جلال آل‌احمد و مبارزه با غرب‌زدگی



در میان آثار جلال آل‌احمد، «غرب‌زدگی» از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. این کتاب سوای داشته‌ها و کاستی‌هایش به خوبی بیانگر شیوه تفکر روشنفکران ایرانی در دوره‌ای از تاریخ معاصر است. 
به مناسبت سی ‌و هفتمین سالمرگ جلال آل‌احمد مقاله‌ای درباره کتاب غرب‌زدگی نوشته عبدالجواد موسوی به نقل از مجله سوره منتشر می‌شود:
بیش از چهار دهه از طرح «غربزدگی» جلال آل احمد می‌گذرد این عنوان از ابتدا مخالفان و موافقان بسیاری داشت. مخالفان و موافقانی که اغلب موضوع طرح شده را به‌درستی درک نکردند و موضع‌گیری‌شان بیش از آنکه ماحصل اندیشه باشد به دسته‌بندی‌های و مرزبندی‌های سیاسی و جناحی باز‌می‌گشت.
گروهی را گمان بر این بود که طرح «غربزدگی» آن هم توسط قلم پرتوان آلِ احمد سلاحی مرگبار در اختیار تجدد ‌ستیزانی قرار می‌داد که سودای بازگشت به گذشته را در سر داشتند و شاید طرح «شرق‌زدگی»، یا «غرب‌زدگی» توسط داریوش آشوری هم برخاسته از همین باور بود. باوری که چندان هم بی‌وجه نبود. چرا که دیدیدم گروهی گذشته‌پرست متحجر که هیچ نسبتی با آل‌احمد نداشتند از «غرب‌زدگی» او چه چماق‌ها ساختند برای سرکوب مخالفان فکری خود.
شک ندارم که اگر آل‌احمد زنده می‌ماند راه را بر این‌گونه سوءاستفاده‌ها می‌بست و نمی‌گذاشت عده‌ای به بهانه مخالفت و مبارزه با غرب‌زدگی برای سرکوب و منکوب مخالفان از قلم او چماقی بسازند؛ اما به تعبیر خود او «دیوار که فرو ریخت مرده‌خورها خبر خواهند شد» برای مرده‌خورها حقیقت سخن آل‌احمد مهم نبود. مرده‌خورهای شبه روشنفکر که می‌دیدند طرح «غرب‌زدگی» تنها سلبی نیست و نوعی دعوت به باورهای ستیهنده شیعی است از همان ابتدا شمشیر را از رو بستند. آنها تحت تأثیر جریان اندیشة چپ که در آن سالها همة روشنفکران غربی از آن متأثر بودند با بسیاری از مظاهر دنیای متجدد ـ به‌ویژه سرمایه‌سالاری ـ مخالفت می‌ورزیدند و به همین‌دلیل با بسیاری از سخنان آلِ احمد در نفی تقلید از اخلاق و منش غربیان موافق بودند؛ اما از آنجایی که خود نیز مقلد صورت دیگری از غربزدگی بودند نمی‌خواستند این مخالفت منجر به رجوع ایرانیان به سنّت و باورهای مذهبی باشد. دفاع آل‌احمد از کلیّت تشیع، به‌ویژه ستایش او از شیخ فضل‌الله نوری) که هنوز هم بخشی از جامعة روشنفکری ما او را مسبب اصلی شکست مشروطه می‌داند) سبب شد تا جامعة روشنفکری ما هیچ‌گاه به‌طرح مسئلة «غربزدگی» روی خوش نشان ندهد. البته برخی از آنان تا آنجا که آلِ احمد از منظر سیاست و اقتصاد مسئلة شرق و غرب را مطرح می‌کرد با او مخالفت چندانی نداشتند؛ اما مشکل از آنجایی شروع شد که آل احمد می‌خواست ریشه‌های غربزدگی را نشان دهد. مشکل از آنجایی شروع شد که آل‌احمد می‌خواست راهی برای گریز از غربزدگی نشان دهد. آنجا بود که روشنفکر ایرانی دید که با یک مبارز تمام‌عیار طرف است. مبارزی که با طرح «غربزدگی» نه می‌خواهد پرسشی فلسفی طرح کند و نه می‌خواهد معضلی اجتماعی را بهبود بخشد. رُک و راست ‌آمده است به قصد برانگیختن و برانداختن. با کسی هم شوخی ندارد: «در همین دو سه قرن است که ما در پس سپرهایی که از ترس عثمانی به سر کشیده بودیم خوابمان برد. و غرب نه‌تنها عثمانی را خورد و از هر استخوان‌پاره‌اش گرزی ساخت برای مبادای قیام مردم عراق و مصر و سوریه و لبنان، بلکه به‌زودی به سراغ ما هم آمد. و من ریشه غربزدگی را در همین جا می‌بینم...
