شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری از بزرگان مشایخ تصوف ایران در قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری است. وی در سال 537 هجری در قریهی (کدکن) نیشابور بهدنیا آمد و چون در آن شهر به دارو فروشی و عطاری اشتغال داشت بدین لقب معروف شد. عطار در دکان دارو فروشی به درمان بیماران میپرداخت و به کسب علوم و درک صحبت مشایخ و بزرگان اهل تصوف مانند: شیخ نجمالدین کبری و دیگران نیز روزگار میگذراند. و در این راه آنقدر پیش رفت تا خود از پیشوایان این طریقت گشت و مقامش بهجایی رسید که مولانا جلال الدین محمد بلخی درباره او گفت:
هفت شهر عشق را عطار گشت | ما هنوز اندر خم یک کوچهایم |
عطار در سال 627 هجری در فتنهی مغولان در نیشابور به قتل رسید. دربارهی کشتهشدن او بدست مغولان داستانهائی نقل کردهاند.
عطار در داستانسرائی به مراتب چیره دستتر از سنائی است در آثار عطار میتوان یک نوع سیر تکاملی درونی را به وضوح مشاهده کرد که در مورد شاعران دیگر نادر است.
تألیفها و تصنیفهای عطار را در نظم و نثر به عدد سوره های قرآن 114 دانستهاند. معروفترین آنها عبارتست از:
دیوان قصیده ها و غزلهای او که در حدود دههزار بیت است. دیگر الهینامه، پندارنامه، خسرونامه، اسرارنامه، مصیبتنامه، و از مثنوی های بسیار مشهور او منطقالطیر است که نزدیک به هفت هزار بیت دارد و مراتب سیر و سلوک و رسیدن به حق و توحید را از زبان مرغان که در طلب سیمرغ حرکت میکنند بیان میدارد، و هفت منزل، طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فنا را در آن شرح میدهد.
سرمشق عطار در این کتاب به نحو اکمل «رساله الطیر» منثور غزالی است که آن را با «منطق الطیر» از مشاجرهی بین انسان و حیوان که رسالهی معروفی از اخوان صفا است در آمیخته و علاوه بر آن از«سیرالعباد الیالمعاد سنائی» نیز سود جسته است.
از تألیفهای مهم شیخ عطار به نثر فارسی تذکرهالاولیاء است که آن را در سال 617 هجری تألیف کرده و شرح حال و اقوال و کرامتهای نود و شش تن از پیشوایان طریقت تصوف و عارفان بزرگ را به نثری ساده و شیوا نگاشته است.
شیخ عطار از شاعران بزرگ و از عارفان نامی ایران است که مقام معنوی و تأثیر وجود او در تاریخ تفکر معنوی ایرانیان بسیار با اهمیت و در خور توجه و دقت میباشد.
جامی در نفحاتالانس آورده است که جلالالدین رومی (بلخی) گفته:«نور منصور (حسین بن منصور حلاج) بعد از صد و پنجاه به روح فریدالدین عطار تجلی کرد و مربی او شد.» این نکته را مؤلفان هفت اقلیم و بستانالسیاحه و سفینهالولیاء و خزینهالاصفیاء و روز و روشن آوردهاند.
به عقیده نگارنده، شیخ فریدالدین عطار نیشابوری یکی از حاملان بزرگ فلسفه اشراق بوده است که شرح آن در ورقهای پیش در این تألیف نوشته شد و غزل معروف:(مسلمانان من آن گبرم که بتخانه بنا کردم ) وی نیز مؤید این نظریه میباشد. بدیهی است شهادت شیخ شهابالدین یحیی سهروردی فیلسوف بزرگ ایرانی در سال 587 هجری که شیخ عطار در آن موقع پنجاه سال داشته است در روحیهی وی بسیار افتاده و کتاب اسرارنامه را که در آن میگوید:
ز بس معنی که دارم در ضمیرم | خدا داند که در گفتن اسیرم |
ز مـا چندان که گویی ذکر ماند | ولیـکن اصل معنی بکـر ماند |
با آگاهی بر واقعهی دلخراش مرگ شیخ اشراق در آن عصر سروده است. برخی گفتهاند که کتاب مصیبتنامه را نیز تحت تأثیر همین واقعه تأثرانگیز به نظم درآورده است. در پایان شرح حال او غزل معروف مورد بحث در بالا که حاوی اشارات عرفانی و فلسفی و نکتههای روشن ارتباط و همبستگی فکری و پیگیری در یافتن رگههای طلائی فلسفه اشراق در ایران بعد از اسلام است نقل میشود:
مسلمانان من آن گبرم که بتخانه بنا کردم | شدم بر بام بتخانه درین عالم ندا کردم | |
صلای کفر در دادم شما را ای مسلمانان | که من آن کهنه بتها را دگر باره جلا کردم | |
از آن مادر که من زادم دگر باره شدم جفتش | از آنم گبر میخوانند که با مادر زنا کردم | |
به بکری زادم از مادر از آن عیسیم میخوانند | که من این شیر مادر را دگر باره غذا کردم | |
اگر«عطار» مسکین را درین گبری بسوزانند | گوه باشید،ای مردان که من خود را فدا کردم | |
شیخ فریدالدین عطار نیشابوری که از عرفای معروف ایران است در خصوص وحدت وجود میگوید:
عرش و عالم جز طلسمی بیش نیست | اوست پس این جمله اسمی بیش نیست |
درنگر، کاین عالم و آن عـالم اوست | نیست غیر از او، وگر هست او، هم اوست |
ذره ذره در دو گـیتی فـهـم تـسـت | هـر چـه را گـوی خـدا آن وهم تست |
عـقل در سـودای او حیـران بـماند | جـان ز عـجز انـگشت در دندان بماند |
هینمکنچندین قیاسایحقشناس | زانـکه نـاید کـار بیچون در قـیاس |
عطار نیشابوری هم تحت تأثیر حکمت افلاطونی جدید قرار گرفته بود که اصول عقاید آن از این قرار است:
1- هر چه هست خداست.
2- هر چه در جهان بوجود آمده از خداست.
3- روح انسان در زندان بدن محبوس است و بر اثر این حبس رنج میبرد و میل دارد که به مبدأ خود یعنی خدا واصل گردد.
4- راه رستگاری روح عشق است.
این چهار اصل در مکتبهای گوناگون تصوف و عرفان وسعت پیدا کرد و هر بانی مکتب چیزی بر آن افزود و بخصوص عارفانی که بانی مکتبهای جدید بودند این اصول چهارگونه را طبق استنباط خود توسعه دادند.
از جمله گفتند که عشق بدون ریاضت بدست نمیآید و کسی که میخواهد برخوردار از عشق شود باید ریاضت بکشد و مرحلهی اول ریاضت کشیدن عبارتست از امساک در اکل و شرب و خواب و مرحلهی دوم آن عبارتست از نفس کشتن از راه زیر پانهادن خواهشهای نفس و مرحلهی سوم عبارتست از اینکه انسان در نظر خلق حیثیت اجتماعی خود را از دست بدهد و مردم انسان را به نظر تحقیر بنگرند و در این مرحله انسان، چون دیگری امیدی از خلق ندارد و خود را محتاج توجه و عنایت آن نمیبیند فقط متوجه خالق میشود و میفهمد که جز خالق دوست و نقطه اتکاء ندارد.