چنان وسواس ماست (2)
با بیان اصول انسانشناسی و انسان سازی، مولوی از انسانها میخواهد تا از سرمایههای کلان وجودی خود استفاده کنند.
ب-
مطالعه مثنوی از یک سوی موجب پیدایش حالات روحانی فوق العاده در
اندیشمندان میشود و از سوی دیگر دیدگاه دانشمندان را بسط میدهد و
آنها رابا مطالب و اصول عالی انسانی آشنا میسازد.
چون برخی از
ابیات مثنوی دشوار است و گاه بعضی از مفاهیم و مسائل دینی را
تأویل میکند، لذا این کتاب کمتر مورد توجه عموم مردم قرار میگیرد.
ج- کسی میتواند از مثنوی بهرهبرداری کند که اولاً با
اندیشههای فلسفی آشنا باشد و مفاهیمی چون جوهر و عرض، کمیت و
کیفیت، تضاد و تناقض، زمان و مکان را دقیقاً بشناسد و ثانیاً اطلاع
کافی از علوم اسلامی نظیر تفسیر و حدیث و کلام و فقه داشته باشد.
د-
از مهمترین ویژگیهای مثنوی انتقال ذهنی مولوی از موضوعی به
موضوع دیگر است. کتاب مثنوی، مانند کتابهای معمولی نیست که در
قالب فصلهای مختلف مطالب خود را منظم بیان کند. مولوی در ابتداء
موضوعی را مطرح میکند و با پیشرفت تدریجی پیرامون آن موضوع به
موضوعهای دیگر میپردازد که گاه رابطهی آنها با موضوع اصلی کم
است. نخست دربارهی موضوعی که مطرح شده است، مقداری توضیح
میدهد و تفسیر و استدلال میکند، سپس یکی از همان واحدهایی که در
راه توضیح و تفسیر و استدلال بیان نموده است او را جلب کرده در
پیرامون همان واحد به تحقیق و اندیشه میپردازد که گاهی اهمیت
همان واحد از نظر عظمت خیلی بالاتر از اصل موضوعی است که مطرح
کرده است. گاهی در همین واحدهایی که در راه تفسیر و توضیح و
استدلال او را به خود متوجه میکند مسئله دیگری مجذوبش میسازد، و
در نتیجه به بحث و بررسی دربارهی این نوع از واحدها میپردازد.
بعضی اوقات جلال الدین در همین واحدها به یاد موضوع اصلی افتاده
و دوباره به همان موضوع باز میگردد».
مثنوی از عالیترین
منابع عرفان مثبت است نه وسیلهای جهت گرایش به عرفان منفی. در
مثنوی صدها مطلب ارزنده پیرامون معارف الهی و ارزیابی موجودیت
انسانی مطرح شده است که هدف اصلی از ارائه آنها تصفیه و تزکیه
روح انسان و سیر به سوی خداست.
قدرت مولوی در مثنوی ازنقطه
نظر تشبیه و تمثیل و تنظیر و تجسیم کم نظیر است . مولوی با اطلاعات
بسیاری که در زمینههای مختلف علمی داشته شاهکاری از خود بر جای
نهاده که در آنها تشبیها و تمثیلها و تنظیرها و تجسیمهای فوق
العادهای دیده میشود. برای مثال هنگامی که میخواهد عدم امکان
شناسایی هستی را بیان کند چنین میگوید:
کاشکی هستی زبانی داشتی تا ز هستان پردهها برداشتی
هر چه گوییای دم هستی از آن پردهی دیگر بر او بستی بدان
آفت ادراک آن حال است و قال خون به خون شستن محال است و محال
وقتی که میخواهد دربارهی زنی سخن بگوید که فرزندان وی پس از تولد مردند چنین میگوید:
آن زنی هر سال زاییدی پسر بیش از شش مه نبودی عمر در
یا سه مه یا چار مه گشتی تباه ناله کرد آن زن که افغانای اله
نُه مَهْم باراست وسه ماهمفرح نعمتم زودتر روازقوس وقزح
«فرزند
نوزاد را به رنگین کمان تشبیه میکند، از آن جهت که فرزندانش در
واقع رو به فناست و نیرویی برای ماندن ندارد، مانند رنگین کمان
یک موجود انعکاسی و عاریتی است، و در عین حال مانند رنگین کمان
بسیار زیبا و جالب است». (3)
مثنوی این خاصیت شگفتانگیز را
دارد که مطالب را به گونهای بیان میکند که در مطالعه کننده،
تصرف روانی بسیار برجای میگذارد . تأثیر مثنوی به گونهای است که
اگر انسان به مطالعهی آن بپردازد خودآگاه یا ناخودآگاه حالت
پذیرش پیدا میکند. این ویژگی مثنوی نیز ناشی از عواملی است که
بیست و پنج عامل آنها را استاد در کتابی مستقل تألیف کردهاند که
نمونهای از آنها به قرار زیر است:
1- مولوی در بیان مقاصد، از مثالهای بسیار جالب استفاده میکند.
2- احاطه مولوی به مسائل معرفت بشری به گونهای است که حقایق عمیق را مطرح میکند.
3- سوز و گداز و خلوص نیت بسیار در سرتاسر مثنوی دیده میشود.
4- مطالب مثنوی به گونهای است که انسان را در اقیانوس خویشتن فرو میبرد.
«مضامینی
را که مثنوی میآورد، غالباً شبیه به این است که به طرز
اسرارآمیزی از گسترش طبیعی روح در ظواهر جهان و انسان و پدیدههای
مربوط به آن کاسته و تدریجاً انسان را رهسپار آستانهی «خود» نموده
و وادار میکند که تمام اختیار خود را به قارههای اسرارآمیز روح
بگستراند و برچیند و از این گسترش و انقباض به مرحلهی «شدن»های
تکاملی برسد و آن گاه جهان خارجی را که شبیه به جهان اشخاص دیگر
نیست درک کند». (4)
مولوی با بیان اندیشههای خود در مثنوی
نخواسته تا یک مکتب فلسفی یا عرفانی ارائه دهد، بلکه وی با
بسیاری از مکاتب و اندیشههای گوناگون تلاقی پیدا میکند و بر خی از
آنها را میپذیرد و برخی دیگر را نفی میکند. از همین جاست که
نمیتوان او را پیرو یک مکتب بشری نظیر ذهن گرایی (ایده آلیسم) یا
واقع گرایی (رئالیسم) دانست.
«جلال الدین از یک روح پر
هیجان و اندیشهی تابناک فوق العاده برخوردار بوده و نوسانات روحی
او در میان طبیعت و درکهای ماورای طبیعی خیلی زیاد و متنوع بوده
است.
اختلاف نظرهایی که دربارهی مسائل عالی مانند جبر و
اختیار و رابطهی خدا با انسان و رابطهی همهی جهان هستی با خداوند
و هدف اعلای زندگی و علت به وجود آمدن جهان هستی...از جلالالدین
دیده میشود، گاهی چنان تند است که مطالعه کنندهی دقیق و بررسی
کنندهی بیطرف را وادار میکند که بگوید: و جلالالدین با تمام
عظمت روحی و اندیشهی نابناکی که داشته، نتوانسته است به آن
آرامشی که پیدا کنندهی نقطه مرکزی دایره حقیقت است دست بیابد،
اما در عین حال خود را با اختلاف دیدگاه و رصدگاههایی که در آن
قرار میگیرد، آرامش میدهد». (5)
در مثنوی نوبینی و نوگرایی مورد توجه بسیار قرار گرفته است و کمتر شخصیتی در حد مولوی نوبین و نوگرا بوده است.
جان فشان ای آفتاب معنوی مر جهان کهنه را بنما نوی
از نظر وی نه تنها مبنای جهان آفرینش که وجود انسان نیز بر اساس تجدد مستمر فیض الهی است.
در وجودآدمی جان و روان میرسد ازغیب چونآب روان
هر زمان از غیب نو نو میرسد وز جهان تن برون شو میرسد
بارقههای
غیرعادی که بر ذهن مولوی خطور میکرد، موجب پیدایش حقایق علمی،
فلسفی و عرفانی بسیاری میشد که بسیاری از آنها از اندیشههای نو و
ابتکار خود وی بوده است.