از آن زمان است که ما سواران بر مرکب کلیّت اسلام بدل شدیم به حافظان قبور.
ما درست از آن روز که امکان شهادت را رها کردیم و تنها به بزرگداشت شهیدان قناعت ورزیدیم دربان گورستانها از آب درآمدیم... آیا اکنون نرسیده است نوبت آنکه ما نیز در مقابل قدرت غرب احساس خطر و نیستی کنیم و برخیزیم و سنگر بگیریم و به تعرضی بپردازیم؟» اگر آل احمد برای مبارزه با غرب از مفاهیم اسلامی مدد نمی‌جُست شاید همدلی شبه‌روشنفکران را نیز برمی‌انگیخت.


جلال آل احمد

جلال آل احمد

اما او روشنفکری پراگماتیست بود. برای او تعریف و تمجید روشنفکران و منتقدان چندان مهم نبود. او می‌دانست در جامعه‌ای زندگی می‌کند که صورت غالب مردم آن در ساحت اسطوره به‌سر می‌برند. و با چنین مردمی باید از مفاهیمی سخن گفت که در خاطره ازلی آنها پا سفت کرده است. تنها با چنین ادبیاتی است که می‌توان کاری صورت داد و اگرنه با زبان یأجوج و مأجوج روشنفکری سخن گفتن هیچ حاصلی در پی نخواهد داشت. و با چنین درک و دریافتی است که آلِ احمدِ منتقد سینما و نقاشی و ادبیات و موسیقی و شعر و مترجم آثار سارتر و داستایفسکی و آلبر کامو و اوژن یونسکو به دیدار مرجع مبارز شیعیان می‌رود و از ایشان می‌خواهد که نفت و گاز را ملی اعلام کند، و در نامه‌ای به ایشان دربارة اوضاع و احوال حج و شیعیان آنجا نکاتی را توضیح می‌دهد. این موضوع بیش از آنکه به ارادت جلال‌ آل احمد به اسلام و سنت، یا باورهای شیعی مربوط باشد به درک و دریافت او از واقعیت‌های جامعة او برمی‌گردد، درک و دریافتی که جامعه روشنفکری ما از فقدان آن همواره در رنج و عذاب است. در «سفر فرنگ»، جلال دیداری دارد با مدیر یک مجلة فرهنگی که ارگان روشنفکران چپِ وابسته به کلیسا است. این دیدار خواندنی حاوی نکات جالبی است و گواهی روشن و محکم بر آنچه طرح شد. من تنها بخش کوتاهی از آن را برای شما نقل می‌کنم و علاقمندان را ارجاع می‌‌دهم به کتاب «سفر فرنگ» (ناشر: کتاب سیامک، ص 63 ـ 60):
گفتم: «چرا در مجلّه‌ات طرح نمی‌کنی آینده اسلام را در آفریقا؟»
که برآشفت. که:
«آخر تو با این اسلامت به دنیا چه‌خواهی داد؟ یا آفریقایی چه چیز می‌تواند به منِ اروپایی بدهد؟ یا هندی، با کریشنامنون‌اش که وزیر جنگ از آب درآمد؟»
و از این قبیل. گفتم:
«بحث در آنچه اسلام می‌توانسته بدهد، برمی‌گردد به جنگ‌های صلیبی و حالا هم عصر ایدئولوژیها گذشته و خدای ماشین، تحمّلِ هیچ خدای دیگری را ندارد.
و تازه، نه اسلام، نه آفریقا، نه هند، قرار نیست چیزی به اروپا بدهند. قرار است چیزهایی را از او بگیرند.»
که قرمز شد. یک سیگار اشنو تعارفش کردم:
«... که بدانی من به دفاع از هیچ‌چیز به‌ اینجا نیامده‌ام. اما مدام در جست‌وجوی زمینة فکریِ هماهنگی هستم برای مقاومت‌های محلیِ ضد استعمار. و آن‌طرف‌ها با این زمینه هماهنگ، یکی اسلام است، یکی بودا، یکی بورژوازیِ خُرده‌پای بازار و از این قبیل. قدرت کارگری که نداریم. روستایی هم هنوز طول دارد تا بفهمد دنیا دست کیست... و الخ»
... اما علاوه بر شبه‌روشنفکران، سخنان آلِ احمد مخالفان دیگری هم داشت.
مخالفانی که درک و دریافتِ آلِ احمد از غربزدگی را سطحی می‌دیدند و حتی گاه او را به غربزدگی متهم می‌کردند. سرآمدِ این مخالفان «سید احمد فردید» بود. همو که آلِ احمد اصطلاح «غربزدگی» را نخستین‌بار از او شنیده بود. اما این دسته از مخالفان کمتر مخالفت خود را به صورت علنی مطرح می‌کردند؛ چرا که آل‌احمد را با همة نقص‌ها و کاستی‌هایش نویسنده‌ای دردمند و صادق می‌دانستند و در عدالت‌طلبی و تهور او همواره به دیده تحسین می‌‌نگریستند. دیگر آنکه اگر او با همان ادبیات جذّاب و ژورنالیستی‌اش به طرح این مسئله نمی‌پرداخت شاید این بحث از محافل خصوصی اهل فضل فراتر نمی‌رفت. و مهم‌تر از همه اینکه هم حضرت فردید و هم شاگردان ممتاز ایشان مانند دکتر داوری و استاد سید‌عباس معارف ـ مجبور شدند برای به‌دست دادن درک و فهمی درست از ‎«غربزدگی» توضیحات کافی و وافی ارائه دهند که این خود غنیمتی گرانبها برای مباحث نظری معاصر به‌شمار می‌آید. به هر‌حال سهم جلال در طرح این مسئله سهم کوچکی نیست و کمترین هنرش جسارتی است که در طرح مسئله داشت و برانگیختن دیگران برای طرح درست مسئله. شأن و مرتبة بلند او با متلکهای ژورنالیستی و حقیرانه‌ای همچون «متوسط الحال» هم کاسته نمی‌شود. به‌هر‌حال علی‌ای‌حال بنده معتقدم که زمان آن فرا رسیده است که بی‌هیچ پروایی و البته از سر خرد و تأمل به نقد سخنانِ آل احمد بنشینیم وگرنه میدان به دست مغرضانی خواهد افتاد که حضمِ «آلِ»احمدند.
قریب به هشت سال پیش درباره غربزدگی آلِ‌احمد مطلبی نوشتم با عنوان: «آغازی برای بیداری». امروز که به آن مقاله نگاه می‌کنم می‌بینم که همان‌موقع نیز دربارة جلال همین موضع امروز را داشته‌ام؛ البته کمی محافظه‌کارانه‌تر. ارادت و عشق و علاقه من به آن بزرگوار (که هنوز هم پابرجاست و هنوز هم خود را فرزند معنوی آن بزرگوار می‌دانم) به‌حدی بود که به‌جای طرح مشکل جلال مدام در پی توجیه آن بودم.
این را می‌دانستم که جلال در سخنان «فردید» هیچ تأملی نداشت و تنها برداشت خود را از مفهوم «غربزدگی» به رشته تحریر درآورد اما نوشتم: «تعریف او از غرب و شرق با تعریف سید احمد فردید متفاوت بود. شاید مدام در گیرودار بودن و کارزار فرصتی برای او فراهم نمی‌آورد تا در سخنان سید احمد فردید تأمل بیشتری کند. جلال با شامة تیزی که داشت مسئله‌ای را دریافته بود و در آن روزگار صبر و تحمل را جایز نمی‌دانست و شاید برای بیداری خفتگان روزگار خویش مجبور بود غربزدگی را با سر‌وصدا و هیاهو مطرح کند و برای تأثیرگذاری بیشتر آن را به فهم عام نزدیک کند.» می‌دانستم که جلال دماغ فلسفه خواندن نداشت.