هین بگو تا ناطقه جو میکند تا به قرنی بعد ما آبی رسد
گرچه هر قرنی سخن نو آورد لیک گفت سالکان یاری کند
انتقاد علامه جعفری بر مولوی
7-5-
اکثر کسانی که برای مولوی ارزش قائل شدهاند کمتر به انتقاد از
شخصیت فکری او پرداختهاند. اما استاد جعفری با همهی عظمتی که
برای مولوی قائل هست او را مصون از اشتباه و خطا نمیداند.
البته
هیچ متفکری نمیتواند خود را از اشتباه مصون بداند. نهایت امر این
است که چون موضوعاتی را که عرفا مورد بررسی و تذکر قرار دادهاند
فوق العاده حساس است، لذا اشتباه آنان چشمگیرتر میشود و چنانکه
در طول این کتاب ملاحظه میفرمایید جلال الدین به اشتباهاتی دچار
شده است که ما تا حدود توانایی آنها را متذکر و مورد بررسی قرار
میدهیم». (6)
در بحث از افکار و اندیشههای استاد به برخی از
انتقادات ایشان بر مولوی اشاره کردهایم. در اینجا به نمونههای
دیگر میپردازیم.
در دفتر اول مثنوی، مولوی میگوید:
کفر هم نسبت به خالق حکمت است چون به ما نسبت کنی کفر آفت است
استاد
بر این مطلب مولوی که میگوید کفر با نظر به عظمت خداوندی حکمت
است ایراد میکند، چرا که جان انسانی که شعاعی ازعظمت خاوندی است
در این دنیا به اندازهی کافی میتواند از معارف الهی بهرهمند شود،
لذا پذیرش کفر به هیچ وجه قابل پذیرش نیست. کفر پدیدهای است که
دل نیز به زشتی آن گواهی میدهد. کفر هم در عالم طبیعت اثری
گذارد و هم در پشت پردهی طبیعت. کافر، تبهکاری است که از رحمت
خداوندی دور باشد و کفر وی نمیتواند حکمت تلقی شود. (7) در یک جا
نیز مولوی این نکته را بیان میکند که علی بن ابی طالب(ع)
شفاعت قاتل خود یعنی ابن ملجم را میپذیرد.
غم مخور جانا شفیع تو منم خواجهی روحم ه مملوک تنم
هر
چند شفاعت با توجه به آیات و روایات امر قابل قبولی است، اما اگر
انسان گناهی را مرتکب شود که ماهیتش را دگرگون کند و فرد قابل
اصلاح نباشد، دیگر شفاعت امکانپذیر نخواهد بود. (8) به علاوه چنین
سخنی از امیرالمؤمنین(ع) هرگز نقل نشده است.
همچنین استاد در انتقاد از جملات با تشبیهات زشتی که مولوی گاه در ابیات خود به کار میبرد چنین میگوید:
«جلال
الدین با داشتن آن روان پرهیجان روحانی نمیبایست خود را به
درجهی پست مستهجن گویی ساقط کند. آن شخصیتی که میگوید:
من چه گویم یک رگم هشیار نیست شرح آن یاری که او را یار نیست
ای خدا فضل تو حاجت روا با تو یاد هیچ کس نبود روا
و
صدها از این قبیل ابیات فوق که حالت اعتلای شگفت انگیزی را در
روان مولوی نشان میدهد. شخصی که گام به این مقام گذارده
وتعلیم و تربیت مردم را به عهده گرفته است، نبایستی آن اندازه
سبک و زشت صحبت کند که فاصله میان آن ابیات زشت و سبکش با آن
ابیات معنوی و روحانی فوق العادهاش چنان زیاد باشد که مطالعه
کننده جهش غیر مناسبی در مغز خود احساس کند». (9) در داستان واعظ
وجوحی این جهش بسیار شدید است.
منتقدان استاد جعفری در مورد شرح مثنوی او چه میگویند 7-6- برخی بر شرح مثنوی استاد جعفری انتقاداتی را وارد کردهاند که به بررسی آنها میپردازیم.
یکی
از انتقادات وارد بر تفسیر مثنوی این است که چرا استاد ابیات مثنوی
را با اندیشههای متفکران دیگر تطبیق کرده است. به زعم بعضی از
ناقدان، استاد بیشتر برداشتهای خود را در تفسیر مطرح کرده است تا
اندیشههای مولوی را. یک بار نیز مرحوم دکتر میرسپاسی پس از آنکه
استاد در سالن بیمارستان سخنان خود را در مقایسه مابین علم النفس
اسلامی و روانشناسی معاصر بیان میکند، این مطلب را با استاد در
میان میگذارد که آیا واقعاً این مطالب را که در تفسیر مثنوی
آوردهاید یقین دارید که از مغز مولوی خطور کرده است؟ استاد در پاسخ
میگوید که اندیشههای مولوی از آن چنان عظمتی برخوردار است که
خطور آن مطالب را از ذهن مولوی امکانپذیر میسازد و در اکثر نظریات
مولوی دربارهی نظریات جدید در جهانبینی و علوم انسانی به قدری
صریح است که مطالب بسیاری از اندیشمندان را میتوان با ابیات
مولوی مقایسه کرد. به طور مثال هنگامی که مولوی میگوید:
پس بد مطلق نباشد در جهان بد به نسبت باشد این را هم بدان
مباحث
مربوط به «نسبیت روابط و ارزشها» که پس از مولوی در فلسفههای
گوناگون مطرح شده میتواند از مصادیق بیت فوق باشد. همین نحو
میتوان «عقدههای روانی» را که امروزه روانشناسان مطرح کردهاند
هماهنگ با ابیات زیر دانست:
خار دل را گر بدیدی هر خسی/ که غمان را راه بودی بر کسی
کتاب مولوی و جهان بینیها
7-7-
در این اثر، استاد به مقایسهی اندیشههای مولوی با افکار متفکران و
مکاتب فکری شرق و غرب پرداخته است. در واقع این کتاب، یک
مطالعه تطبیقی در زمینهی آراء و عقاید مولوی است. هدف استاد این
نیست که ریشههای فکری را در میان افکار متفکران قبل از خود نشان
دهند، چرا که بسیاری از مشترکات اندیشهی مولوی با سایر متفکران را
ناشی از تواردهای فکری و ذهنی میداند.
در این اثر از موضوعات زیر سخن به میان آمده است:
1-
انقلاب عمیق روانی مولانا: در این بخش از تأثیری که شمس بر روان
مولوی گذاره بحث شده و در آن به این نکته اشاره شده است که
چرا روان شناسیهای عمومی نمیتوانند پدیدههای روانی نظیر انقلابهای
روحی را تفسیر کنند.
2- واقعیاتی که مولوی را به خود جلب کرد:
در این فصل از کیفیت ارتباط انسان با واقعیات که به چهار صورت
میباشد و محدودیتهای شناسایی بشر بحث و گفتگو شده است. مراد استاد
از طرح این بحث بیان این نکته است که شخصیتهایی نظیر مولوی «در
عین حال که با طبیعت و نمودهای عینی جهان هستی آشنایی نزدیک
داشته و با عینک علمی به آنها نگریستهاند، واقعیاتی در ماوراء
نمودهای عینی، آنان را به طور جدی تحریک نموده و با این حال
اصول بنیادین فراوانی را که مکتبهای جهانی بر مبنای آنها
پایهریزی میشوند، مطرح ساختهاند». (10)
3- سیستم جهان بینی
مولوی: با نظر به تفکر مولوی نمیتوان از وی انتظار عرضهی یک
مکتب منظم فلسفی یا یک نگرش علمی معمولی را داشت. این کوه
آتشفشان را نمیتوان در قالبهای متعارف علمی و فلسفی قرار داد.
نمیتوان گفت او مشایی یا اشراقی یا ایده آلیسم و رئالیسم است.
وی مافوق مکاتب فکری و فلسفی نظاممند است.
از نظر استاد اندیشه و تفکر مولوی را در پنج قلمرو میتوان مورد بررسی قرار داد:
الف - قلمرو داستان پردازیها و تمثیلها و تشبیهها و تنظیرها که در خلال آنها حقایق بسیاری بیان میشود.
ب
- قلمرو بینشهای علمی مولوی: در این قلمرو صدها مسئله علمی ابتکاری
از زبان مولوی جاری میشود نظیر جاذبیت زمین، تضادهای درونی انسان
و...