فلسفه محل تأمل و درنگ است، اما آنکه همة جانش در سودای تحقق عدالت می‌سوزد و می‌خواهد با آشوب و بلوا به راه انداختن دادِ ستمدیدگان را از ستمگران بستاند نمی‌تواند اهل تأمل فلسفی باشد. مرحوم شریعتی نیز این‌گونه بود. دلیل مخالفت او با فلاسفه را باید در روحیة انقلابی او جست‌وجو کرد و نه نفرت از فلسفه جلال روشنفکر بود. و روشنفکر در همه جای جهان واسطه‌ای است بین متفکر و عامة مردم. اما این واسطه اغلب سخن متفکر را متزلزل می‌کند، چرا‌که می‌خواهد آن را به فهم عامه نزدیک سازد. درست شبیه کاری که «سارتر» با فلسفه اگزیستانسیالیست انجام داد. تا بدان‌جا که «هیدگر» را بر آن داشت تا در مقاله‌ای به صراحت بگوید آنچه سارتر می‌گوید هیچ ربطی به سخنان او ندارد.
البته با رد و انکار «هیدگر» سخنان سارتر از میان نرفت. چنان‌که با رد و انکار فردید سخنان آل احمد. البته اهل تأمل می‌دانند که بین سخنان آن دو متفکر و این دو روشنفکر چه فاصله‌ایست. البته این نکته را هیچ‌گاه نباید از یاد برد که اگر جوش‌و خروش روشنفکری نمی‌بود بسیاری از سخنان متفکران در خلوت‌خانه‌ها و محافل در‌بستة آکادمیک محصور می‌ماند. تفکر با خلوت و مراقبه همراه است و هم از این‌رو متفکران کمتر اهل هیاهو و درگیری‌های ژورنالیستی‌اند. روشنفکری اما خلاف این قاعده است. یعنی همواره با درگیری و هیاهو و بحث و جدل همراه است. بسیاری از متفکران برای اشاعة تفکر خود هیچ عجله‌ای ندارند و معتقدند تفکر حقیقی روزی مخاطب خود را پیدا خواهد کرد و نیازی به تبلیغات و هیاهو ندارد. روشنفکران اما همیشه خواسته‌اند باور و عقیدة خود را با سر‌وصدا و روزنامه و سخنرانی اعلام کنند. در بسیاری از موارد روشنفکران به‌ کمک اهل تفکر آمده‌اند و به‌عنوانِ مبلغ اندیشه و آرای اهل نظر ظاهر شده‌اند. در این واسطه‌گری البته گاه سخن از اصل خود دور شده است و شاید به‌همین دلیل است که ارباب رأی و نظر در سالیان اخیر خود نقش واسطه‌گری را پذیرا شده‌اند. به‌عبارتی نقش روشنفکر و متفکر را توأمان به‌عهده گرفته‌اند تا هم سخنشان مهجور نماند و هم فکرشان دچار تحریف نشود.
... اما سخن فردید چه بود؟ و جلال تا چه اندازه از اصل سخن دور شده بود؟ در باب آرای فردید دربارة غربزدگی در این مجال اندک نمی‌توان سخن گفت. با نقل چند عبارت و آوردن چند جملة قصار نیز مشکلی حل نخواهد شد. دربارة مفهوم «غرب» و «شرق» و «غربزدگی»، هم مرحوم فردید به تفصیل سخن گفته است و هم شاگردان معتبر او. من نیز می‌توانم چندجمله از آن بزرگواران نقل کنم و سروته ماجرا را هم‌بیاورم. اما باز هم گرهی از کار فروبستة آنکه در پی پاسخی صحیح و دقیق برآمده است گشوده نخواهد شد. فهم دقیق مسئله‌ای که فردید طرح می‌کند نیاز به مقدماتی دارد که بدون آن مقدمات، نقل هر سخنی بیهوده است. من نیز می‌توانم به اعتبار آنچه آموخته و اندوخته‌ام اقسام غربزدگی را اعم از مضاعف و مرکب و سلبی و ایجابی و بسیط و غیرمضاعف برشمارم و برای هر یک از این اقسام تعریفاتی به دست دهم و مصداقهایی را عنوان کنم اما چه حاصل؟ جز آنکه... بگذاریم و بگذریم. اگر به‌راستی کسی دوست می‌دارد معنای دقیق و عمیق «غربزدگی» را دریابد می‌تواند به سخن فردید در این باره رجوع کند.
سخنی که هم در فصلنامه سوره که سید‌علی میرفتاح سردبیری آن را بر عهده داشت به چاپ رسیده است و هم در شماره آخر ماهنامه سوره‌ای که به سردبیری بنده چاپ می‌شد.
کتابی هم دکتر رضا داوری نوشته است با عنوانِ «درباره غرب». خواندن این کتاب در درکِ مفهوم «‎غرب» و «شرق» و «غربزدگی» نیز بسیار مفید خواهد بود.
اما بهترین کتابی که می‌توان در این باره سراغ گرفت «نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی» تألیف سید‌عباس معارف است. با مقدمه و مؤخره و توضیحات کافی و وافی.
تنها نکته‌ای که فکر می‌کنم می‌توانم در‌این‌باره بگویم این است که: «غربزدگی» برخلاف آنچه برخی از مرده‌خورها گمان می‌برند «دشنام» نیست. اصطلاحی است برای بیانِ وضعیتِ تاریخی ما. همة ما متوطن در عالم غربی هستیم و هر یک در مرتبه‌ای از مراتب غربزدگی به‌سر می‌بریم. رهایی از چنین حوالتی با داد و قال و فحش دادن به این و آن و زهدفروشی و دین‌فروشی میسر نخواهد شد. «غربزدگی» آن‌چنانکه آل احمد می‌پنداشت «بیماری» نیست که اگر بود با وقوع نهضت 57 می‌باید ریشه‌کن می‌شد. اما دیدیم که نشد.
و برخلاف ظاهر دینی نهضت، نه‌تنها آن مظاهری که آل‌احمد به‌عنوان غربزدگی برمی‌شمرد از میان نرفت بل مظاهر بسیاری بر آن افزوده شد. علتش هم آن بود که جلال به‌ مبانی تمدن غربی توجه اساسی نداشت. اگرچه می‌گفت: «حرف در این است که ما تا وقتی ماهیت و اساس و فلسفة تمدن غرب را درنیافته‌ایم و تنها به صورت و به ظاهر، ادای غرب را درمی‌آوریم ـ با مصرف کردن ماشینهایش ـ درست همچو آن خریم که در پوست شیر رفت.» ولی انگاری این لالایی را فقط برای خواباندن دیگران می‌خواند، که اگر جز این بود در جای دیگری نمی‌نوشت: «... به ملاکهای آنان ارزشیابی می‌کنیم و به دستور مشاوران و مشاوران ایشان. همان‌جور درس می‌خوانیم. همان‌جور آمار می‌گیریم. همان‌جور تحقیق می‌کنیم. اینها به جای خود. چرا که کار علم، روشهای دنیایی یافته. و روشهای علمی رنگ هیچ وطنی را بر پیشانی ندارد. اما جالب این است که عین غربیها زن می‌بریم، و لباس می‌پوشیم، و چیز می‌نویسیم، و اصلاً شب و زورمان وقتی شب و روز است که ایشان تأیید کرده باشند. جوری که انگار ملاک‌های ما منسوخ شده است.» تأکید من در این نقل‌قول بر این سخن بود: «کار علم، روش‌های دنیایی یافته، و روشهای علمی رنگ هیچ وطنی را بر پیشانی ندارد.» این یعنی ماهیت و اساس و فلسفة تمدن غرب را درنیافتن. یعنی علم و روش علمی را «صامت» و «فاقد جهت وجودی دانستن» یعنی برای غرب قائل به وحدت نبودن. معضلی که دکتر سروش و دیگر روشنفکران دینی نیز بدان دچارند.