ج - قلمرو بینشهای جهان بینی: مولوی اصول بسیاری را در
این زمینه بیان کرده است نظیر حدوث عالم و قانونمندیهای آن،
ارتباط جهان با خدا و...
د - قلمرو معرفتی: مولوی نظام جهان
هستی را باز میداند و معتقد است که جهان را با هیچ نظام معرفتی
محدود نمیتوان شناخت.
ه- قلمرو عرفانی: استاد معتقد است که عرفان مولانا مثبت است و شور عرفانی مولوی زودگذر نیست. (صص 53-44)
رابطهی مولوی با جهان بینی و ایدئولوژی اسلامی از نظر استاد جعفری 7-8-
از نظر جعفری، استفاده مولوی از 2200 آیهی قرآن و 500 حدیث در
کتاب مثنوی نشانهی توجه مولوی به متون اسلامی است. بعضی از
اصول ایدئولوژی اسلامی را مولوی به گونهای خاص تفسیر میکند. نظیر
مسئله رهبر و مربی، که در کلمات مولوی به عنوان قطب و شیخ و پیر
نمودار شده است. مولوی مطالبی را نیز در زمینهی وحدت وجود مطرح
میکند که به جهت منتهی شدن به وحدت موجود - البته نه در هر مورد
- از نظر استاد قابل انتقاد است. بعضی از مسائل را نیز مولوی به
صورتهای مختلف بیان میکند. مانند مسئله جبر و اختیار که در مثنوی
به شش صورت مطرح شده است:
الف - جبر مطلق که همهی کارها را وابسته به مشیت الهی میداند.
ب - جبر معیت قیومی که ناشی از عدم استقلال وجود انسانی در برابر خداست.
ج
- جبر علمی که کارهای انسانی را مانند سایر معلولها تلقی میکند که
«به طور جبر حتمی به دنبال علل خود به وجود میآیند».
د - اختیار که با «پدیده مسئولیت و احساس تکلیف و ارزش شخصیت اثبات میگردد».
ه - اختیار عالی که نمونهای از اوصاف خداوندی است.
و - امر بین الامرین که در سخنان اهل بیت بیان شده است.
از
نظر استاد، مولوی از دو بعد به موضوعات مختلف نگاه میکند. از یک
بعد با دید فلسفی و کلامی به حقایق انسان و جهان مینگرد و از بعد
دیگر از افق الهی به موجودات جهان هستی نگاه میکند. از همین
جاست که گاه وحدت وجود افراطی را مطرح میکند.
مولوی و حکمای هند 7-9- در این فصل به مقایسهی اندیشههای مولوی و برخی عبارات اپانیشادها پرداخته شده است.
مولوی و بودیسم 7-10-
در این بحث برخی از اشعار مولوی با مفاهیمی چون نیروانا، آزادی،
آلودگیها که مربوط به مکتب بوداست مقایسه میشود.
مولوی و مکتب اشراق
7-11-
مفاهیمی چون تهذیب نفس، یقین، اهمیت «من» و «مُثل» که از مفاهیم
اساسی مکتب اشراق است از دیدگاه مولوی مورد بررسی قرار گرفته
است.
مولوی و مکتب مشاء ارسطویی
7-12-
استاد بر این باور است که مسئله عقل که در فلسفهی مشاء مطرح
شده، در تفکر مولوی نیز مطرح شده است، با این تفاوت که مولوی
اولاً: عقل را محدود به شناسایی پدیدههای روبنایی طبیعت میداند و
ثانیاً: دریافت واقعیات از راه خویشتن یابی را نیز مولوی مطرح
میکند. مسئله علیت نیز، مورد توجه فلسفه مشاء و مولوی است، البته
با این فرق که مولوی، قانون علیت را در روبنای هستی مطرح میکند
و فیضان هستی را از جانب خداوند در مورد زیربنای هستی میداند. یکی
دیگر از موارد اختلاف مولوی با مشائیان در مورد مادةالمواد است که
مولوی آن را نمیپذیرد.
مولوی و مکتب رواقیون 7-13-
در این فصل چهار موضوع اساسی در مکتب رواقیون یعنی انسان، عقل
کل، حاکمیت عقل بر نفس، و کمال عقلانی با اندیشههای مولوی
مقایسه شده است.
مولوی و جهان بینیهای قرون وسطی 7-14-
مسائلی چون ارزیابی فلسفه، اثبات اختیار، دو بعد عقل، ابعاد انسان
از دیدگاه فلاسفه قرون وسطی و مولوی مورد بررسی قرار گرفته است.
مولوی و افلوطین 7-15-
در این فصل به بحث از رابطهی خدا با موجودات و اینکه آیا این
رابطه، نظیر رابطهی کل با جزء است پرداخته شده است. مباحث
بسیاری را در مقایسه مولوی با افلوطین میتوان مطرح کرد که استاد
به آنها نپرداختهاند.
مولوی و مکتب دکارت
7-16- مباحثی چون اندیشه، ثنویت دکارتی، برهان وجوبی از دیدگاه دو متفکر مورد بررسی قرار گرفته است.
مولوی و ذهن گرایی (ایده آلیسم) برکلی 7-17-
در این بحث با اشاره به ابیاتی از مولوی که خواص و کیفیت برخی
از واقعیات را مستند به موجودیت انسانی میداند از نوعی ایده آلیسم
در اندیشه مولوی سخن به میان آمده است.
مولوی و فلاسفهی رئالیست 7-18-
در این مبحث با اشاره به ابیاتی از مولوی بر این نکته تأکید شده
که واقعیت جهانی مستقل از درک انسانی وجود دارد.
مولوی و کانت
7-19-
کانت میان «شی ء برای خود» و «شی ء برای ما» جدایی قائل شده
است. مولوی در بعضی موارد قائل به مجهول بودن ذات اشیاء برای خود
است، و در موردی بر خلاف آن میگوید:
عجز از ادراک ماهیت عمو حالت عامّه بود دریاب تو
ز آنکه ماهیات و سرّ سرّ آن پیش چشم کاملان باشد عیان
استاد
به مقایسه میان عقل از دیدگاه مولوی با کانت پرداخته و به این
نتیجه رسیده است که هر چند مولوی نیز عقل نظری را محدود میداند،
اما «عقل را به برکت وابستگی به جان و به عقل کل و ارتباط
هماهنگ با دل و سایر ابعاد عالی روحی، قابل درک واقعیات میداند».
(11)
مسئله احساس بدون انگیزگی سود و زیان نیز از دیدگاه مولوی و کانت مورد بررسی قرار گرفته است.
مولوی و مونادولوژی 7-20- در این بحث زنده بودن اجزاء جهان هستی از دیدگاه مولوی و لایبنیتس مورد بررسی قرار گرفته است.
مولوی و مکتب تنازع در بقاء 7-21-
مسئله تنازع بقا که در اندیشههای هایز و داروین مطرح شده با
اندیشههای مولوی مقایسه شده است.(صص 23-118) نهایت امر این است
که مولوی این فعالیت را به ظواهر طبیعت منحصر میکند.
مولوی و هگل 7-22-
در ابتدای این بحث اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده مورد نقد و
بررسی قرار گرفته، سپس مسئله تضاد و حرکت از دیدگاه مولوی و هگل
مطرح شده است. در این بحث اندیشههای احسان طبری در مورد مولوی
نیز نقادی شده است.(صص 68-123)
مولوی و اگزیستانسیالیزم
7-23- در این فصل انسان از دیدگاه مولوی و سارتر مورد بررسی قرار گرفته، موارد اختلاف دو دیدگاه مشخص شده است.
نقد اندیشههای احسان طبری درباره مولوی
7-24- این بحث مکمل نقد سخنان طبری در فصل مولوی و هگل است.
نمونهای از نگرشهای علمی مولوی
7-25-
در این فصل 145، ابداع فکری مولوی نظیر اصل جاذبهی عمومی، ذرات
اتمی و انفجارات آنها، تکامل، اجزای زیربنای جهان، انسان محوری،
از خودبیگانگی، عامل روانی خودکشی...مطرح شده است.
خلاصه
هدف استاد جعفری از نگارش کتاب مذکور آن بوده است که عظمت
اندیشههای مولوی را نشان دهد. ایشان نخواسته افکار مولوی را مطابق
با افکار یکی از اندیشمندان بدانند، بلکه در کلّ اثر هدف این بوده
تا برخی از ابیات مولوی با برخی از اندیشههای متفکران مقایسه شود.
در خلال بحثهای تطبیقی گاه موارد اختلاف نیز نشان داده شده است.
به طور مثال اگر ایده آلیسم در مولوی و برکلی سخن به میان آمده
موارد اختلاف دقیقاً بیان شده است. استاد در زمینهی اختلاف میان
مولوی و برکلی میگوید:
«نباید تردید کرد در اینکه مولانا
نمیخواهد واقعاً جهان عینی را منکر شود، بلکه هویت این جهان را در
مقابل واقعیات پشت پرده و عظمت خداوندی مانند شکل و نمودی ناچیز
تلقی مینماید». (12)
کتاب شناخت انسان در مسیر تصعید حیات تکاملی
7-28-
استاد جعفری این کتاب را به هنگام شرح و تفسیر خطبهی 83 نهج
البلاغه به رشته تحریر کشاند، چرا که در نهج البلاغه، انسان در دو
قلمرو «آن چنان که هست» و «آن چنان که باید باشد» مطرح میشود. از
همین روی در لابهلای مطالب این اثر نیز به نهج البلاغه بسیار
استناد شده است.
نهج البلاغه اثر شخصیت بینظیری است که با
همهی ابعاد و مشخصات انسان آشنایی داشته، و از قلهای مرتفع به
انسان نگریسته است.
از نظر استاد به چهار دلیل میتوان انسانشناسی نهج البلاغه را دقیقترین و کاملترین نوع انسانشناسی دانست.
1-
رابطهای که عل(ع) با خود داشته، هیچ فردی جز معصومین تاکنون با
خود نداشته است. هیچ کس چون علی(ع) نتوانسته رابطه خود را با
عالم هستی تنظیم نماید و از «خود» بهرهبرداری کند.
2- حوادث
گوناگونی که در طول حیات علی(ع) به سراغ وی آمد به گونهای بود
که «گویی جهان هستی و تاریخ بشری نمونهی همه حقایق و
رویدادهایی را که در نهاد و صور آن دو قلمرو بوده و خواهد بود، برای
او نشان داده است».
3- تصفیه و تزکیهی درونی علی(ع) موجب شد او به برترین راه در شناسایی انسان نائل آید.
4-
علی(ع) احاطهای دقیق بر قرآن کریم یعنی مهمترین کتاب
انسانشناسی داشت. نگاهی به متن سخنان امام نشان میدهد که وی
«قرآن را که کتاب انسان است، در همه سطوح روانی خود در حد اعلاء
درک نموده است».
در این اثر استاد جعفری انسان را از دو
دیدگاه «آن چنانکه هست» و «آن چنان که باشد» مورد بررسی قرار
داده است. مهمترین موضوعاتی که در این اثر مورد بررسی قرار گرفته
عبارتند از:
1- علل عقب ماندگی انسانشناسی
2- چهار نظریهی مهم در طبیعت انسانی
3- طبیعت انسانی از دیدگاه اسلام و بررسی این موضوع که قرآن کریم به معرفی طبیعت و تمام ذات نپرداخته است.
4- عوامل ضعف انسان
5- استعدادهای ذاتی انسان از دیدگاه اسلام. در این بحث ویژگیهای انسانی مورد بررسی قرار گرفته است.
6- حقوق حیوانات در اسلام
این
بحث از این جهت مطرح شده تا نشان داده شود که «جان هر جانداری
مادامی که عامل ضرر بر انسانها نباشد، محترم است».
در این
فصل، حقوق حیوانات از دیدگاه فقه اسلامی مورد بررسی قرار گرفته
است. این بحث در واقع جملهی معترضهای است که در ذیل یکی از
استعدادهای ذاتی انسان یعنی «حیات فعلیت و دوام خود را میخواهد»
مطرح شده است. این بحث میبایست که در فصل جداگانه مطرح میشد.
7- بررسی تعریف روان از دیدگاه منابع اسلامی
در
بحث از نهمین استعداد ذاتی انسان از دیدگاه اسلام، استاد این
ویژگی انسانی را مطرح کرده که «فقط با به فعلیت رسیدن بعد روحی
حیات انسانی است که شخصیت، من، روان، روح میتواند مطرح شود». در
ذیل این مطلب استاد به بحث از نفس و روان از دیدگاه متفکران
اسلامی پرداخته است.
8- عوامل اختلاف آراء روان شناسان. در
ذیل این جملهی معترضه، استاد بحث دیگری را در مورد عواملی که
موجب اختلاف آراء روان شناسان شده مطرح میکنند.
کل این بحث
نیز میبایست تحت عنوانی مستقل مطرح میشد، نه در ذیل استعدادهای
ذاتی انسان از دیدگاه اسلام که خود بحث مفصلی است.
9- طرق صعود تکاملی روح
این
عنوان نیز در ذیل نهمین استعداد ذاتی انسان آمده است. این بحث
خود شامل ده عنوان فرعی است. این بحث بسیار مهم میبایست در
فصلی جداگانه میآمد و طرح آن با گستردگی مطالب مطرح شده در این
قسمت کتاب مناسب نیست.
10- قانونمندی روح انسان: این بحث با
عنوانی طولانی در چهار سطر آمده که جا داشت به همین عنوان مختصر
میآمد. استاد، قوانین روح انسان را در ذیل ارتباطهای چهارگانه
رابطهی انسان با خود، رابطهی انسان با جامعه، رابطهی انسان با
جهان هستی، رابطهی انسان با خدا، مطرح کرده است.
این اثر
نفیس شامل مباحثی عمیق در انسانشناسی است که اگر عناوین شش و
هفت و هشت و نه - که در ذیل عنوان پنج آمده است جداگانه مطرح
شود خواننده از کتاب بهرهی بیشتری خواهد گرفت.
کتاب تحلیل شخصیت خیام 7-29-
خیام شخصیتی پیچیده است و اکثر پژوهشگران به همهی ابعاد شخصیت او
توجه نکردهاند. آنچه که موجب شده تا پردهی ابهام بر چهرهی این
شخصیت کشیده شود، مجموعه رباعیاتی است که به وی منسوب است.
گروهی از این رباعیات دارای محتوایی مربوط به لذت پرستی و پوچ
گرایی است که با عقاید فلسفی و مذهبی وی ناسازگار است.
از نظر استاد عواملی موجب اختلاف نظر و برداشت در مورد خیام و یا سایر شخصیتها میشود که عبارت است از:
1-
چون شخصیتهای برجسته میتوانند الگو و معیار قرار گیرند، لذا محققان
تلاش میکنند تا شخصیت مورد نظر را به عنوان مؤید آراء و نظریات خود
تفسیر کنند.
2- اندیشه و آراء محققان در تحلیل شخصیتها نیز دخالت
میکند. بسیاری از پژوهشگران اظهار بیطرفی در ارزیابی شخصیتها
میکنند، ولی حقیقت این است که مختصات و شرایط ذهنی و روحی آنها
در بررسی آراء و افکار شخصیتها دخالت میورزد.
3- اشتراک انسانها
در احساسات و تفکرات و هدف گیریها و لذایذ و آلام موجب میشود تا
آدمی در تفسیر دیگران به اصطلاح قیاس به نفس کند. یعنی دیگران را
از دریچه چشم خود ارزیابی کند.
4- تقلیدهای مشهود و نامشهود از
شخصیتهای بزرگ موجب میشود تا انسان به تماشاگری دقیق شخصیتها
موفق نشود، بلکه بازیگری کند.
در تحلیل شخصیتها باید این نکته
را نیز در نظر آورد که وجود ابعاد متنوع فلسفی و علمی، عرفانی و
ادبی در شخصیتها قابل جمع است. عظمت روح آدمی به گونهای است
که در صورت آمادگی شرایط مغزی و روانی، دین ابعاد مختلف برای فرد
ضرورت پیدا میکند.
شخصیت آدمی میتواند از هشت بعد اساسی
برخوردار شود که در مورد خیام نیز این سؤال مطرح است که آیا وی از
همهی ابعاد هشتگانه زیر برخوردار است یا نه؟
1- بعد علمی: بدون شک خیام در ریاضیات صاحب نظر بود. برخی او را واضع علم هندسه تحلیلی دانستهاند.
2-
بعد فلسفی: بینش فلسفی خیام نیز از اهمیت به سزایی برخوردار است.
هرچند وی مانند فارابی و ابنسینا و ابن رشد به طرح منظم مسائل
فلسفی نپرداخته، اما در حل برخی مسائل فلسفی توفیق بسیار داشته
است.
3- بعد شهودی: بررسی آثار علمی و فلسفی و ادبی خیام، اثر
چندانی از شهود را در اندیشههای وی نشان نمیدهد. هیچ جا نیز اظهار
نمیدارد که من فلان موضوع را با شهود دریافتهام.
4- بعد
اخلاقی: منابع موجود در مورد خیام، نشانگر آن است که وی از اخلاقی
والا برخوردار نبوده، چرا که حوصله بحث و گفتگو را نداشته و برخی او
رادارای بخل علمی دانستهاند.
5- بعد حکمی: برخی فلسفه را عبارت از شناخت کلیات و مبادی هستی و نتایج دانشها دانستهاند، اما در تعریف حکمت گفتهاند:
معرفت
به عالم هستی با وابستگی آن با هستی آفرین و دریافت فروغ ربانی
در عالم وجود و حرکت در روشنایی این فروغ به سوی کمال اعلی که
خداوند هستی آفرین آن را هدف اعلای هستی قرار داده است». (13)
با توجه ب این معانی، بعد فلسفی خیام بیش از بعد حکمی وی است.
6-
بعد ادبی: خیام آشنایی قابل توجهی با ادبیات فارسی و عربی داشته
است. رباعیات وی نیز از نظر ادبی محض بسیار جالب است.
7- بعد
عرفانی: در آثار فلسفی خیام، حالت عرفانی مشاهده نمیشود، ولی در
بعضی از رباعیات منسوب به وی گاه مضامین عرفانی دیده میشود. 8-
بعد مذهبی: از مطالب مندرج در آثار ادبی او میتوان دریافت که وی
بعد مذهبی داشته است. وی مطالبی را در الهیات مطرح کرده که
نشانگر اعتقاد وی به آنها میباشد.
استاد جعفری پس از طرح
مسائل فوق به بحث پیرامون لقب امام برای خیام میپردازد و چند
فرض را برای به کاربردان این کلمه در مورد وی نقل میکند.
در
بحث بعدی، ایشان به بیان این مطلب میپردازد که آیا خیام تحت
تأثیر ابوالعلاء معری قرار گرفته بود یا نه؟ ایشان با بیان خصوصیات
ابوالعلاء و تناقضات صریح در تفکرات وی به نتیجه میرسد که خیام
تنها به جنبههای ادبی و تفکرات ابوالعلاء در مورد فنای دنیا و
بیوفایی آن توجه داشته است.
دیدگاه فلسفی خیام نیز از
مباحث مهم کتاب است. از نظر ایشان، صرف نظر از رباعیاتی که ترویج
پوچگرایی و لذتگرایی میکند، وی اصول کلی و مبادی بنیادین جهان
هستی را میپذیرد. خیام مطالب کلامی و فلسفی زیر را بیان کرده که
استاد به تحلیل و بررسی آنها میپردازد:
1- بینیازی خداوند از علت.
2- واقعیت داشتن موجودات عالم هستی.
3- جریان فیض وجود از خداوند به موجودات.
4- تقدم در خلقت به ملاک اشرفیت.
5- تضادی که موجب پیدایش شر میشود مخلوق بالذات الهی نیست.
6- تکالیف الهی جهت تحریک انسانها برای نیل به کمالات است.
7- ضرورت بعثت انبیاء و بیان صفات آنها.
8- اهمیت اوامر و نواهی و الهی و منابع آنها.
در
فصل «آغاز و انجام کتابهای علمی و فلسفی عمربن ابراهیم خیامی» نیز
این مطلب پیگیری میشود که وی با نیایش و بیان مطالب معنوی،
کتابهای خود را آغاز میکند و به پایان میبرد. در همین فصل استاد
به نقد تحلیلهای صادق هدایت در مورد خیام میپردازد. از نظر ایشان
صادق هدایت با تفسیر خیام شخصیت خود را تفسیر نموده است.
مهمترین
بحث کتاب تحلیل و ارزیابی رباعیات منسوب به خیام است. استاد در
ابتدا به بررسی این مطلب میپردازد که علت جذابیت رباعیات منسوب
به خیامی چیست؟ در این زمینه استاد عوامل زیر را ذکر میکند:
1-
گویندهی رباعیات، احاطه و اشراف خود را بر مطالب ابراز میکند. و
این امر در خوانندهی رباعیات که اطلاعی از مطالب طرح شده ندارد
مؤثر واقع میشود.
2- آنچه در اکثر رباعیات مطرح است، مسائل
ظاهری زندگی و معلوماتی سطحی است که برای اکثریت مردم قابل درک
است. مانند گذشت عمر، فرونشستن لذایذ جوانی و ناپایداری دنیا.
3-
در این رباعیات توصیههایی برای غوطه ور شدن در بیخبری داده شده
است. نظیر آنکه چون اسرار هستی معلوم نخواهد گشت، لذا انسان باید
کنار چشمه ساری برود و دست در دست شاهد رعنایی بگذارد.
4- این
رباعیات از الفاظ و معانی جالب توجه برخوردار است. مفردات و
ترکیبات ساده و قابل فهم آنها توجه خواننده را به خود جلب میکند.
هر چند این رباعیات جالب است، اما از اصالت برخوردار نیست، چرا
که حقیقت ملاک است نه جاذبیت. این رباعیات را از نظر محتوا به
صورت زیر میتوان تقسیم کرد:
1- حقیقت هستی مجهول است، خود را
برای کشف آن خسته نکنید. چهارده رباعی در این زمینه در کتاب
مطرح شده است که استاد به تحلیل و بررسی فلسفی یکایک آنها
میپردازد.
در اینجا فقط به یکی از آنها اشاره میکنیم:
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
اگر
منظور گویندهی این رباعی از اسرار ازل، واقعیات پشت پرده طبیعت
است که هیچ کس نمیتواند آن را درک کند، پس گوینده، این علم را
از کجا به دست آورده است که:
هست از پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
در این رباعی گوینده دچار تناقض شده است.
2- میدانم، ولی نمیگویم! ذیل این عنوان نیز سه رباعی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است.
خورشید به کل نهفت مینتوانم واسرار زمانه گفت مینتوانم
از بهر تفکرم برآورد خرد دری که ز بیم سفت مینتوانم
گوینده
در این رباعیات ادعا میکند که اولاً: اسرار جهان را به دست آورده
است و عامل کسب اسرار نیز عقل و خرد است و ثانیاً: از بیم و هراس
مردم نمیتوان همهی آن اسرار را بیان کرد.
3- آیا عقل و
اندیشه ضرورت دارند یا نه؟ سه دسته رباعی در این زمینه دیده
میشود. در برخی رباعیات بر ضرورت آن تأکید شده و در برخی بر عدم
ضرورت آن و گروهی نیز مبهم است.
در ضرورت عقل شش رباعی نقد شده است. برای مثال:
اجرام که ساکنان این ایوانند اسباب تردد خردمندانند
هان تا سر رشته خرد گم نکنی کانان که مدبرند سرگردانند
در عدم ضرورت عقل نیز پنج رباعی نقل شده است.برای مثال:
امشب می جام یک منی خواهم کرد خود را به دو جام می غنی خواهم کرد
اول سه طلاق عقل و دین خواهم داد پس دختر رز را به زنی خواهم کرد
دو رباعی نیز با محتوای مبهم ذکر شده است. در برخی از این رباعیات نیز با تناقض گوییهای شگفتانگیز رو به رو هستیم.
4- نمیبینم، پس نیست یا قابل اثبات نمیباشد! در این گروه از رباعیات، هفت رباعی با مضمون فوق نقل شده است.
از آمدن و رفتن ما سودی کو وز تار وجود عمر ما پودی کو
در چنبر چرخ، جان چندین پاکان میسوزد و خاک میشود دودی کو
مضمون
مشترک همهی رباعیات این گروه انکار یا تردید در واقعیاتی است که
با حواس قابل درک نمیباشد. یعنی گوینده چون نمیبیند و درک
نمیکند، لذا میگوید: پس قطعاً نیست!! گویندهی این رباعیات چون
حقایق ماوراء طبیعی را درک نکرده، لذا حکم به عدم آنها داده است.
5- انکار یا تردید در ابدیت! هشت رباعی با این مضامین مورد بررسی قرار گرفته است. از جمله:
ای کاش که جای آرمیدن بودی یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک چون سبزه امید بر دمیدن بودی
گوینده
رباعی دوستدار آرامش در این دنیاست، در حالی که هر فردی درمی یابد
که دنیا محل گذر است و باید با تلاش و تکاپو به سرمنزل مقصود رسید
نه آرامش و فراغت و تماشای طبیعت. در این قبیل رباعیات به دلایل
تجرد روح و بینیازی آن از ماده که نشانهی بقای انسان در عالم
ابدیت است توجه نشده است.
6- چون آغاز عالم را نمیبینیم، پس این عالم بینهایت است! سه رباعی با این مضمون به خیام منسوب است از قبیل:
دوری که در او آمدن و رفتن ماست آن را نه بدایت، نه نهایت پیداست
کس مینزند دمی در این معنی راست کاین آمدن از کجا و رفتن به کجا
در
این رباعی بر دو مطلب تأکید شده است. یکی آن که این جهان نه
ابتدایی دارد و نه انتهایی. دیگر این که هیچ کس دراین دنیا
نمیتواند علت آمدن و رفتن ما را بیان کند. هر دو مطلب فوق مورد نقد
استاد قرار گرفته است.(صص 7-193)
7- پوچ گرایی. در چهارده رباعی از هیچی و پوچی عالم سخن به میان آمده است:
شادی بطلب که حاصل عمر دمی است هر ذرهی خاک، کیقبادی و جمی است
احوال جهان و اصل این عمر که هست خوابی و خیالی و فریبی و دمی است
استاد
به تفصیل به نقد این دسته از رباعیات میپردازد و در آن از مسئله
نیهیلیسم و ارتباط آن با لذتگرایی سخن میگوید.(صص 216-201)
8- چون در این دنیا به کام خود نمیرسیم، پس نباید دنیا را جدی گرفت. چهار رباعی با این محتوا مطرح شده است:
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان برداشتمی من این فلک را زمیان
از نو فلک دگر چنان ساختمی کازاده به کام دل رسیدی آسان
در
این رباعی «فرسودگی و پژمردگی روانی گوینده آن بیشتر جلوه میکند.
گویندهی این رباعی متوجه نشده است که اگر شخصی واقعاً خردمند
باشد، محال است که از چرخ و فلک توقع و آرزوی رسیدن به کام
داشته باشد. کدامین خرد رشد یافته از دینانی که مبنایش بر آزمایش
کاروان بشر قرار داده شده است، توقع دارد که غرایز طبیعی او را به
طور مطلق اشباع نماید». (14)
9- فلسفه و هدف حیات چیست؟ در هفده رباعی به طرح فلسفه و هدف زندگی پرداخته شده است:
از آمدنم نبود گردون را سود ور رفتن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
در این قبیل رباعیات هدف و فلسفه زندگی مبهم و مشکوک تلقی شده است؛ نه آنکه به هدف حیات بشری حکم شود.
استاد
جعفری در تحلیل این رباعیات در ابتدا مطالبی چون خدا، معاد، قضا و
قدر و روح را در اندیشه خیام مورد بررسی قرار میدهد و سپس مضامین
یکایک رباعیات را در ارتباط با فلسفهی خلقت مطرح میکنند.
10-
جبر و اضطرار درآمدن به این دنیا و رفتن از آن. هشت رباعی با این
مضمون به خیام نسبت داده شده که نه آمدن انسانها به اختیار خود
بوده و نه رفتن آنها از این عالم. به علاوه کارهای انسان نیز از
روی اختیار نمیباشد.
آورد به اضطرابم اول به وجود جز حیرتم از حیات چیزی نفزود
رفتیم به اکراه و ندانیم چه بود از آمدن و بودن و رفتن مقصود
خیام در این رباعی میگوید:
«با
جبر به این دنیا آمدم و با اکراه بیرون خواهم رفت و حیران
ماندهام که این آمدن و مدتی در این دنیا بودن و سپس رفتن چه
هدفی داشته است! این مسئله که ما با اکراه از این دنیا میرویم،
لازمهاش این است که اگر چه ما جبراً به این دنیا آمدهایم، ولی
عوامل و انگیزههای ادامهی حیات و زیباییهای آن به قدری است که
به طور طبیعی نمیخواهیم از آن بیرون برویم. اگر کسی چنین
اعترافی کند که در این دنیا عوامل و انگیزههای خوبی برای زندگی
کردن وجود دارد، از نظر منطقی باید در این زندگانی متحیر و مردد
نباشد، زیرا او میتواند با تجزیه و تحلیل آن عوامل و انگیزهها تا
حدودی به شناخت هویت حیات نزدیک شود و کسی که موفق به شناخت
حیات گردد، نه تنها در این دنیا حیرتش برطرف خواهد گشت، بلکه به
خوبی خواهد فهمید که:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند
روزی قفسی ساختهاند از بدنم» (15) این هشت رباعی نیز به تفصیل
مورد بحث و بررسی استاد قرار گرفته است.
11- حرکت و فنای موجودات و گذشت عمر و محو شدن زیباییها . پنجاه رباعی با مضمون فوق منسوب به خیام است.
یاران موافق هم از دست شدند در پای اجل یکان یکان پست شدند
بودیم به یک شراب در مجلس عمر یک دور زما پیشتر مست شدند
***
برخیز و مخور غم جهان گذران خوش باش و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی نوبت به تو خود نیامدی از دگران
در
این دسته از رباعیات که از نظر تعداد بیش از سایر رباعیات است بر
پایان زیباییها و گذشت دوران جوانی و هجران ابدی یاران دمساز تأکید
شده است.
12- حال که دگرگونیهای عالم همه را از ما خواهند
گرفت پس خود را تخدیر کنیم! هفده رباعی بر این نکته تأکید دارد که
چون سرانجام آدمی مرگ است، لذا آدمی باید از لذایذ بهرهبرداری
کند.
می خوردن و شاد بودن آیین من است فارغ بودن ز کفر و دین، دین من است
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست؟ گفتا دل خرم تو کابین من است
این رباعیات چارهی سختیها و گرفتاریها را تخدیر و خوش باش بودن میداند!
13-
پس خود را مشغول کنیم به تخدیر و دم را غنیمت بشماریم. پانزده
رباعی نیز با مضمون دم غنیمت دانستن مطرح شده است.
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر کهن درگذریم با هفت هزار سالگان به سر بریم
***
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن فردا که نیامده است فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باشد و عمر بر باد مکن
این
قبیل رباعیات از «دم گرایی» دفاع میکند. یعنی آدمی باید فرصتی را
که در دم به دست میآورد از دست ندهد. گویندهی رباعی به
استفادهی معقول از لحظات عمر توجه ندارد، و بیشتر به تخدیر و
میخوارگی توصیه میکند. محتوای این دسته از رباعیات نیز به تفصیل
مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
در آخر کتاب نیز استاد به
بررسی رباعیاتی پرداخته که از مضامین دیگری برخوردار است. در مورد
شخصیت خیام همواره محققان با این سؤال اساسی رو به رو هستند که
چگونه میتوان بعد علمی و فلسفی خیام را با بعد شاعری وی قابل
جمع دانست؟ استاد جعفری در پاسخ گویی به این سؤال شش فرض را
مطرح کرده است:
1- عمر بن ابراهیم خیامی یک انسان چند
شخصیتی است. یعنی از یک طرف فیلسوفی است که معتقد به عظمت حیات
و وابسته به خداست و حکمت الهی را حاکم بر جهان آفرینش میداند و
از طرف دیگر شاعری است که معتقد است جهان و اصول حاکم بر آن، نه
اساسی دارد و نه هدفی. در مقابل شاعری نیز دچار تناقضات بسیار است.
2- عمربن ابراهیم خیامی، فیلسوفی کاملاً مذهبی است و نسبت
دادن رباعیاتی که مبتنی بر پوچگرایی و لذت پرستی است به او
دروغ محض است، یعنی این رباعیات از شعرای دیگر است و به غلط به
وی نسبت داده شده است.
3- ما چند خیام داریم. یکی عمربن
ابراهیم خیامی که فیلسوف و ریاضیدان است و دیگری خیام شاعر است
که نام وی علی بن محمد بن خلف خراسانی است. مرحوم محیط
طباطبایی نیز از عبداللّه بن محمد خیام نام میبرد که به سال 410
ه. ق. وفات یافته است و گویندهی اصلی رباعیات میباشد.
4-
عمربن ابراهیم خیامی علاوه ر بعد ریاضی، شاعر هم بوده است، اما
فقط رباعیات محدودی سروده و سایر رباعیات قطعاً از شاعران دیگر
است.
5- عمربن ابراهیم خیامی دارای اشعار بسیار بوده است، اما
سرودن رباعیات مربوط به دورانی است که از تفکرات فلسفی بیبهره
بوده، یعنی در دوران جوانی خود آن اشعار را سروده است و تفکرات
فلسفی و علمی و مذهبی وی مربوط به دوران پس از جوانی وی
میباشد. از نظر استاد این فرض قابل پذیرش نیست، زیرا از متفکری
ژرف اندیش مانند خیام بعید است که دچار دگرگونی روانی شدید شود و
دارای دو نگرش متضاد باشد و هیچ یک از آن دو نگرش در دیگری تأثیری
نگذارد.
6- خیامی فیلسوف و ریاضیدانی برجسته بوده تا آنجا که
او را «امام» و حجةالحق علی الخلق» دانستهاند و رباعیاتی هم که
محتوای پوچ گرایانه دارد از او میباشد، ولی در زمان حیات وی مطرح
نبوده بلکه پس از مرگ وی در میان مردم شیوع پیدا کرده است. از
نظر استاد اولاً: اثبات این فرض نیاز به تحقیق تاریخی دقیق دارد. و
ثانیاً: تضاد در شخصیت او را نمیتواند توجیه کند.
تحقیقات استاد
جعفری در بررسی شخصیت خیام نشانگر آن است که بسیاری از رباعیات،
از عمربن ابراهیم خیامی که عقاید فلسفی و مذهبی داشته نیست و باید
آن اشعار را خیام دیگری سروده باشد، چرا که در غیر این صورت شخصیت
خیام برای همیشه لاینحل خواهد ماند.
کتاب حکمت، عرفان و اخلاق در شعر نظامی گنجوی
7-30-
در این کتاب، استاد به بحث پیرامون مسائل حکمی در شعر نظامی
پرداخته است. کتاب با مطلبی در مورد شعر و شاعری آغاز میشود، در
ابتدا مؤلف به بیان سه تحلیل پیرامون شعر میپردازد، تحلیل اوّل
قضاوت افراطی اشخاصی امثال «ایلیا ابوماضی» است که میگوید راز
نبوتها در شعر تجلی پیدا کرده است. تحلیل دوم قضاوتی تفریطی است
که شعر را تا پستترین پدیده خیالات و پندارها تنزل میدهد و آن
نشانهی ناتوانی مغز بشری از درک واقعیات میداند.
سومین
قضاوت که منطقی و معتدل است شعر را «بیان زیبا و موزون واقعیات با
احساسی والا و فهم برین دربارهی انسان آن چنان که هست و آن
چنان که باید» میداند. به بیان دیگر هدف اعلای شعر این است که
با بیان موزون و آهنگین خود به موضعگیری صحیح پیرامون واقعیات و
بهرهبرداری از آنها در جهت تکامل انسان بپردازد.
دیدگاه قرآن
کریم در مورد شعر و شاعری نیز از مباحث آغازین کتاب است. در این
مبحث با بیان اشعاری از امیرمؤمنان و حسین بن علی -(ع)- در شب
عاشورا و اشعاری از امام سجاد و امام رضا -(ع)- و روایاتی که در
زمینه شعر و شاعری وارد شده به دیدگاه اسلام در مورد پدیدهی شعر و
شاعری اشاره میشود. از نظر استاد شعر و شاعری در اسلام و میان
مسلمین به گونهای جدی مطرح بوده و ائمه نیز همواره از آن به
عنوان یکی از عالیترین وسایل ابلاغ حقایق بهره میگرفتهاند.
از
نظر استاد هر اندازه که احساسات و قدرت تجسیم شاعر بیشتر و عمق
دانش وی نیز زیادتر باشد کمیت و کیفیت ارتباط وی با جهان هستی
افزودنیتر خواهد بود. گستردگی احساسات شاعر نیز میتواند برای شاعر،
انسان و جهانی خاص بسازد. از همین جاست که میتوان گفت شعر را
نمیتوان در انواعی معین از حماسه و مدح و ذم و...محدود ساخت.
ارزش هر شعری را باید با ارزیابی احساساتی که درون شاعر ایجاد
میکند سنجید؛ احساسات خام و تصفیه نشده که فقط با امور مادی و
طبیعی حیات بشر سر و کار دارند، بیارزش هستند و همچون کفهای
ناپایداری میمانند که برای لحظاتی معین سر میکشند و سپس فرو
مینشینند. اگر شاعری در این سطح شعر بگوید، ارزش تعلیمی و نقش
سازنده شعر را در رشد و کمال انسانها نادیده گرفته است.
شاعری
که در احساسات خام و ابتدایی غوطه ور میشود، سایر نیروها و
فعالیتهای مغزی و روانی خود را مختل میسازد و در نتیجه منطق واقع
جویی و حقیقت یابی خود را از دست میدهد. فردی که شاعری را فقط
طبع روان میداند و به معانی عالی کاری ندارد و میگوید:
شاعری طبع روان میخوهد نه معانی و نه بیان میخواهد
عمر خود را بیهوده تلف کرده، سرانجام کارش به جایی میرسد که میگوید:
دلم زین عمربیحاصل سرآمد که ریش عمر هم کمکم درآمد
اگر
کسی حیات را جدی بگیرد و به این اصل اساسی انسانشناسی اعتقاد
داشته باشد که بدون دروغ نیز میتوان زندگی کرد دیگر به خود اجازه
نمیدهد که در تعریف شعر بگوید:
«احسن اوست اکذب او». از همین جاست که نظامی میگوید:
در شعر مپیچ و در فن او چون اکذب اوست احسن او
از
نظر استاد رسالت شعر و شاعری در این نیست که «با دروغ و بیان ضد
واقعیات، مغزهای مردم را از خرافات و نادرستیها انباشته کند» و مردم
را از درک حقایق دور سازد. شاعر با شعر خود میتواند واقعیات را به
گونهای بیان کند که هیچ عالمی نمیتواند آن را آن گونه بیان کند
که شاعر میتواند به دور از اندیشههای تجریدی، مهمترین حقایق
فرهنگ بشری را به صورتی اظهار کند که خواننده از انبساط خاطری
برخوردار شود که هیچ گاه از عهدهی استدلالهای فلسفی و ادراکهای
علمی برنمی آید.
پس از بیان مطالب فوق که در واقع مقدمهی
کتاب است، استاد به بررسی مناجاتهای نظامی میپردازد. در ابتدا دعا
به عنوان یکی از عناصر فعال فرهنگ پویا و هدف دار بشری مطرح
میشود. سپس به بیان هماهنگی کار و تلاش با دعا و نیایش در قرآن و
منابع اسلامی پرداخته میشود. در بحث از نیایش ارتباط سه گانه
انسان با خدا مطرح میشود. ارتباط نوع اول عقلی خالص است و در آن
انسان با دلایل عقلی به وجود خدا پی میبرد. ارتباط نوع دوم فطری
است و اگر انسان آلودگیهای درونی خود را از میان ببرد، فطرت
توحیدیش شکوفا میگردد. سومین نوع ارتباط هم قلبی یا وجدانی است.
این نوع ارتباط عمیقتر و گستردهتر از دو نوع ارتباط دیگر است.
از
نظر استاد، دعا به مفهوم دقیق آن، عبارت است از ارتباط بینهایت
کوچک با بینهایت بزرگ. در ارتباط نیایشی با خدا، انسان عابد
واقعیات را حذف نمیکند، بلکه از آنها حداکثر استفاده را میکند. در
این بحث برخی از ابعاد مسئلهی نیایش مطرح و انتقادات وارده بر
آن پاسخ گفته میشود.
پس از بیان مباحث کلّی در مورد نیایش،
مناجاتهای نظامی مورد بررسی قرار میگیرد. گیرایی و سلاست و روانی
اشعار نظامی درادب فارسی کم نظیر است. وی با تسلط بسیاری که بر
زبان عربی و فارسی داشته به خوبی توانسته از آنها در جهت ارائهی
معانی محکم و در عین حال سلیس و روان بهرهبرداری کند. این ویژگی
شعر نظامی در مناجاتهای او به خوبی آشکار است. اشعاری را که نظامی
به صورت مناجات در قسمتهای مختلف دیوان خود آورده از آثار بسیار
ارزنده فرهنگ بشری است، چرا که وی توانسته عالیترین حقایق
مربوط به رابطهی انسان با خدا و جهان هستی را در قالب مفاهیم
شعری بیان کند.
یکی از ویژگیهای شعر نظامی این است که وی در
مناجاتهای خود و یا ابیاتی که در آن از خداشناسی به میان آورده،
هرگز از مفاهیمی مانند می، دلبر، شاهد، خرابات و زیباییهای محسوس
استفاده ننموده است. در بحث از این نکته استاد به بررسی این
مطلب میپردازد که چرا عرفا و شعرا در بیان حقایق ماوراء طبیعی به
تغزل و توصیف با مفاهیم و زیباییهای محسوس پرداختهاند. برخی مانند
ابوریحان معتقدند که علت اصلی نیاز به تغزل و توصیفات محسوس، عدم
بلوغ مغزی و روانی اکثر انسانهاست که نمیتوانند حقایق معقول را
آن چنان که هستند درک کنند. استاد بر این نظریهی ابوریحان خرده
میگیرد و میگوید اگر انسانهای معمولی قادر به درک معقولات نمی
بودند هرگز انبیای عظام آنها را به پذیرش معقولات تحریک نمیکردند.
انسانهای معمولی قدرت درک معقولات را دارند، البته به طور «مبهم و
تاریک و روشن». با تشبیه معقول به محسوس میتوان افراد را با امور
فوق محسوس آشنا ساخت. استاد این نظر را میپذیرد که علت اصلی رواج
تغزل و توصیفات با زیباییهای محسوس، حسگرایی انسانهای معمولی
بوده است و از همین روی عرفا و شعرا و حتی گاهی حُکما ناگزیر
بودهاند از توصیفات محسوس و تشبیهات استفاده کنند.
پس از بیان
مطالب فوق، استاد به تفسیر و تحلیل فرازهایی از مناجاتهای نظامی
میپردازد. در این بررسیها از خدا و صفات او سخن به میان میآید.
موضوعاتی چون ازلیت و ابدیت خدا، ابداع جهان هستی و نظریهی فیض،
خالقیت خدا، عدم دگرگونی خدا، استمرار فیض وجودی از خدا، حاکمیت
زمان و مکان بر خدا، ظاهر و باطن بودن خدا، مخفی بودن حکمت خدا و
آشکار بودن حکم و حکومت وی، عدم درک ذات الهی با حواس و تعقل
واندیشه معمولی مورد بحث قرار گرفتهاند.
در ابیاتی که نظامی سخن از خدا و جهان و انسان به میان آورده، نکات بسیار مهمی را مطرح ساخته است که عبارت از:
1- ذات اقدس ربوبی بینهایت است و کلمات ظرفیت ارائهی آنها را ندارد.
2- اندیشه و تعقل توانایی شناخت ذات اقدس الهی را ندارد.
3- اغاز عالیترین ارتباط انسان با خداوند هنگامی است که انسان گام به حیرت والا میگذارد.
4-
دریافت خدا به وسیله خدا. در این مبحث استاد با استناد به آیات و
روایات، برهان صدیقین را مطرح کردهاند و سپس به بررسی این نکته
پرداختهاند، که آیا مطالب نظامی را در این زمینه حمل بر برهان
وجوبی کرد یا برهان صدیقین.
5- مجهول بودن حقیقت هستی و ناتوانی بشر از شناخت آن.
6-
تشبیه جهان به کتابی که قابل خواندن است و دارای دو صفحه بسیار
وسیع است که یکی عالم برون است و دیگری عالم درون.
7- غیرقابل درک بودن اسرار نهایی جهان با معلومات و معارف محدود.
8- نظام احسن جهان هستی.
9- اختیار در جهان هستی.
10- نیازمندی من انسانی به عنایات الهی.
11- نقصهای بشری و لزوم ارتباط انسان با خدا.
12- یاد خدا و حیات واقعی انسانها.
با
تجزیه و تحلیلهای عمیق فلسفی پیرامون اشعار نظامی، گاه استاد به
مقایسه میان وی و دیگران پرداخته است که از جمله باید از مولوی
سخن به میان آورد. به نظر استاد، مولوی با نظامی قابل مقایسه
نیست، چرا که عمق دریافتهای مولوی پیرامون مسائل مربوط به انسان
به اندازهای است که با اندیشههای نظامی قابل قیاس نمیباشد.
البته نظامی از نظر هنر شاعری نیرومندتر از مولوی است و نقطه نظرات
خود را در مورد مسائل فلسفی و دینی روشنتر بیان کرده است.
با
همهی ابعاد مهمی که نظامی داراست از نظر استاد در ارزیابی شخصیت
وی نباید افراط کرد. هر چند شخصیتی مانند نظامی از نبوغ و عظمت فوق
العاده برخوردار است، امّا نمیتوان از انتقادات وارده بر او چشم
پوشی کرد. یکی از انتقادات وارد بر نظامی این است که در برخی
اشعار خود این نکته را بیان میکند که چشمان ظاهری میتواند خدا را
ببیند، اما دل و جان نمیتوانند خدا را مشاهده کنند:
راه بسی رفت و ضمیرش نیافت دیده بسی جست و نظیرش نیافت
جان به چه دل راه درین بحر کرد دل به چه گستاخی از این چشم خورد
این
اشکال بر نظامی وارد است که چرا باید دل و جان با قدرت تجردی که
دارند ناتوان از شهود خداوند باشند. همچنین بعضی ابیات او نشان از
جبر در اعمال انسان دارد:
سرشت مرا کافریدی ز خاک سرشته تو کردی به ناپاک و پاک
اگر نیکم و گر بدم در سرشت قضای تو این نقش بر من نوشت
جز این نیستم چارهای در سرشت که سر بر نگردانم از سرنوشت
اگر
اشعار فوق را تأویل نکنیم دیگر نمیتوان به ارزشهای اخلاقی که
نظامی در حدّ بالا به آنها معتقد باور داشت. برخی ابیات نظامی نیز
مفید این معناست که همهی صفات خداوند ذاتی است، درحالی که برخی
صفات ذاتی و برخی فعلی هستند در یکی از ابیات نظامی اشاره دارد
که در مقابل براهینی که برای اثبات وجود خدا ذکر کرده خداوند به
وی پاداش بدهد که این مطلب از نظر تعال عرفانی قابل نقد است:
چو بر هستی تو من سست رای بسی حجت انگیختم دلگشای
تو نیز ار شود مهد من در نهفت خبر ده که جان ماند اگر خاک خفت
انتقاد دیگر وارد بر نظامی اشتباه او در مورد حضرت ابراهیم(ع) است که گمان کرده وی بت پرست بوده است:
چو ابراهیم با بت عشق میباز ولی بتخانه را از بت بپرداز
گه آری خلیلی ز بتخانهای گهی آشنایی ز بیگانهای
استاد،
با تجزیه و تحلیلهای عمیق فلسفی پیرامون اشعار نظامی این نتیجه را
به دست آورده است که اندیشههای بسیار عمیق در لابه لای اشعار
نظامی موجود است. و این مطلب نشانگر عمق تفکرات حکمی وی میباشد.
با
تمام دقت نظرهایی که در کتاب «حکمت، عرفان و اخلاق در شعر نظامی
گنجوی» به کار گرفته شده این انتقاد بر کتاب وارد است که عنوان
آن درست انتخاب نشده است. از آنجا که بیشتر مباحث کتاب پیرامون
توحید است بهتر آن بود که نام کتاب به «توحید در شعر نظامی»
برگردانده میشد. مطالب بسیاری پیرامون مسائل مختلف در شعر نظامی
از جمله اخلاق وجود دارد که استاد متعرض آن نشده است.