و جالب اینکه اصل و اساس سخن فردید و پیروان او درباره غرب این است که غرب دارای وحدتی کلی است و بنابراین نمی‌توان جزئی از آن را برگزید و جزئی دیگر را فرو نهاد. و این سخن در نظر آل‌‌احمد هیچ جایگاهی ندارد. آل‌احمد در جای جای غربزدگی می‌خواهد روحیة حماسی ایرانیان را برانگیزد تا در مقابل دنیای غرب برخیزد و به ‌قول او به تعرضی بپردازند. اما هیچ‌گاه این پرسش را طرح نمی‌کند که چرا تمدنی که قرن‌های متمادی در مقابل تاخت‌و‌تاز اقوام بیگانه و سلطنت ایران چون کوهی استوار بر جای ماند و همواره با درهم‌آمیختن تمدنها دیگر با تمدن خود، معجونی شگفت فراهم آورد که رنگ و بوی غالب آن ایرانی بود در واپسین یورش تمدن جدید بی‌هیچ مقاومتی تسلیم شد و حتی میهمان ناخوانده را با رضای تمام در آغوش کشید؟
با همة این حرفها و با همه انتقادهایی که ممکن است به سخنان آل‌احمد وارد باشد این نکته را نباید از یاد برد که آلِ احمد آغازگر راه بود. آنچه مهم است منش و بینش جلال است. صدق و صفای جلال. دردمندی و جوانمردی جلال. از یاد نبریم که بسیاری از بزرگان هنر و ادبیات این سرزمین در سایة دلیریها و جگرآوری‌های جلال بالیدند و به‌ثمر نشستند. کمترین هنر جلال در مواجهه با غرب هم این بود که هیچ‌گاه مقهور غرب نشد. آثار بسیاری از غربیان را ترجمه کرد. آثاری خوب و همة آنها در نفی وضع موجود. و به تعبیر خود او آثاری که «وعید ساعت آخر را می‌دهند». و همة این تلاش‌ها خودگامی مؤثر و جدی در راه شناخت ما از غرب که بدون فهم دقیق این آثار و تنها از سر جهل و نفرت با غرب دشمنی ورزیدن خود یکی از بدترین صور غربزدگی است. مهم‌ترین گام در راه شناختِ «غرب» گذشتن از سودای رد و اثبات است و این ممکن نمی‌شود مگر با خواندن مدام و تأمل فراوان. بدون شیفتگی، یا نفرت.
... و سخن آخر اینکه هنوز هم رغم انف آن استاد متبختر برآنم که جلال نه روحی متوسط که روحی متعالی داشت و این نکته را تنها دردمندان و شکسته‌دلان درمی‌یابند: در کوی ما شکسته دلی می‌خرند و بس بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است. اگر سودای عدالت‌خواهی و آرمان‌گرایی دیوانه‌وار او در میان نبود با آن هوش سرشار و استعداد شگفت و بی‌نظیری که داشت زودتر از همه به درک و دریافت عمیق مفهوم «غربزدگی» نایل می‌شد. با این‌همه هیچ‌گاه به آنچه داشت راضی نشد و در واپسین سالهای حیاتِ ظاهری‌اش به تحریرِ ترجمة رساله کم‌حجم اما گران‌سنگ «ارنست یونگر» همت گماشت و در مقدمة به‌یادماندنی آن نوشت: «نکته اساسی در علاقه شخص من به این دفتر کوچک این است که آنچه به اتکای شامة تیز و از سر غریزه و شاید به التقاطی از این کس و آنجا در «غربزدگی» برایم به دست آمده بود، در این دفتر سخت روشن شد. یعنی با این دفتر بود که دیدم اگر دردی هست دنیایی است و نه محلی.
گرچه ما به سرطانی شده‌اش دچاریم. و فلسفی است نه عاطفی. گرچه شناسندگان این درد همه‌جا نویسندگانند تا عاقبت دریابم که دردیست سیاسی و اجتماعی ـ و نه فردی. چرا که آشنایی با «فرانتس فانون» و دیگر اهل این قبیله پس از اینها حاصل شد. واضح‌تر بگویم: صورتی که در حجم فشرده و شاید نخاله «غربزدگی» پنهان بود بر خود من پس از ترجمة این دفتر ظاهر شد. و اگر به انتشارش رضایت دادم به‌دلیل اطمینانی بود که در این دفتر یافتم. این انکار همه ارزش‌ها، این بی‌اعتباری فرهنگ و این سرگردانی فرد را، با همة عواقبی که دارند و همة امیدی که می‌آرند به قاعده تضاد درونی پدیده‌ها و سرنگون‌ شدن هر فواره‌ای که به اوج رسید به صورتی ده چندان دردناک‌تر در این «عبور از خط» دیدم. که در آن یکی همچو گنگی که خبر از غارت ایل می‌دهد گاهی به صورت غیب‌گویی درآمده‌‌ام.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد